eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.7هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
• برادران! فرمانده‌ی اصلی ما خدا و امام‌زمان(عج)است؛ اصل آنها هستند و ما موقت هستیم؛ وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است... |شهیدمهدی‌باکری| @mahman11
شهید صدرزاده می‌گفت: همــیشه آدم با چیزایی که خیلی دوســت داره امــتحان می‌شه..!😔 حالا دوست‌داشتنی‌های ما چیه؟ ارزش امتحان شدن دارن؟ می‌تونیم از پسِ امتحانش بربیاییم؟😔 ❤️ @mahman11
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰جز شهادت هیچ راه دیگری نیست که با خیال راحت از دنیا رفت ... 🌷 شهید محسن فخری‌زاده🌷 @mahman11
🌷 محمد بلباسی «پسرم خیلی زحمت­کش و مخلص بود و همه کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد. وقتی کاری می­‌کرد دوست نداشت کسی بفهمد چه کرده. مثلا شب عید قربان چند تا گوسفند قربانی می­‌کرد و بین مردم پخش می­‌کرد تا خانواده­‌های نیازمند فردای عید گوشت داشته باشند که بچه­‌هایشان کباب بخورند. یا مثلا وسیله‌ای می­‌خرید و شب اول ماه رمضان می‌برد درب منزل خانواده­‌های نیازمند زنگ می­زد اجناس را می­‌گذاشت و سریع فرار می­‌کرد تا کسی او را نبیند. به نوعی سرباز گمنام بود». 🌱خاطره مادر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mahman11
شهید محمود رضا بیضایی: دستم خالیست...! هدیه ای گرانبها تر از اجابت خواسته‌ی تو موثر بودن در تحقق ظهور مولا نداشتم با ترک یک گناه عهد میبندم با تو برای رضای خدا...🌱 @mahman11
حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت. از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود. "حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت: "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه." بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت: "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده." جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان. دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت: "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم! سردار قجه‌ای سال ۱۳۶۱ در ۲۴ سالگی با سمت فرمانده گردان سلمان که از روز نخست عملیات بیت المقدس وظیفه پدافند در منتهی الیه سمت چپ مواضع تیپ ۲۷محمد رسول الله در حاشیه جاده اهواز - خرمشهر را بر عهده گرفته بود نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی‌اش با او بود و در محاصره گازانبری دو تیپ کماندویی عراق گرفتارشده بودند، را تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد. 📎فرماندهٔ گردان سلمان فارسی لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۶/۱۴ زرین‌شهر ، اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱۵ خرمشهر ؛ عملیات بیت‌المقدس @mahman11
دلگير که شدی از زمانه تعطیل کن زندگی را برس به داد ِدلَٺ حـرم اگر راه نیافتی هستند گلزارشان میشود مأمنی برای 🌷 🌷 @mahman11
🔻هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یکدیگر پیدا نکردند... در این سن مرگ را به سخره گرفتن کار هر قهرمانی نیست.... « درود بر روان پاک تمامی شهدا » 📙شیرین تر از عسل. اثر گروه شهید هادی @mahman11
💔 در وصیت‌نامه اش نوشته بود: شهدا را فراموش نڪنيم شهدا زنده‌اند... هر چه خواستہ ام از شهدا و امام رضا(ع) گرفتہ‌ام شما هم هر چه می‌خواهيد از شهدا بخواهيد.... ✍🏻اینکه هنوز گوشه‌ی دلت، به یاد شهدا می‌تپد یعنی امیدوار باش به آمین دعایت توسط آنها... شهادت: ۹۴/۱۰/۲۱؛ خانطومان @mahman11
🌿فرازی از وصیت نامه شهید رحیم آنجفی: خواهرم؛ محجوب باش و باتقوا، كه شمایید كه دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان‌ می‌كشید. حجاب تو سنگر تو است، تو از داخلِ حجاب، دشمن را می‌بینى و دشمن تو را نمی‌بیند. 🪐🌷 @mahman11
🔸میرهادی از نوجوانی استکبارستیز بود... 🌼 |همه ساله از طرف دبستان ازش می‌خواستند عکس خودش رو به مدرسه بده تا به‌عنوان دانش‌آموز ممتاز توی روزنامه چاپ کنند. میرهادی هيچوقت راضی نمیشد و می گفت: از اينکار خوشش نمی‌یومد. 🌼|وقتی از جبهه برمی‌گشت، توپی رو زير سر میذاشت و می‌خوابيد. وقتی علت رو ازش پرسیدم، گفت : نبايد به جای گرم و نرم عادت کرد؛ که آنجا خبری نيست. 🌼 |میرهادی توی رشته رياضی-فيزيک شاگرد ممتاز بود. ازش خواستم که برای امتحان تيزهوشان شيراز شرکت کنه؛ چون مطمئن بودم که قبول میشه، اما خودش، مخالفت کرد و استدلالش اين بود که: مدارس و دانشگاه ما را برای خودشان تربيت می‌کنند... 🌼 |توی سفر حج با هم بودیم، یه روز بهش گفتم: هادی! بيا بریم بازار... ایشونم گفت: چی رو تماشا کنيم؟ کالاهای آمريکايی رو؟!!! نه! من برای زيارت اومدم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید میرهادی خوشنویس 📚منبع: ستاد مرکزی لاله‌های واژگون ‌ @mahman11
🔸ماجرای این عکسِ شهید علی‌اکبر بشنیجی |با آقای بشنیجی دوست بودم و عادت داشتم داداش اکبر صدایش کنم. یه روز بهش گفتم: داداش اکبر! شما فرمانده هستید؛ نباید حداقل یه خانه برا خودتون درست کنید؟ خندید و گفت: می‌سازم... بعد از یه مدت بعد از جبهه عکسی رو برام فرستاد که کنار خاکریز یه کلنگ روی دوشش بود... یه نامه‌ هم همراه عکس فرستاد که توش نوشته بود: من دارم خونه می‌سازم؛ خونه‌ی من اینجاست؛ توی جبهه... علی‌اکبر خیلی تاکید داشت به حضور خودش و دیگران توی جبهه. یه بار به یکی از اقوام نزدیکش گفت: اگه من رو از جبهه رفتن منع کنی، باهات قطع ارتباط می‌کنم. می‌گفت: ما تا انقلاب مهدی (عج) توی جبهه می‌مونیم... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید علی‌اکبر بشنیجی 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس 🌷 @mahman11