eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 بابغض گفت: _یکی از نیروهام امروز شهید شد.پسر خیلی خوبی بود.😢تازه رفته بود خاستگاری،بله هم گرفته بود.😔دو هفته دیگه عقدش بود.من و تو هم دعوت کرده بود. دلم خیلی سوخت.😒به وحید نگاه میکردم. هر دو ساکت بودیم ولی وحید حالش خیلی بد بود.😣😞گفتم: _خب الان شما چرا ناراحتی؟!! سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _اون الان وضعش از من و شما بهتره. شهادت👣 قسمت هرکسی نمیشه.. با شیطنت گفتم: _شما که بهتر میدونی دیگه.😉 با دست به خودش اشاره کردم و گفتم: _بعضی ها تا یک قدمی ش میرن،حتی پاشون هم شهید میشه ولی خودشون شهید نمیشن.☺️ لبخندی زد و گفت: _این الان دلداری دادنته؟!!😒😊 خنده م گرفت.گفتم: _من حالم بده..چه انتظاری از من داری؟ الان دلداری دادنم نمیاد.😜پاشو برو بیرون، مریض میشی.😁 وحید بلند خندید.😂دلم آروم شد. سه ماه گذشت... وحید هنوز هم خیلی کم میومد خونه. حتی چند روز یکبار تماس میگرفت.😕تولد پسرها نزدیک بود.☺️🎂منتظر بودم وحید تماس بگیره تا ازش بپرسم میتونه بیاد که جشن بگیریم یا نه. چند روز گذشت تا وحید تماس گرفت. چهار روز به تولد مونده بود.گفت: _خیلی خوبه،منم روز قبلش میام کمکت. خوشحال شدم.😍👏 دست به کار شدم.تزیین خونه و دعوت مهمان ها و خرید هدیه و سفارش کیک و کارهای دیگه وقتم رو پر کرده بود.😇بچه ها هم خوشحال بودن.حتی سیدمحمد و سیدمهدی هم که نمیدونستن تولد یعنی چی،خوشحال بودن.☺️ روز قبل تولد شد ولی وحید نیومد.وحید هیچ وقت بدقول نبود.نگران شدم.😥 آخرشب وقتی بچه ها رو خوابوندم، گوشیمو برداشتم که با وحید تماس بگیرم ولی وقتی ساعت رو دیدم،منصرف شدم. بودم. خوندم و براش کردم. ظهر روز تولد شد ولی هنوز وحید نیومده بود.😥🙁چند بار باهاش تماس گرفتم ولی جواب نمیداد.مهمان ها برای شام میومدن.مادروحید و نجمه سادات از بعدازظهر اومدن کمکم.مامان هم اومده بود... شب شد و همه مهمان ها اومده بودن. باباومامان،آقاجون و مادروحید،نرگس سادات و شوهرش و بچه ش،نجمه سادات هم عقد بود با شوهرش،علی و اسماء،محمد و مریم هم با بچه هاشون مهمان های ما بودن. بچه ها حسابی بازی و سروصدا میکردن. منم خیلی نگران بودم ولی طبق معمول اینجور مواقع بیشتر شوخی میکردم. آقاجون گفت: _وحید میاد؟😕 گفتم: _گفته بود میاد ولی فکر کنم کاری براش پیش اومده.😊 محمد رو صدا کردم تو اتاق.بهش گفتم: _اگه کسی از همکارهای وحید رو میشناسی بهش زنگ بزن تا مطمئن بشم وحید حالش خوبه. محمد تعجب کرد.گفت: _چرا نگرانی؟!!😟 -قول داده بود میاد.قرار بود دیروز بیاد.هیچ وقت بد قولی نمیکرد.هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده.😥 محمد تعجب کرد.فقط به من نگاه میکرد. گفتم: _چرا نگاه میکنی زنگ بزن.😐 همونجوری که به من نگاه میکرد گوشیشو از جیبش درآورد.با یکی تماس گرفت،جواب نداد.با یکی دیگه تماس گرفت،اونم جواب نداد.😑مامان اومد تو اتاق.گفت: _شما چرا نمیاین بیرون؟ لبخند زدم و رفتم بیرون.به محمد اشاره کردم زنگ بزن.بعد نیم ساعت محمد اومد بیرون.گفت: _بعضی ها جواب ندادن.بعضی ها هم گفتن چند روزه ازش خبر ندارن. تصمیم گرفتم اول شام رو بیارم.شاید تا بعد شام بیاد،برای مراسم تولد.همه تعجب کردن ولی باشوخی ها و بهونه های من ظاهرا قانع شدن.😅 بعد شام دیگه وقت کیک بود.بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم.کیک رو آوردم و مراسم رو اجرا کردیم.سیدمحمد بغل آقاجون و سیدمهدی بغل بابا بود.خیلی دوست داشتم بغل وحید بودن.بعد باز کردن هدیه ها و پذیرایی بابا گفت: _ما دیگه بریم.😊 بقیه هم بلند شدن که برن.همون موقع در باز شد و وحید اومد.فاطمه سادات طبق معمول پرید بغل وحید.همه از دیدنش خوشحال شدن.فقط محمد میدونست که من چقدر نگرانش بودم.😍😥محمد به من نگاه کرد.منم سرمو انداختم پایین و نفس راحتی کشیدم.به وحید نگاه کردم.دقیق نگاهش میکردم که ببینم همه جاش سالمه.آره،خداروشکر حالش خوب بود.رفتم جلو و بالبخند سلام کردم.وحید لبخند زد و گفت: _شرمنده.☺️✋ محمد اومد جلو،احترام نظامی گذاشت و گفت: _کجایی قربان؟ مراسم تموم شد.😁✋ وحید آروم یه مشت به شکم محمد زد و گفت: _همه کیکهارو خوردی؟😁👊 بعد بغلش کرد و تو گوشش چیزی گفت. من میدونستم چی میخواد بگه.وحید از اینکه بقیه بفهمن کار و درجه ش چیه خوشش نمیومد.😊فقط آقاجون میدونست که وحید ترفیع گرفته.آقاجون هم از دیگران شنیده بود وگرنه خود وحید هیچ وقت نمیگفت.همه بخاطر دیدن وحید موندن... وقتی همه رفتن،وحید تو هال با بچه ها بازی میکرد.منم مثلا آشپزخونه رو مرتب میکردم ولی در واقع داشتم به وحید نگاه میکردم... 😍👀 اولین اثــر از؛ 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸༄ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جز با خیال عشق تو دردم دوا نشد جز من ‌کسی ‌به ‌درد غمت مبتلا نشد ‌🥀 کربلا🥀 🍃💔 @mahmoum01 💔🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅خدا اجازه نمی‌دهد... 🔺بدبختی آدم بی نماز😱 🎙 =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅──────┅╮ @mahmoum01 ╰┅──────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تلنگر 🎥 خدا بهتون روزی کنه کـــه برای نهصد سال آینده خودتون یه فکری بکنید. ما عمرمون کوتاهه قیامـتمون بـــــزرگـــــه! خدا ان شاء الـلــــه روزی کــــنه باقیات الصالحاتی از ما بمونه 🎙حجت الاسلام و المسلمین @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره و واقعه❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۵۳۴🌼 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علی علیه السلام: تيزى زبان، برنده تر از تيزى سرنيزه است 📚غررالحكم حدیث4898 امروز چهارشنبه ۹ اسفند ماه ۱۸ شعبان ۱۴۴۵ ۲۸ فوریه ۲۰۲۴ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔸 " در محضــر شهیــــد " ... ✍ اگر جهـان خواران بخواهند درمقابل دین ما بایستند ، ما در مقابـل آنان خواهیـم ایستاد و تا نابـودی ڪامل آن‌ها از پای نخواهیـم نشست یا همه آزاد می‌شویـم یا از مـرگ شرافتمنـدانه استقبـال خواهیم ڪرد اما در هـرحال پیـروزی باما خواهد بود. 🌴ای مردم مسلمـان ما برای خـاک نمی‌جنگیـم برای اسلام عزیـز می‌جنگیـم ... 🌷من تا امروز مُرده بـودم ... و در این لحظه‌ آغاز جهاد و شهـادت، گویی تازه متـولد شدم و زندگی جاویـد خود را آغاز کردم. شهادت انسان را به‌درجه اعلای‌ملکوتی میرساند واین فدا شدن در راه خـدا چقدر زیبـاست.🕊 💐ولادت : ۱۳٦۴ شهرستان نکا 🌹شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ سوریه 🌹 🕊🌹 @mahmoum01