1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی
خوش به حال شهدا...😭😭😭
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲
اللهم ارزقنا شهادت...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#دفاع_مقدس
@mahman11
🌹#_و پنجشنبه دلتنگی های مادرانه..
#زندگیاش را داد.
تا ما #آزادی داشته باشیم!
🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
@mahman11
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
#زیارتنامه
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
#پنجشنبه و روز زیارتی شهدا
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی:
امکان چنین چیزی هست که بتوان با دیپلماسی، فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟
" اینجا راهی جز مبارزه وجود ندارد"
@mahman11
اینــان ؛
لشکریان غایـب عاشوراینـد !
ڪہ خــدا خواست
کمی دیرتر به ڪربلا برسند
تا سپرِ بلای زینـب باشنـد ...
#شهدای_البوکمال
#شهید_علیرضا_نظری
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهیـد_عارف_کایدخـورده
@mahman11
#خاطرات_شهید
●طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.
●معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
●پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
#شهیدان🌷
#سیدابراهیم_اسماعیل_زاده
#سیدحسین_اسماعیل_زاده
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | مولودی خوانی جانباز شهید "سید مجتبی علمدار" در جشن میلاد مسعود امیرالمؤمنین علی عَلَیهِ السَّلام
#یادشهداباصلوات
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱:۲۰
📌 هیچ وقت ندیدم #ابومهدی خسته شود.
🔹 هر کدام از ما در زندگی دنبال آرزویی هستیم آرزوی ابومهدی و حاج قاسم شهادت بود. اینها مرگ را به سخره گرفته بودند و به جای اینکه مرگ سراغشان بیاید اینها دنبال مرگ میگشتند.
◇ ما خسته میشدیم ولی ابومهدی خسته نمیشد او میتوانست خیلی راحت در اتاق فرماندهی بنشیند و کارها را پیگیری کند اما اینطور نبود و شخصا به مناطق مختلف سرکشی میکرد و همانند یک برادر با نیروهایش برخورد میکرد و به آنها محبت میکرد. ابومهدی نظرات نیروها را گوش میکرد و در تصمیمگیریها لحاظ میکرد.
📎 #سردار_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_بیست_وهشت
زینب سادات سری به افسوس تکان داد و گفت: این همه اعتماد به نفس
رو از کجا آورده؟
به سمت احسان برگشت، نگاهش جایی حوالی یقه لباسش بود: ببخشید
آقای دکتر، حرفهاش از سر عصبانیت بود.
احسان هم به زمین نگاه کرد: شما چرا معذرت خواهی میکنید؟ بفرمایید بریم داخل. هنوز چند تا ویزیت دارم.
احسان کنار زینب سادات گام برمیداشت. نجابت و متانت رفتار و منش زینب سادات احسان را جذب میکرد.
به محمدصادق بابت این همه اصرار
و پافشاری حق میداد اما این که زینب سادات را حق خود میدانست را هم نمیتوانست انکار کند.
متانتت را دوست دارم بانو. همان نجابت چشمان پر از شرم و حیاییت را. نجابت خنده بی صدایت را. نجابت لبخند های از ته دلت به کودکان دردمند را.
صبوری ات را دوست دارم بانو. مهربانی ات را دوست دارم بانوـ اصلا هر چیزی که تو داری را دوست دارم بانو... تو مهتابی. تو پاک درخشانی. کسوف چادرت هم نمیتواند درخشش تو را حتی اندکی کم رنگ کند. میدانی بانو؟ کسوف را هم دوست دارم.
💞💞💞
از سرو صدای زیاد از خواب بیدار شد. سرش درد می کرد و این سر و صدا سردردناکش را دردناک تر میکرد.
دستی به موهای آشفته اش کشید و بعد صورتش را ماساژی داد و روی تخت نشست. صداها از حیاط می آمد. چیزی در آنها بود که دلش را به شور انداخت. پنجره را باز کرد و شنید.
صدرا: شاید بعد بیمارستان رفته خرید.
زهرا خانم: نه پسرم. بدون اینکه به من بگه جایی نمیره!
ایلیا: تازه همیشه منو با خودش میبره برای خرید.
رها: شاید با دوستاش باشه.
ایلیا: زینب دوستی نداره. اون هم اینجا! باز هم باید اطلاع میداد.
مهدی: گوشیش هنوز خاموشه.
رها: تو هی زنگ بزن شاید روشن کرد.
زهرا خانم: به سیدمحمد گفتید؟
صدرا: آره الان میرسه.
صدای گریه زهرا خانم همراه با ناله هایش به گوش رسید و بند دل احسان پاره شد: خدا چکار کنم؟ جواب حاج علی رو چی بدم؟ جواب سیدمهدی رو چی بدم؟ آخ آیه! چی به سر امانتیت اومده! خدایا!
احسان به سمت حیاط دوید. خود را درون حیاط انداخت: چی شده؟
صدرا به احسان نگاه کرد و چیزی در ذهنش جرقه زد. به سمتش گام برداشت و دستشانش را روی بازوان احسان گذاشت: امروز تو بیمارستان زینب رو دیدی؟
احسان سر تکان داد: آره.
صدرا: بعد از اتمام شیفت کاری چی؟ دیدیش؟
احسان: آره. سوار ماشین شدن و رفتن.
زهرا خانم گفت: شاید تصادف کرده؟
دوباره زیر گریه زد و محسن هم که کنارش روی زمین نشسته و
مادربزرگش را در آغوش داشت، اشک از چشمانش ریخت.
صدرا دوباره از احسان پرسید: تو راه تصادفی ندیدی؟
احسان گفت: نه. مگه چی شده؟
صدرا: نیومده خونه.
احسان به ساعتش نگاه کرد: پنج ساعته که نیست؟
دلش به شور افتاد. ناگهان ذهنش به محمدصادق رفت.
احسان: امروز...
همه به احسان نگاه کردند. سکوتش باعث شد رها بپرسد: امروز چی؟
نمیدانست گفتنش درست است یا نه. تردید داشت. شاید زینب ناراحت شود! اما نگرانی امان دلش را بریده بود.
احسان: امروز محمدصادق اومده بود بیمارستان. با زینب خانم صحبت کرد و درباره ازدواج و اینکه تا فردا بهشون وقت میده تا فکر کنن.
زینب خانم خیلی ناراحت و پریشون بودن بعد از رفتنش.
ایلیا داد زد: لعنت به تو محمدصادق؟ چرا دست از سر ما برنمیداری؟
زنگ در به صدا در آمد. مهدی دوید و در را باز کرد. سید محمد و سایه پریشان وارد شدند.
سیدمحمد: اومد؟
ایلیا: نه عمو!
سیدمحمد دستش را دور ایلیا انداخت و گفت: پیداش میشه عمو جون!
پیداش میشه!
سایه: بهتر نیست به بیمارستانها زنگ بزنید؟
احسان: به نظر من چند گروه بشیم؟ بیمارستانها و مسیر رو چک کنیم؟
یک گروه هم خونه باشن که اگه اومدن، خبر بدن؟
رها که مدتی در فکر بود آرام گفت: رفته قم!
سیدمحمد حواسش به زمزمه رها جمع شد: چرا قم؟ اونم بی خبر؟
رها آهی کشید: احسان میگه امروز محمدصادق اومده بود بیمارستان.
زینب دلش که بگیره میره پیش باباش!
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
@mahman11
🌷🕊🍃
✨جـاذبـہهـا...
همیشہروبہپاییننیستند..!
کافۍٖاست،پیشانیتبہخاکباشد
بہسوۍآسمانخواهۍٖرفت...🕊
#شبتون_شهدایی_🥀🕊
@mahman11
#سلام_امام_زمانم
*#یاصاحب_الزمان_عجل الله💚*
انبیاء منتظر آمدنش مے باشند
مے رسد پشت سرش حضرت عيسے حتماً
زره شير خدا بر تن و شمشير بہ دست
مے رسد منتقم حضرت زهرا حتماً
انتقام درِ آتش زده را مے گیرد
و بہ آتش بڪشد آن دو نفر را حتماً
*السلام علیک یا مولا یا صاحب الزمان* *#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ*
@mahman11
#سلام_امام_زمانم 💚 🤚
چہ دلنشین است
صبح را با نام شما آغاز ڪردن
و با سلام بر شما جان گرفتن
و با یاد شما پرواز ڪردن...
چہ روح انگیز است
با آفتاب محبت شما روییدن
و با عطر آشناے حضورتان
دل بہ دریا زدن
و در سایہ سار لبخند زیبایتان
امید یافتن...
شڪر خدا ڪہ در پناه شمائیم
#اللّٰھُمَعجِّلْلِّوَلیڪَالفࢪَج 🤲🌿
#امام_زمان (عج)❤️🌱
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🔹دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...
چقدر بار از دوش امام زمان عج برداشتیم؟!
#استاد_عالی
@mahman11
AUD-20220329-WA0042.
2.07M
🌺⚜️ *صوتی دعای عهد*⚜️🌺
استاد فرهمند
@mahman11
nodbeh mirdamad.mp3
12.07M
🌹 دعای ندبه روز جمعه» بخوانیم..
@mahman11