❣#سلام_امام_زمانم❣
🌺 خورشید من تویی و بی حضور تو
صبحم بخیر نمی شود
ای آفتاب من
گر چهره را برون نکنی
از نقاب خود
صبحی دمیده نگردد
به خواب من
#صبحتون_بخیر_و_مهدوی❤️💐
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺🌷🌹
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
@mahman11
🔺خواب دیدم که با فصل بهار آمدهای
باید امسال بیایی بشوی تعبیرش...
و تـــو
🔻عشـق بـودی
این را از رفتنت فهمیدم ...
صبـحتون شهـدایـی🌷
@mahman11
شهید"اسماعیل عین بیگی":تا آخرین قطره خون حامى و پشتیبان ولایت فقیه باشید
📌اسماعیل عین بیگی سال ۱۳۴۴ در شهرستان راز و جرگلان دیده به جهان گشود، از همان کودکی راه و سیرت حسین بن علی «ع» را سرلوحه زندگیاش قرار داد.
🔸وی مدرک دیپلم را با موفقیت در زادگاهش اخذ کرد، اسماعیل در امور باغداری و کشاورزی کمک خوبی برای پدر مهربانش بود و در تأمین معاش خانواده نقش بسزایی داشت.
🔹از خصائص زیبای او اجتماعی بودنش بود. با همه اقشار همنشین میشد و از مسائل سیاسی روز و مذهبی مطلع میشد.
▪️ در انجام فرائض و واجبات بسیار کوشا و فعال بود و امام راحل را بسیار دوست میداشت و در تظاهرات و جنبشهای سیاسی بسیار شرکت میکرد.
🔻 سرانجام در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴ منطقه عملیاتی مهران به فیض عظیم شهادت رسید
فرازی از وصیت نامه شهید عین بیگی:
▫️تا آخرین قطره خون حامى و پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت مبارز باشند که اگر پشتیبان آنان نباشند به عذاب بزرگ الهى دچار خواهند شد و تا آخر عمر در آن عذاب میسوزند.
□دنیا مانند رهگذریست که انسان را از حیات دنیوى به حیات اخروى میبرد. انسان خلیفه خدا در روى زمین است و با مرگ نابود شدنى نیست. مرگ دیر یا زود به سراغمان میآید اما مرگ در سنگر بهتر از مرگ در بستر است.
#شهید_اسماعیل_عینبیگی
@mahman11
#یک_خاطره
🔸 جدال عشق و تکلیفِ صیداحمد؛ هنگام دلبُریدن از دخترش...
🌼 #دلکندن_از_فرزند|معاون گردانِ انبیاء از تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) بود. دخترش خدیجه که متولد شد؛ اومد برا دیدنش. صورتش رو به نوزادِ تازه بدنیا اومدهاش نزدیک کرد و با تمام وجود فرزندش رو بویید...
مادرش اومد جلو؛ پیشونیاش رو بوسید و گفت: بخاطر بچههات هم که شده، بیشتر مواظب خودت باش! صیداحمد لبخندی زد و گفت: جان من فدای این خاک... بعد هم شروع کرد از پاسداری گفت که تازه عقد کرده و اومده بود جبهه. یا از بسیجی ۱۴ سالهای گفت؛ که ترس به جانِ عراقیها انداخته بود... مادرش هم سکوت کرد...
🌼 #شهادت|رفته بود منطقهی زبیدات عراق. توی مسیر داشت به بچههاش فکر میکرد. هم به مجید؛ هم به خدیجه؛ و هم به بوسههای آخری که بر صورتشون زده بود. تازه به منطقه رسیده بودند که باران خمپاره امان از همه برید. صیداحمد حتی فرصت نکرد از ماشین پیاده بشه. مدام فریاد میزد: بخوابید روی زمین! بخوابید!! تا اینکه ترکشی اومد و خورد به شقیقهی صیداحمد؛ همونجایی که پر شده بود از بوی تنِ دخترِ تازه متولد شدهاش. خورد جای بوسههای مادرش... جالبه که ترکش درست همانجایی خورده بود که صیداحمد به همرزمانش میگفت: میدونم گلوله به اینجای سرم میخوره...
@mahman11