🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
#درحوالـےعطــرِیــاس🌙
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتاد_وشش🌺
مشغول شام خوردن بودیم
مهسا سکوت رو شکست وگفت:
_یه چیز بگم مامان؟!!
مامان نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ بگو عزیزم😊
نگاهی به من و محمد که مشغول شام خوردن بودیم انداخت و گفت:
_من نمی خوام کارگردانی بخونم فعلا!!
با تعجب نگاهش کردم،😳
اینهمه خودشو میکشت تا بهش برسه حالا که تا رسیدن به خواسته اش فاصله ای نداره .. میخواد نخونه ..😟
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم مامان گفت:
_نکنه باز به یه رشته ی دیگه علاقه مند شدی، والا گیجم کردی دختر😕
اوندفعه محمد بجاش جواب داد:
_ نه مامان دخترتون ماشالله عاقله و باهوش، خودش داره میفهمه که به چیزه دیگه ای علاقه منده😉
انگار محمد از موضوع با خبر بود،
- خب به چی علاقه مند شدی حالا..البته اگه دو روز دیگه باز نظرت عوض نمیشه
مهسا کمی صداشو صاف کرد و رو به مامان گفت:
_ایندفعه مطمئن باشین که عوض نمیشه، چون هم کامل تحقیق کردم و هم فهمیدم که علاوه بر علاقه بهش نیاز هم دارم!!😇
واقعا داشتم کنجکاو میشدم،
مهسا چه جدی پیگیر شده بود و چقدر براش مهم شده بود که چه درسی رو ادامه بده ..😧
مهسایی که به درس علاقه چندانی نداشت حالا چه با علاقه از درس خوندن حرف میزد
همچنان من و مامان نگاه منتظرانه ای بهش دوخته بودیم، محمد لبخندی به روی مهسا زد، مهسا با لبخندی گفت:
_من میخوام برم حوزه☺️
یه لحظه سرفه ام گرفت، با تعجب
گفتم:
_چی؟؟؟؟ 😳
محمد خندید و گفت:
_مگه چیه، بهش حسودی میکنی که داره میره طلبه بشه😏
با تعجب نگاهم به محمد بود گفتم:
_پس زیر سرِ توئه، رفتی طلبگی خودتو برای مهسا تبلیغ کردی تا جذبش کنی😜😉
همه خندیدن 😁😃😄😀که مهسا
گفت:
_نخیرم اینجوری نبود، اصلش پیشنهاد فاطمه سادات بود، باهاش خیلی حرف زدم و اونم قول داد کمک کنه تا کارای ثبت نامم رو پیش ببرم، محمد فقط نقش یه مشاورِ خوب رو داشت😍👌
لبخندی از ته دل زدم و گفتم:
_پس کارگردانی چی میشه، کی پس فیلم منو میسازه؟؟!!☹️😄
#نویسنده_بانوگلنرگــــس
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@MAHMOUM01
ما هیچوقت نمیدونیم کی آخرین دیداره،
فقط گاهی همدیگه رو تو یه روز معمولی
میبینیم که دیگه تکرار نمیشه...
یادمون باشه هر دیداری ممکنه آخرینش باشه...
@MAHMOUM01 ☘✨
💙🍃
🍃🍁
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
روزے هارون الرشید گفت: آیا ڪسی از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو ڪنیم. گشتند و گفتند: پیرمردے است ڪه او را در گهواره میگذارند، او هست. گفت: او را بیاورید. سبدے برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چیزے از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چه شنیدهاے؟
گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل» فرزند آدم پیر میشود، ولی دو چیز در او جوان میشود؛ یڪی حرص، یڪی آرزوهاے دراز
گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد ڪه در ڪل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشڪر ڪرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون، گفت: مرا برگردانید، با هارون ڪار دارم.
او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما ڪار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلاے امسال است، یا هر سال به من هزار دینار میدهی؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در میرود، ولی حرص پول و آرزوے زنده ماندن سالهاے دیگر را دارد. گفت: نه، سالهاےدیگر نیز هست. تا او را بیرون بردند، مرد.
📗 #مرگ_و_فرصتها
✍ حاج حسین انصاریان
➢ @mahmoum01 ❤️
🍃🍁
💙🍃
مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط(ره):
در #بیداری_سحر و #ثُلث_آخر_شب، آثار عجیبی است.
🍃 هر چیزی را که از خدا بخواهی در بیداری سحرها می توان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هر چه هست، در آن است. عاشق خواب ندارد و جز وصال محبوب چیزی نمی خواهد.
وقت ملاقات و رسیدن به وصال، هنگام سحر است.
🌙کانال
🌱@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيم🌼
✍امام علي عليه السلام: هر كس به چيزى كه مهم نيست بپردازد، آنچه را كه اهميت بيشترى دارد از دست مى دهد
📗غرر الحكم، ح 8607
امروز یکشنبه
۲۱ خرداد ماه
۲۲ ذی القعده ۱۴۴۴
۱۱ ژوئن ۲۰۲۳
@MAHMOUM01
🌱توی مقر تخت هایمان کنار هم بود. ساعتم یک ربع قبل از اذان صبح زنگ می زد. زودتر بلند می شدم برای نماز شبی، دعایی، چیزی
علی توی خواب و بیداری فحش می داد. پتویش را می کشید روی سرش و می گفت” عجب گیری کردم از دست شما بچه حزب اللهی ها. نمی گذارید بخوابم.”
ساعت خودش سر اذان زنگ می زد . بعضی شب ها تنها می خوابید ، توی چادر فرماندهی. یک شب یواشکی خودم را رساندم دم چادرش. چراغ خاموش بود اما صدای مناجاتش را می شنیدم.
تازه فهمیدم همه این کارهاش فیلم بوده برای مخفی نگه داشتن نماز شب هاش.
#شهید_علی_محمودوند🌷
@MAHMOUM01