eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
-مراقب‌دلت‌باش!💔🚶🏻‍♂ مواظب‌باشیم‌دلمان‌جایۍنرود‌کہ‌اگر‌رفت بازگرداندنش‌کار‌سختۍاست‌وگاهۍمحال‌ است.‌اگر‌برگرددمعمولا‌ و‌‌ باز مۍگردد.باید‌مراقب‌باشیم،‌دل‌آدم‌سربہ‌هواا‌و خیلۍعاشق‌پیشہ‌است‌و‌خیلۍسریع‌ انس‌مۍگیرد‌اگر‌غفلت‌کنیم،‌مۍرود‌و‌‌ خودش‌را‌بہ‌چیز‌هاۍبۍارزش‌وابستہ مۍکند.پس⇩ " "👀🌾 [ - استادپناهیان - ] 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌷❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏤͟͟͞͞❖ من‌وتوکارنکنیم منوتوکارمیکنه. . . ! 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[فَاقضِ‌لِیِ‌بِخَیرِهَا‌عَاقِبَهً] "برایم‌برنامہ‌اۍمقدر‌فرما کہ‌پایان‌آن‌از‌همہ‌زیباترباشد."💙✨ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿🌸
[غریب گیر اوردنت...💔] 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🥀
آقای‌امام‌رضای‌عزیزم جهت‌تسلای‌روح‌به‌مشھدت‌نیازمندیم🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید. روز قیامت جلوی تک تکتان را می‌گیرم 😭 ☆《MAHMOUM 》☆
کتاب🌱
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 اوضاع شهر روز به روز خراب تر می‌شد. بازار و مغازه ها تعطیل شده بود. مواد غذایی پیدا نمی‌شد. نان گیر نمی‌آمد. حمله‌ی عراقی ها هم هر روز سنگین تر می‌شد. مردم بعضی از محله ها در کوچه و خیابان هایشان سنگر ساخته بودند و در سنگر ها زندگی می‌کردند. ولی ما سنگر نداشتیم. توی خانه‌ی شرکـتی خودمان زندگی می‌کردیم. حیاط سیمانی خانه زیر دوده‌ی سیاه پیدا نبود. مخزن ‌های نفت پالایشگاه آتش گرفته بودند و شبانه روز در حال سوختن بودند و دوده‌ی سیاه آن ها حیاط همه‌ی خانه های اطراف پالایشگاه را پر کرده بود. یکی از روزهای آخر مهر ماه، مهران و مهرداد با عصبانیت به خانه آمدند و گفتند: شما باید از شهر بروید.من و مادرم مخالفت کردیم. مهرداد گفت: " شما که مخالفت می‌کنید، اگر عراقی ها آمدند وارد خانه شدند، با دخترها چه می‌کنید؟" من گفتم:"توی باغچه‌ی خانه گودالی بکنید، ما را در گودال خاک کنید." آن روز مینا و مهری از دست برادر ها فرار کردند و به مسجد پیروز رفتند و آنجا پنهان شدند. مهران و مادرم به دنبال دخترها به مسجد پیروز رفتند. بابای مهران و پسر ها مصمم شده بودند که ما را از آبادان بیرون ببرند. مهری و مینا توی مسجد قایم شده بودند و حاضر به ترک آبادان نبودند. مهران به زور آن ها را از مسجد بیرون آورد و به خانه برگرداند. من تسلیم شده بودم و با دخترها حرف می‌زدم که آنها را راضی به رفتن کنم. اما دختر ها مرتب گریه می‌کردند و اعتراض داشتند. مینا که عصبانی تر از بقیه دختر ها بود، شروع به داد و فریاد کرد و گفت: " من از شهرم فرار نمی‌کنم، می‌خواهم بمانم و دفاع کنم. " مهرداد، که از دست دخترها عصبانی بود و غصه‌ی ناموسش را داشت و از اینکه دختر ها دست عراقی ها بیفتند وحشت داشت، برای اولین بار خواهرش را زد. مهرداد با عصبانیت آن چنان لگدی به سمت مینا پرت کرد که یک طرف صورت مینا کبود شد. روز خیلی بدی بود؛ حمله‌ی دشمن یک طرف، ترک خانه و شهرمان و دعوای خواهر و برادر ها یک طرف دیگر، اعصاب همه‌ی ما خرد شده بود. در طی همه‌ی سال هایی که در آبادان زندگی کردیم، هیچ وقت بین بچه هایم دعوا و ناراحتی نشده بود. تا یادم می‌آمد، دخترها و پسرهایم همه کس هم بودند و به هم احترام می‌گذاشتند. اما آن روز پسرها یک طرف فریاد می‌زدند و دخترها یک طرف... 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙ 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا