eitaa logo
کانال شعر محمود تاری (یاسر)
167 دنبال‌کننده
98 عکس
24 ویدیو
8 فایل
اشعار آئینی _ یاسر
مشاهده در ایتا
دانلود
عمر ما کم شد ولیکن .... ------------ نیمه ی شعبان گذشت و اشتیاق و عشق نه ناله ی دلدادگانت از فِراق و عشق نه عمر ما کم گردد امّا در مسیر عاشقی کم نگردد در دل ما اشتیاق و عشق نه سامرا ، سرداب ، عطر عشق تو دارند من بر ندارم لحظه ای چشم از عراق و عشق نه طعم وصل عشق دارد شهد شیرین وصال نیست در کام دلم جز این مذاق و عشق نه در طریق عاشقی ها از دو رویی کن حذر کس نخواهد بُرد سودی از نفاق و عشق نه اِستراقِ سَمعْ از ما بر نیاید بهر یار در نیامیزند با هم اِستراقِ و عشق نه یکدلی یک سو شدن در یک جهت بودن عزیز غیر ازین ها نیست معنای وِفاق و عشق نه «یاسر» از شوقش به دل دارد چراغ عشق را هرچه میگردد خموش این چلچراغ و عشق نه ** محمود تاری «یاسر» ---------- پاورقی : « اِسْتِراق » به معنی پنهانی کاری را انجام دادن است ، و « اِستراقِ سَمْعْ » به معنای پنهانی به سخن کسی گوش کردن آمده است . مَذاق : ذائقه ، چشیدن گاه ، محل قَوت ذائقه که کام و زبان است به مَذاق کسی : موافق ذوق او ، ملایم طبع او ، به سلیقه او ، مطابق و باب طبع او ، حذر : اجتناب ، احتراز ، کناره گیری ، پرهیز ، دوری ، احتیاط ، امساک ، بیم ، ترس ، هراس ، مراقب بودن وِفاق : یک دلی ، یک جهتی ، سازگاری ، و همراهی کردن به کار می رود
نیمه ی شعبان گذشت و .... ------------ عمر ما کم شد ولیکن اشتیاق و عشق نه ناله ی دلدادگانت از فِراق و عشق نه عمر ما کم گردد امّا در مسیر عاشقی کم نگردد در دل ما اشتیاق و عشق نه سامرا ، سرداب ، عطر عشق تو دارند من بر ندارم لحظه ای چشم از عراق و عشق نه طعم وصل عشق دارد شهد شیرین وصال نیست در کام دلم جز این مذاق و عشق نه در طریق عاشقی ها از دو رویی کن حذر کس نخواهد بُرد سودی از نفاق و عشق نه اِستراقِ سَمعْ از ما بر نیاید بهر یار در نیامیزند با هم اِستراقِ و عشق نه یکدلی یک سو شدن در یک جهت بودن عزیز غیر ازین ها نیست معنای وِفاق و عشق نه «یاسر» از شوقش به دل دارد چراغ عشق را هرچه میگردد خموش این چلچراغ و عشق نه ** محمود تاری «یاسر»
بهشت کوچک ولایت ----------- رُخت چون نور شد پیدا رقیّه منوّر شد ز تو دنیا رقیّه نسیم عطر گلزار حسینی عزیز زاده ی زهرا رقیّه بهشت کوچک باغِ ولایت مصفّا کرده ای دل را رقیّه زلال لطف خود جاری کن امشب الا ای دختر دریا رقیّه منم پروانه ای کز شوق مهرت پر و بال دلم شد وا رقیّه بگیر افتاده ای را دست امشب مرا با خود ببر بالا رقیّه فروغ دیده ی ثارُالهی تو الا خورشیدِ سرتا پا رقیّه مر همسایه ی آئینه گردان درین دنیا و در عُقبا رقیّه حسین بن علی جان جهان است تو جانی بهرِ آن مولا رقیّه مقیم کوی تو گشتم که از لطف بگیری دست من فردا رقیّه فقط مُهر تو ای مِهر حقیقت بُوَد بر لوح دل امضا رقیّه اگرچه کوچکی امّا بزرگی تویی والاتر از والا رقیّه مقام اُولیا باشد مقامت حدیث عشق را معنا رقیّه عنایت کن که «یاسر» گیرد امروز کنار خیمه ات مأوا رقیّه ** محمود تاری «یاسر»
نذر حضرت رقیّه خاتون ( س ) ------------ گشته رخ ماه او ، نور رخ مَشرقَین رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... پرده زده یک طرف ماه خدا اخترش برده دل از عاشقان این پدر و دخترش سبط رسول خدا رقیّه شد کوثرش به فاطمه عینِ جان ، به مرتضی نور عین رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... غنچه به غنچه شکفت یاسِ معطّر کنون آمده یک دختر از نسلِ مطهّر کنون از قدمش عطر و گل گشته مکرّر کنون مِهر و مه روی او ، داده به دل شور و شین رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... قلب من و مِهر او قطره و دریا بُوَد دیده ی او جانبِ زینب کبرا بُوَد کودک نو آمده وارث زهرا بُوَد بابِ عزیزش حسین ، وارث بَدْر و حُنین رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... دختر پاک حسین جلوه ی بی حد گرفت گلشن یثرب ازو نور مجدّد گرفت خانه ی آل علی بوی محمّد گرفت از دَم نامش گرفت ، دفتر دل زیب و زِیْن رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... هفده شعبان شده روز تجلّای او دیده ی اکبر بُوَد محوِ تماشای او بوسه به رویش زند عمّه ی والای او چهره ی ماهش بُوَد ، روشنی عالَمِین رقیّه بِنْتُ الْحُسین .... ** محمود تاری «یاسر» ------------ پاورقی : حضرت رقیّه بِنْتُ الْحُسین ( عَلَیْهِ السََّلام ) مادر بزرگوارش حضرت اُمِّ اِسحاق ( سلامُ اللهِ عَلَیْها ) ولادت ، ١٧ یا ٢٣ ماه شعبان سال ۵٧ قمری شهادت ، ۵ صفر سال ۶١ قمری
داغِ فِراق هیچ ندارد یقین هر که ندارد تو را هست یقین بی معین هر که ندارد تو را داغِ فِراقش به دل شعله ی اشکش به رخ مُهر غمش بر جبین هر که ندارد تو را گر که نگین آوَرد خاتم جان را ولی می فُتدَش این نگین هر که ندارد تو را بگذرد از هجر تو هجر جگر سوز تو روز و شبش در طنین هر که ندارد تو را ای همه آئین من جلوه گه دین من بهره ندارد ز دین هر که ندارد تو را آن که قبولت نکرد دور شود هر زمان دور ز دینِ مُبین ، هر که ندارد تو را عمر ز کف داده است آن که ندارد غمت بار بُوَد بر زمین هر که ندارد تو را درد بگیرش به بَر داغ فُتَد بر دلش غم شود‌ش لاله چین هر که ندارد تو را عاقبت اُفتد ز پا کس نشود یار او خوار شود این چنین هر که ندارد تو را «یاسر» اگر داشته نور صفا از وی است کی به صفا شد قرین هر که ندارد تو را ** محمود تاری «یاسر»
به نام خدا اشاره : مُخَدّرات به چه معناست ، خِدر یعنی : پرده ، چادر مُخدّرات جمع مُخدّره ، به معنای زنان پرده نشین ، زنان با حجاب است . ---------- سوگلی به چه معناست ، سوگلی یعنی عزیز ، محبوب و دُردانه است . سوگلی کلمه ای ترکی و بر گرفته از سوگی ( یا سومک ) به معنای علاقه و عزیز دانه و معشوقه است . ( البتّه به علّت استفاده از این عنوان به محبوب ترین همسر ناصرالدّین شاه ، این کلمه معنای اصلی خود را در روزگار ما از دست داده است . ) والسّلام
هر کس برای خویش مکانی گرفته است جز آن گروهِ عشق که رفتند و رَد شدند ( در باب شاعران حرفه ای کنگره ها ) ----------- صدا و سیما با چند شاعر عزیز و والا با چند شاعر یکی که فیض و یک که سیّار یکی شکیبا با چند شاعر یکی چو قزوه حضور دارد همیشه هر جا با چند شاعر چه در همایش چه در نمایش نشسته تنها با چند شاعر به کنگره او به شعر امروز به شعر فردا با چند شاعر یکی ز افغان دو تا ز ایران فقط همین ها با چند شاعر چه روز شعر و چه در شب شعر چه بیت آقا با چند شاعر یکی حبیبی یکی مؤدب همیشه پیدا با چند شاعر یکی به صحرا یکی به خشکی یکی به دریا با چند شاعر علی معلّم مکان ندارد میان آنها با چند شاعر ز میر شکّاک اگر بگویم که مانده تنها با چند شاعر سهیل ما کو کجاست ساعد کجاست کاکا با چند شاعر شفق کجا و مجاهدی کو کجاست بابا با چند شاعر نه سازگاری ، نه شهریاری نه شور شیدا با چند شاعر کجاست دارند کجاست بیگی بگو رضا را با چند شاعر کجا فرید و کجا وحید است کجاست تنها با چند شاعر کجاست سلمان کجاست قیصر حسینی ما با چند شاعر فقط همین ها شدند شاعر فقط همین ها با چند شاعر "" "" "" "" "" فلفل میرزا
شرار گلزار فِراق -------------- بی گل شود گلزار من وقتی نباشد یار من اُفتد گره در کار من وقتی نباشد یار من دوری ز یار آتش بُوَد آن هم شقایق وَش بُوَد گیرد شرر گلزار من وقتی نباشد یار من سقفی نباشد بر سرم دستی نگیرد در برم ریزد فرو دیوار من وقتی نباشد یار من هجران به دل زد داغ ها حتّی نسیم باغ ها آید پی آزار من وقتی نباشد یار من خون می شود دل از فِراق آید شرارِ اشتیاق غم می شود غمخوار من وقتی نباشد یار من من در کجا او در کجا آیا پدید آید مرا دیدارِ وی دیدارِ من وقتی نباشد یار من هر جا پی دارو رَوَم از بهرِ درمان می دَوَم آید کجا بیمار من وقتی نباشد یار من گشتم زمین‌گیر از فِراق آمد مَرارت در مَذاق افتاده کار و بار من وقتی نباشد یار من بی روی او کردم زیان از عمرِ خود در این جهان بی سود شد بازار من وقتی نباشد یار من او باشد و من نیستم از هجر او گر زیستم غم ریزد از گفتار من وقتی نباشد یار من «یاسر» ازین سوز نهان گردد عیان در هر زمان تصویر شام تار من وقتی نباشد یار من ** محمود تاری «یاسر»
خیمه گاه بهشت ------------ ای شقایق امان بده ما را گوشه چشمی نشان بده ما را آمدیم ای عزیز پیغمبر جان زهرا امان بده ما را ما برای تو خوب می گردیم قدری آقا زمان بده ما را ما شکسته دلیم در نزدت گوشه ای هم مکان بده ما را تا بخوانیم نام زیبایت از کرامت زبان بده ما را نیست در شأن تو سخن هامان تو خودت این بیان بده ما را تا شود دیده از گنه تطهیر قطره اشکی روان بده ما را جان به لب ها رسید از هجران آب رحمت بجان بده ما را تا که خیزد ز مأذنه نامت اذن گفتِ اذان بده ما را خیمه ات عینِ جنّت است آقا ره بسوی جنان بده ما را ناتوانیم از فِراقت ما بهرِ وصلت توان بده ما را گرچه پیر از فِراق و هجرانیم قلبی امّا جوان بده ما را ای نهان از دو دیده ی یاران وعده گاه عیان بده ما را تا ز هجران تو بسوزد دل همه سوز نهان بده ما را تا ز هجران تو نیاسایم مثل «یاسر» فغان بده ما را ** محمود تاری «یاسر»
در محراب وصل ------------ من تیره دلم چون شب و مهتاب توباشی من ریگ بیابان ، گهر ناب تو باشی حتّی به شب تارِ فِراق ای مهِ دوران بی نور نباشیم که مهتاب تو باشی بازآ که به شوق تو نوشتیم به محراب زیبنده ترین شخص به محراب تو باشی در گلشن هجر تو نشستیم که دیدیم آن باغ که دارد گل نایاب تو باشی ما تشنه از آنیم که از جام تو نوشیم ای آب بقا بر لب ما آب تو باشی باید که بمیریم ازین قصّه ی جانسوز ما کرده گناه این همه بی تاب تو باشی کی عاشق دیدار تو باشیم که هر شب ما دیده فرو بسته و بی خواب تو باشی در وقت مناجات و عبادات یقین است ما خسته ترین بوده و شاداب تو باشی از روشنی روی تو فهمید دل من آئینه ی قلب همه اصحاب تو باشی تصویر شبِ وصل تو افتاده به چشمم یعنی به دل خسته ی من قاب تو باشی ای درگه تو بنده نواز همه عشّاق ما بنده ی این درگه و ارباب تو باشی چون «یاسر» اگر نام تو بی حاشیه بردم زیباتر و شیوا تر از القاب تو باشی ** محمود تاری «یاسر»
در طلب طلعت یار ------------- می شود خون جگرم از غم هجران که مپرس دارم از دوری او حال پریشان که مپرس دارم از روز فراقش شب تاری که مبین دارم از هجر چنین شام غریبان که مپرس می زند شعله به جان آه شرربار ز هجر می چکد از نفسم آتش سوزان که مپرس عطش عشق مرا می کُشَد آبی بدهید تشنه ی جام وی ام با لب عطشان که مپرس شده ام دربِدَر کوی وصالش همه دم آن چنانم ز غمش بی سر و سامان که مپرس انتظار قدمش را کِشد از شوق هنوز خانه ی قلب من و کلبه احزان که مپرس شب پی ماهِ رخش ، روز پی مهر وصال کنم از یار طلب طلعت تابان که مپرس گرچه درمان شود از بُردن نامش دل من سخت محتاج شدم باز به درمان که مپرس شمعِ بزم دلِ بیچاره ی عاشق شده ام دارد از دوری گل دیده ی گریان که مپرس هر که ویران شود از سیل حوادث حرمش دارم از سیل غمش خانه ی ویران که مپرس بس که آتش به جگر دارم و بس ناله ز هجر می زند شعله برون از دل نالان که مپرس گرچه از یار بسی دیده ام احسان ز وفا بسته ام دیده خود باز به احسان که مپرس نیستم بر سر پا تا که به کویش برسم دارم از هجر رخش حالت بُحران که مپرس چشم «یاسر» شده دریای خروشان آری دارد از اشک غمش گوهر غلتان که مپرس ** محمود تاری «یاسر»