چهره هایشان
حتی در پسِ خاک،
سرشار از نور بود..!
چنان نوری که شب رنگ باخت
و جشنوارهای از حماسه آفریده شد
جادهی اهواز - خرمشهر
اردیبهشت ۱۳۶۱، منطقه کوشک
مرحله دوم عملیات بیت المقدس
عکاس: سعید حاجی خانی
#رزمندگان_ابهر
#فاتحان_خرمشهر
#عملیات_بیت_المقدس
@mahman11
کاش وصیت شهدا دلمونو اشغال میکرد
کاش دل حضرت زهرا (س) با اعمال ما خون نمیشد
کاش مهدی فاطمه (عج) با اعمال ما ظهورش
به تأخیر نمی افتاد.
#شهید_قدیر_سرلک
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
زیارت نامه شهداء
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
سلامبرشهدا ✋
@mahman11
🌹هیچ کدامشان رفیق نیمه راه نشدند...
♦️عکس دسته جمعی شهدای مازندرانی مدافع حرم که در خانطومان به شهادت رسیدند
@mahman11
🌷۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ - شهادت رزمنده دفاع مقدس، داود حق وردیان
🌴عملیات آزادسازی خرمشهر
ولادت: ۱۵ فروردین ۴۱ -منجیل گیلان
اَلا مــــــادر بہ قـــربــــونِ جمــــالِت
رخ چون بدر و ابرویِ ڪمانِت
برو میــدان ڪہ تو نذرِ حسینی
سـَروِ رعنای من، شیرم حلالت
💕وداع با مادر❤️
#وداع
#مادر
#رزمنده
شبها هر از گاهی که بیدار می شدم میدیدم زمزمهای از داخل اتاق او به گوش میرسه
وقتی در رو آهسته باز میکردم میدیدم فرش رو کنار زده و روی خاک نشسته و گریه میکنه
میگفتم داوود جان تو این راه رو میری مدرسه و میای، آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه میکنی؟
میگفت: مادر جان برای شما دعا میکنم
داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید
و به همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد."
۱۰روز قبل از شهادتش تماس گرفت
بعد از شنیدن مژده فرزند دار شدن گفت: اما من مژده بزرگتری برای شما دارم که ۱۰روز دیگر موعدش فرا میرسه
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 19 اردیبهشت 1389 — کشف پیکر شهید #علی_هاشمی ، فرمانده سپاه ششم و قرارگاه سرّی نصرت
ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌴🌱
🎥 فیلمی دیده نشده از سردار آشنای هور
🔹 در این فیلم سردار احمد غلامپور، از مسئولین قرارگاه (فرد سمت راست) در حال گفتگو با شهید علی هاشمی
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
✍️ بخشی از وصیت نامه شهید علی هاشمی، فرمانده سرّی ترین قرارگاه اطلاعات جنگ، قرارگاه نصرت:
مرگ میآید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلت بمیریم.
🔹 سردار هور وقتی به فرماندهی سپاهششم منصوب شد، کلید فرماندهی را به رئیس ستادش داد،
نمیخواست پشت میز فرماندهی بنشیند! میگفت هرکس میخواهد مرا ببیند بیاید در جزیره مجنون ...
#سردار_هور
#شهید_بیشاهد
#راز_نگهدار_جنگ
#بنبست_شکن_جنگ
#علمدار_اطلاعات_و_عملیات
#شهید_سرلشکر_علی_هاشمی
@mahman11
▫️علی هاشمی، متولد اهواز(۱۳۴۰)- از فرماندهان جنگ - به دلیل آشنایی با مناطق عملیاتی جنوب نقش مهمی در طول #دفاع_مقدس ایفا نمود. وی از طراحان عملیات خیبر و عملیات بدر بشمار می رود.
🔹با آغاز جنگ، علی هاشمی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت و به تدریج تیپ 37 نور را تاسیس نمود و با این یگان، در عملیات «بیت المقدس» در آزادی خرمشهر شرکت نمود .
▪️این تیپ در آستانه عملیات والفجر مقدماتی منحل شد. سپس علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد شد و بعدها از دل همین سپاه منطقه ای بود که «قرارگاه نصرت» شکل گرفت و در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی آن برگزید.
▪️«عملیات خیبر» ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت، تحت فرماندهی او بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که دهها یگان رزمی سپاه، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود اقدامی بی نظیر و تاریخی بود.
▪️یک سال بعد نیز، قرارگاه نصرت در طرح ریزی «عملیات بدر» ایفای نقش کرد و در حین این عملیات بسیاری از نیروهای زبده این قرارگاه به شهادت رسیدند.
🔸وی در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق» منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در تحت پوشش قرار می داد.
▪️روز چهارم تیر ماه سال 1367، متجاوزان بعثی، حملهای گسترده و همهجانبه را برای بازپسگیری منطقه هور آغاز کردند. علی هاشمی در آن زمان، در قرارگاه خاتم چهار، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.
▫️هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر فرماندهان «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان میگفتند که هلیکوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه به زمین نشستهاند و هاشمی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ خبری از آنها نشد...
⚪️ پس از آن، جستجوی دامنهداری برای یافتن او و افرادش آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن میرفت که افشای ناپدید شدن یک فرمانده عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر اندازد؛ لذا تا سالها پس از پایان جنگ، نام علی هاشمی کمتر برده میشد. پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.
⏳در 19 اردیبهشت 89، خبر کشف پیکر شهید علی هاشمی اعلام شد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، توانست بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشد💦
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ فیلم و تصاویر "سردار هور"، شهید علی هاشمی، فرمانده سپاه ششم و قرارگاه سرّی نصرت
🌴 دوران #دفاع_مقدس
💠 19 اردیبهشت 1389 — کشف پیکر شهید #علی_هاشمی
@mahman11
حسین فخری-در سوک شهادت علی هاشمی.mp3
2.98M
📢 صوت | مرثیهسرایی در سوگ شهادت علی هاشمی
🎤 با صدای استاد حسین فخری
🌴 علی! ای یاور و همسنگر دیرینه ما💕
@mahman11
✍️فرازی از وصیت نامه شهید علی هاشمی👇
🔹 خداوندا
از اینکه به من لیاقت فرمودی که خونم به زمین ریخته شود نمی دانم شکر آن را به جا آورده ام یا نه.
🔹 خدایا از اینکه در رختخواب ذلت نمردم خیلی شکرگزارم. بنده حقیر کوچکتر از آن هستم که وصیتی داشته باشم ولی به خاطر این که ما که می رویم و شماها عقیده و هدف ما را بدانید و آن را ادامه دهید این چند کلام را می نویسم:
▫️ای امت، سیل خروشانی که هرگونه ذلت و خواری را با خود می برید و در لجن زارها می سپارید، مبادا امام تنها بماند هرچند که این منافقان و ضد انقلاب ها، این آرزو را دارند ولی شما این آرزویشان را با جسد هایشان به گور بفرستید
▪️شما امت شهید پرور اسطوره صبر و ایستادگی هستید، مبادا کاری کنید که درچشم دشمنان خود را ضعیف نشان دهید💫
▫️ای امت شهید پرور ایران، ما رفتیم، ولی مسئولیتش را بر دوش یک به یک شما گذاشتیم و آن رسوای منافقین است، و حفاظت از خون شهدا. شما همیشه خون ما را زنده نگه دارید تا اسلام زنده بماند.🌹🇮🇷
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرازی از سخنرانی سردار شهید علی هاشمی فرمانده دلاور قرارگاه فوق سری نصرت مستقر در منطقه عملیاتی جزیره مجنون
در جمع رزمنده ها و فرماندهان یگان ها
🌴 دوران دفاع مقدس
💠 19 اردیبهشت 1389 — کشف پیکر شهید #علی_هاشمی
@mahman11
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🌿 سردار جنوب، فاتح خیبر، بدر، شلمچه، اروند . . .
🔴سقوط سنگین جزایر
🎤به روایت احمد غلامپور👇
بخش اول:
💠 آنروز حدود ساعت 10 صبح بود که همراه علی اصغر گرجی، رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی فرمانده سپاه ششم در جزیره مجنون در قرارگاه فرماندهی نشسته بودم و در مورد وضعیت جزایر بحث میکردیم.
🔹علی هاشمی که انگار در این دنیا نیست میگفت من جزیره را بزرگ کردم و به راحتی آن را رها نمیکنم. او درست میگفت. من شهادت میدهم که حاج علی از سال 62-61 وجب به وجب این جزیره را همراه نیروهایش شناسایی میکرد و بهترین عملیات سپاه را در اواخر سال 1362 راهاندازی کرد.
قول و قرارهایی که با علی هاشمی گذاشتیم
از زحمات با اخلاص حاج علی هاشمی همین بس که فرماندهی آنوقت کل سپاه میگوید عملیات خیبر مدیون فعالیتهای سردار علی هاشمی است.
به قول آقا محسن، علی هاشمی اولین سپهبد سپاه بود که فرمانده سپاه ششم شد ولی آن موقع ما درجه و مدارج نظامی نداشتیم.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 19 اردیبهشت 1389 — کشف پیکر شهید #علی_هاشمی ، فرمانده سپاه ششم و قرارگاه سرّی نصرت
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌷 چهارم تیر ماه 1367 - سالروز شهادت سردار هور، شهیدعلی هاشمی
@mahman11
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🔴 سقوط سنگین جزایر
🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇
بخش دوم:
از اواخر سال 1366، وضعیت جنگ عوض شد و تمام دنیا علنا به کمک صدام آمدند و هر کس سعی میکرد بخشی از نیازمندیهای عراق را برطرف کند. برخی کشورها نیروی انسانی او را تأمین میکردند. برخی هواپیماهای جنگی، برخی سلاحهای شیمیایی، برخی اطلاعات منطقه ایران و . . .
صدام در اوج حمایتهای زورمداران دنیا از اسفند ماه 66 شروع به تهاجمات سنگین خود تحت عنوان دفاع متحرک نمود.
عراقیها در گام اول با همکاری مستقیم هوایی آمریکاییها توانستند در عرض چند ساعت شهر بندری فاو را اشغال کرد و در دنیای غوغای تبلیغاتی راه انداختند.
در قرارگاه وقتی با حضور فرماندهی کل سپاه جلسه برگزار شد او ضمن هشدار در مورد حرکت بعدی عراق گفت آنها در گام بعدی حتماً به سراغ شلمچه خواهند آمد.
در آن ایام سعی کردم به لحاظ مسئولیتم تمام یگانها را سرکشی نموده و آنها را جهت یک درگیری تمام عیار آماده نمایم. متأسفانه عراق آنقدر در محور شلمچه جلو آمد که نتوانستیم مانع سرعت آنها شویم. پس از شلمچه همه میدانستیم مقصد بعدی عراق در جبهه جنوب، تصرف جزایر مجنون است.
💠 با فرماندهی کل سپاه چندین بار به قرارگاه، سپاه ششم که معروف به قرارگاه خاتم چهار بود رفتم و با علی هاشمی جلسه داشتیم.
آقا محسن تأکید داشت هر کاری کردید باید مانع از سقوط جزایر شوید. علی هاشمی وقتی بحث سقوط جزایر را از زبان آقا محسن شنید، گفت این بچههایی که الان در جای جای جزایر دارند نفس میکشند، نمیتوانند بگذارند عراق به راحتی جزایر را بگیرد.
علی هاشمی بلافاصله در ارتباطی که با استانداردی خوزستان و مدیران آن برقرار کرد، آنها را به همراه نماینده امام در استان خوزستان به قرارگاه آورد و موقعیت حساس منطقه را برایشان توضیح داد. هر روز که به 1367.4.4 نزدیک میشدیم دغدغههای علی هاشمی بیشتر میشد او به ندرت به اهواز میآید. تمام فکر و دغدغه ذهنیاش شده بود جزایر. گاهی اوقات که با او تلفنی حرف میزدم و از اوضاع سؤال میکردم میگفت: حاج احمد مثل کوه ایستادهایم.
علی امید داشت با حمایتهای مدیریتهای اجرایی استان و تهران بتواند جلوی چکمهپوشان تقویت شده بعثی را بگیرد.
عاقبت به آن لحظهای که همیشه در خاطرم از او فراری بودم مبتلا شدم و شمارش معکوس از دست دادن برادری رشید را با گوش دلم شنیدم.
روز 1367.4.4 ساعت 8 صبح راهی جزیره شدم و همراه برادر علی اصغر گرجیزاده رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی و مسئولین اطلاعات مشغول بررسی اوضاع جزیره شدم.
علی میگفت عراق از امروز صبح شروع به ریختن آتش روی نقطه نقطه جزیره کرده و در بسیاری از حملات توپخانهای از گلولههای شیمیای استفاده کرده است.
حاج عباس هاشمی، جانشین وی در گزارشش اشاره داشت که بسیاری از بچههای خط مقدم در اثر استنشاق گاز شیمیایی زمینگیر شدهاند و حتی نمیتوانیم آنها را به عقب منتقل کنیم.
او در حالی که به شدت عصبی بود میگفت حاج احمد بعضی از توپچیهای ما با شلیک اولین گلوله در اثر تنفس گاز سیانور در جا به شهادت رسیدند.
اوضاع جزیره بیش از حد بحرانی بود و هر لحظه منتظر بروز حادثهای بزرگ و تلخ بودیم.
علی هاشمی در هر نوبت که صحبت میکرد میگفت خیالتان را راحت کنم تا جزیره هست من هستم و عراق مگر از روی جسد من رد شود و آن را بگیرد.
من وسط حرف او آمدم و گفتم نه خیر این طور نیست شما باید عقب بیایید چون وضع اصلاً عادی نیست با بسیاری از یگانهای مستقر در خط مقدم صحبت کردم که هیچ کدام امیدی به روند اوضاع نداشتند. هرچه میشنیدم اخبار نگرانکننده بود.
ساعت 10 صبح بود که برادر مرتضی قربانی با من تماس گرفت و گفت: حاج احمد دارم محاصره میشوم به داد من برس. من هیچیک را ندارم.
به علی هاشمی گفتم: ظاهراً هر لحظه وضع بدتر میشود. من میروم کمک برادر قربانی و برمیگردم تو هم مراقب مسائل و جزئیات خط باش و وقتی تأکید کردم علی جان اوضاع دارد نگرانکننده میشود او با آرامشی همراه با طمئنینه گفت: ای بابا حاج احمد حالا کجا تا خرابی اوضاع!
و افزود که فعلاً که الحمدالله خبری نیست.
@mahman11
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🔴 سقوط سنگین جزایر
🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇
بخش سوم (پایانی):
💠 از این برخورد علی نگرانیم بیشتر شد. گفتم: علی جان خبری نیست یعنی چه؟ حتماً عراق باید بیاید تا دم در سنگر شما که اینجا را رها کنی و او باز با همان آرامش خاص خود گفت: حاج احمد نگران نباش مواظب هستم.
بالاخره گفتم: علی جان من باید بروم سراغ مرتضی قربانی. فشار عراق روی یگان مرتضی خیلی زیاد است تو هم سریع جمع و جور کن بیا عقب. منتظرت هستم.
از در سنگر فرماندهی بیرون آمدم و در محوطه قرارگاه نگاهی به اطرافم کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم: خدایا هر چه هست دست توست.
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم سریع برو طرف جاده قمر.
برادر قربانی امانم نمیداد و مدام با بیسیم میگفت حاج احمد برس به دادم. وضع خوب نیست. برای چند لحظه از مقر فرماندهی قرارگاه دور نشده بودم و هنوز به تقاطع شهید باکری نرسیده بودم که هلکوپترهای عراقی را دیدم که بالای سر قرارگاه هستند، حدود 7 هلی کوپتر بودند.
برای چند لحظه گفتم: خدایا کمک؛ قرارگاه علی هاشمی را عراقیها محاصره کردند. باز به خودم روحیه دادم نه. آنها دارند گشت میزنند.
از ماشین پیاده شدم، دیدم سربازی گفت: آقای غلامپور تلفن شما را کار دارد. در آنجا یک ماکس یک کاناله قرار داده بودیم جهت ارتباط تلفنی. تعجب کردم که چه کسی میدانست من دارم میایم اینجا. بلافاصله به طرف تلفن رفتم و گوشی را گرفتم و گفتم: بفرمایید. ناگهان صدای برادر گرجی (رئیس ستاد) در حالی که با صدای بلند حرف میزدم در جانم نشست:
آقای غلامپور عراقیها، عراقیها، قرارگاه سقوط کرد.
و مرتب سؤال میکردم: تو الان کجا هستی؟ سریع بگو چه شده؟
و او گفت بعد از این که شما رفتید بلافاصله عراقیها هلیبرن کردند و دقیقاً روی مقر قرارگاه فرود آمدند و الان دیگر قرارگاه سقوط کرده.
داشتم صدای هلهله و سروصدای عراقیها را میشنیدم که گوشی قطع شد. مجدداً بلافاصله قرارگاه علی هاشمی را گرفتم که کسی گوشی را برداشت و به جز صدای هلهله عراقیها چیزی شنیده نمیشد که نشان میداد که قرارگاه سقوط کرده است.
5 دقیقه بعد مرتضی قربانی از راه رسید و در حالی که با سرو صورت خاکی و ناراحت بود گفت: خط ما سقوط کرد.
به او گفتم: خدا بزرگ است، ناراحتی ندارد و بعد گفت خودم هم نزدیک بود اسیر شوم که گفتم حالا که نشدی آرامش داشته باش.
با تلفن خبر سقوط قرارگاه را به آقا محسن دادم که احساس کردم پشت گوشی برای یک لحظه بهت وجودش را گرفت و پرسید: علی هاشمی چه شد؟
گفتم: هیچ خبری ندارم.
و با لحن خاصی گفت: بالاخره اسیر شد؟
گفتم: معلوم نیست.
و با همان ابهام توأم با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟ بالاخره چه شد؟
من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم دیگر نمیدانم بعد از تماس برادر گرجیزاده چه اتفاقی افتاده است. آیا علی توانسته خود را از مهلکه محاصره نجات بدهد یا خیر. آن روز، روز تلخ جزیره بود و من از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم.
عراقیها هم چهار نعل داشتند جلو میآمدند. به طوری که ساعت یک بعدازظهر دیگر جزیره به صورت کامل سقوط کرد.
غم از دست دادن جزیره یک طرف و غم علی هاشمی یک طرف.
گروههای اطلاعات را فرستادم بروند تا شاید خبری بیاورند ولی خبری نبود.
یک فروند هلیکوپتر فرستادیم شناسایی تا شاید خبری بیاورند باز هم هیچ خبری نشد.
ولی تا سه روز تلاش فراوان زمینی و هوایی هیچ خبری از علی نشد. ساعت 3 عصر 67.7.7 بود که آقا محسن تلفنی در حالی که ناراحت بود گفت: از برادرمان علی خبری نشد؟ جواب دادم آقا محسن متأسفانه نه. ولی خوب یادم هست که علی هاشمی در آخرین حرفی که در جلسه در قرارگاه در جزیره به من و فرماندهان زد این بود که عراق مگر از روی جسد من عبور کند که جزیره را بگیرد.
و باز آقا محسن کوتاه سؤال کرد، یعنی؟!!
گفتم: آری یعنی از هور به آسمان رفته است.
و برای همین است که روز 1367.4.4 یادآور یکی از روزهای تلخ و پرخاطره زندگیم است که باور نمیکردم این گونه برادرم حاج علی هاشمی را از دست بدهم. حس غربتی که از آن روز در فراق برادرم حاج علی هاشمی به جانم شعله کشید!
فراقی که هنوز از آن میسوزم...
«و انشاءالله بهم لاحقون»
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌وقتی آمریکاییها بیسیم زدن به سپاه و گفتن این ناوتون خیلی قشنگه :))
👆جوونی که میتونه ناوی بسازه که برگای دشمنش بریزه، مگه میشه نتونه ماشین پیشرفته بسازه؟!
@mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_شصت_یک🎬:
چندین روز است که کاروان اسرا در خرابه شام زندانی اند، هر روز تعدادی از مردم برای گذران وقت، اسرای آل الله را به نظاره می نشینند و گاهی اوقات که با ایشان هم کلام میشوند، متوجه میشوند اسرا از خاندان پیامبرند، این خبر دهان به دهان و گوش به گوش میچرخد، مردم شام که عمری زیر سیطرهٔ معاویه بوده اند و از اسلام ناب محمدی فاصله داشتند و به اسلام اموی بوده اند و از علی فقط نامی شنیده اند که کافر بوده و نماز نمی خوانده و... اینک با چشم خویشتن واقعیت را میبینند، اولاد رسول را مشاهده می کنند که در عین اسارات و غم و درد و غصه، باز هم نماز به پا میدارند و بر لبشان ذکر خداست و میفهمند که میان تعاریف معاویه و زمامدارانش از علی و اولاد علی و واقعیت ، از زمین تا آسمان فاصله است.
خبر به گوش یزید میرسد که چه نشسته ای، مردم آگاه شده اند چه کسی را کشته ای و خاندانش به اسارت گرفتی.
پس یزید حیله ای دیگر طرح میکند، با سخنرانی حاذق تماس میگیرد تا متنی زیبا و جذاب درباره معاویه و یزید تدارک ببیند و در آخر متن خطابه علی و حسین و اولادش را لعن کند، او می خواهد با سخنرانی که این فرد میکند نظر مردم را به سوی خود برگرداند.
جارچیان در شهر جار میزنند که در نماز جمعه این هفته یزید حضور دارد و می خواهد زر و سیم دهد به انان که پیروزی برایش رقم زدند.
واز طرفی حکم می کند که امام سجاد هم به مسجد بیاورد تا او را خوار و حقیر نماید و عظمت خود را به چشم امام بکشد.
مسجد غلغله است و نه تنها از شام که از شهرو روستاهای اطراف هم مردم به سوی نماز جمعه این هفته آمده اند.
سخنران بالا میرود و از خوبی های معاویه و یزید که باعث پابرجایی اسلام شده اند می گوید و سپس به لعن علی و حسین میرسد.
ناگهان فریادی سهمگین در فضا می پیچد: وای برتو که به خاطر خوش آمد یزید و خوشحالی او آتش جهنم را برای خود خریدی...
همگان چشم به این مردجوان که چهره ای ملکوتی دارد میدوزند، امام سجاد برمی خیزد و رو به یزید می فرماید:ای یزید! ایا به من اجازه میدهی که بالای این چوب ها بالا بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خداوند را در پی دارد؟
یزید که خطبه خوانی زینب هنوز درگوشش مانده و میداند که خاندان علی خطابه خوانانی چیره دست هستند که همیشه دم از حق و حقیقت میزنند و دلهای حق جو را جذب خویشتن میکنند ،اجازه سخنرانی به امام نمیدهد.
اما مردم اصرار دارند که حرف این جوان را که انگار مانند سخنان یزیدیان تکراری نیست بشنوند و یزید مجبور میشود قبول کند چون مشاورینش به او گفته اند که سجاد رنج سفر دیده و داغ عزیزان چشیده و هنوز بیمار است و وقتی بالای منبر برود و چشمش به این جمعیت عظیم بخورد،یک کلمه هم نمی تواند سخنرانی کند.
یزید پشیمان است که چرا چنین مجلسی به پا کرده و از ان بدتر چرا امام سجاد را به آنجا آورده، اما پشیمانی سودی ندارد، جو مجلس و اصرار مردم آنچنان است که باید اجازه برمنبر رفتن امام را صادر کند که بالاجبار میکند
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@mahman11
🔴 قاتل شهید مولوی عبدالواحد ریگی امام جماعت مسجد امام حسین(ع) اهلسنت شهر خاش به هلاکت رسید
♦️حاجی فیروز نرونی ریگی قاتل شهید مولانا عبدالواحد ریگی در شهر دالبندین-بلوچستان پاکستان توسط سربازان برون مرزی انقلاب اسلامی به هلاکت رسید.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هم اکنون واشنگتن
تصاویر آخرالزمانی
غیرقابل باور
شرح در تصویر
الله اکبر
بیداری_اسلامی
حق_طلبی مردم واشنگتن برای فلسطین مظلوم
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بازداشت دانشجویان در دانشگاه توسط پلیس فرانسه
♦️پلیس فرانسه با هجوم به دانشگاه سوربن، دانشجویان حامی فلسطین و معترض به جنایتهای رژیم صهیونیستی را بازداشت کرد.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوای_ماندگار
🎙حاج صادق آهنگران
🕌 من قهرمان کربلای این زمانم....
👆🌴 حسینیه جماران -- در محضر حضرت امام روح الله (قدس الله نفسه الزکیه)
۱۳ فروردین ۱۳۶۰
@mahman11
⚪️ ای ساربان، آهسته ران
کآرام جانم میرود...
▫️ سلیمانیه عراق / اسفند۶۴
📷 انتقال پیکر شهدا به پشت جبهه /
منطقه عملیاتی والفجر ۹
▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
«ذوالجناح رزمندگان»
▫️به روایت حاج بخشی
🌿 گردانی در لشکر سیدالشهداء(ع) داشتیم به نام گردان «صابرین»، یا به قول رزمندگان لشکر «گردان قاطریزه». این گردان وظیفهاش از یک طرف رساندن آب و غذا و مهمات به رزمندگان در خط مقدم بود و از طرف دیگر انتقال مجروحین و شهدا به عقب جبهه
💠 حاجی بخشی, پیر روشن ضمیر جبهه ها، نقل می کرد:
🎙...به من مأموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون تهیه کنیم و آنها را به جبهه انتقال دهیم
ما رفتیم و با کامیون برگشتیم و قاطرها را سوار کامیون کردیم. یکی از آنها کم بود. سراغش را گرفتیم و گفتند که صاحب قاطر برده لب رودخانه تا آبش بدهد.با ماشین رفتیم سمت رودخانه که از وسط روستا رد میشد و با منظره عجیبی مواجه شدیم. دیدم یک پارچه سبزی روی این حیوان انداخته و با علاقهای خاص دارد آن را شستشو میدهد و با این حیوان حرف میزند. من به شوخی گفتم: «بابا چه کار میکنی؟ رهایش کن کار داریم. داری لوسش میکنی.» آن روستایی با صفا در جواب ما گفت: «حاجی این حیوان از این به بعد سعادتمند است. او انتخاب شده و مرکب مجاهدان راه خدا خواهد شد. و ذوالجناح رزمندگان خواهد بود»
حاجی بخشی میگفت: این مرد روستایی آنقدر گفت تا اشک ما را درآورد.😭😭
@mahman11