eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: هرگاه کسی نماز صبح را نخواند، فرشته ای از آسمان او را صدا می‌کند: «ای زیانکار» و هرگاه نماز ظهرش را نخواند، فرشته ای به او می‌گوید: «ای خیانتکار» و هرگاه شخص نماز عصر خود را نخواند، گوید: «ای بی دین» و اگر نماز مغرب خود را نخواند، گوید: «ای کافر» و اگر شخص نماز عشاء را ترک کند، گوید: «وای برتو که در تو هیچ خیر و منفعتی نیست.» 🔥 در جهنم یک وادی است که از شدت عذاب آن، جهنمیان هر روز هفتاد مرتبه از آن می‌نالند و در وادی، خانه ای از آتش و در آن خانه چاهی قرار دارد که در آن چاه تابوتی است و در آن تابوت ماری است که هزار سر دارد و در هر سری هزار دهان و در هر دهان هزار نیش است و این جایگاه کسانی است که نماز نمی‌خوانند و شراب می‌نوشند 📚وسائل الشیعه،ج۳ ص۳۱ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅───────┅╮ @mahmoum01 ╰┅───────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی یک🌼 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: شخصی که دارای یک فرزند دختـر باشد خدای متعال کمک کار و یاری کننده او بوده و برکت و مغفرتش را شامل او خواهد ساخت. 📗مستدرك الوسائل ج۱۵ ص۱۱۵ امروز جمعه ۲۱ اردیبهشت ماه ۱ ذی القعده ۱۴۴۵ ۱۰ مه ۲۰۲۴ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من و دوست و همرزم عزیزم شهید مصطفی صدرزاده ( سید ابراهیم )😍 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 يک خاطره زيبا از زبان رفیق عزیزم شهيد مصطفى صدرزاده😍👇👇👇 تو حلب شبها با موتور🏍 حسن غذا و وسائل مورد نياز به گروهش ميرسوند ما هر وقت ميخاستيم شبها🌌 به نيروها سر بزنيم با چراغ خاموش ميرفتيم🏍يک شب که با حسن ميرفتيم غذا به بچه هاش برسونيم چراغ موتورش روشن ميرفت😳چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناس ها بزنند👀خنديد😊من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم👊 و گفتم مارو ميزنند😠دوباره خنديد😊و گفت: مگر خاطرات شهيد کاوه رو نخوندى📖 که گفته شب روى خاک ريز راه ميرفت🚶و تير هاى رسام از بين پاهاش رد ميشد💥💥💥 نيروهاش ميگفتن فرمانده بيا پايين تير ميخورى😰در جواب ميگفت اون تيرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده😊حسن ميخنديد😊 و ميگفت نگران نباش اون تيرى که قسمت من باشه💥هنوز وقتش نشده😅و به چشم ديدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد☺️ 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۷ °°خاطره (سه  ماه بعد_امام زاده صالح) _خبرها حاکی از اینه که  شما یه بستنی از من طلب داری +با یه بستنی سر و ته همه چی رو هم نیار لطفا! باید سور درست وحسابی بدی _سمعا و طاعتا بانو، گوسفند جلو پات قربونی کنم خوبه؟ +همون گوسفندی که شب عروسی جلو پام قربونی کردی بسه _چقدر خندیدیم اون شب بندِ گوسفنده باز شد پرید تو بغل تو....یه جیغی زدی که کل محل ریختن جلو در خونه... +هه هه، خندیدیم یا فقط تو خندیدی؟ من هنوزم فکر میکنم خودت از قصد گوسفنده رو هل دادی طرفم، جلو همه آروم و دسته گلی می مونی شیطونیاتو گذاشتی واسه .. _دهه باز همه کاسه کوزه ها تو سر کچل من شکست که! همه دیدن دایی سپهر... +باشه کچل تقصیر تو نیست...چی شد؟ _ها؟ +تو فکر باباتی؟ _آره...موندم چی بگم بهش +میگم بابا چون خودش تو سپاهه اصرار داشت... _نه اصلا! من خودم گفته بودم میخوام پاسدار باشم اما وقتی این ور با درخواستم موافقت شد... +پس دلیل مخالفتش چیه؟ _آخه.... +چیز دیگه ای هست که.... _ولش کن بریم بستنی؟ + پس بستنیم.... ولش تو این سرما _کدوم سرما تازه اول زمستونه، سوارشو بریم +حالا کالسکه سیندرلارو کجا پارک کردی؟ -تشریف داشته باشین بیارم خدمت تون، در ضمن سیندرلا قدِ ناخن کوچیکه عروس خانمِ منکه نمیرسه +اونکه صد البته ولی تا پای موتور باهات میام هوا خوبه دوست دارم قدم بزنیم _آره هوا عجیب سه نفره ست بیچاره دونفره ها +چیه؟ از حالا ادعای بچه نکن برا من! بهت گفته باشم....اون ...موتورت نیست؟ _ای بابا ....صبرکن سرکار.... محمد دقایقی بعد با لبخندی بر لب نزدیک حلما آمد. حلما با عجله پرسید: _چی شد؟ یه چیزی گفتی که نبردن موتورو؟ محمد خنده ی مردانه ای کرد و گفت: _آره گفتم تازه دامادم لطف کنید رحم کنید موتورمو نبرید پارکینیگ اونم یه شوکولات ازم گرفت و گفت مبارکه فردا بیا پارکینیگ جریمه اتم قبلش پرداخت کرده باشی! +موتورتو بردن شوکولات منو چرا دادی رفت!؟ _خدا از بس دوستت داره تا گفتی قدم بزنیم یه چی شد که تا خونه قدم بزنیم +اِ...اگه میدونستم دعاهام اینقدر زود اجابت میشه از خدا میخواستم شوهرم آدم بشه _اگه شوهرت آدم بود که تو رو انتخاب نمیکرد که....یعنی از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، ملائک با ملائک کنند پرواز +امشب اینقدر بامزه بازی درنیار یه بستنی خواستی بدیا _کیم بستنی از سوپری سر راهمون قبوله؟ +یعنی تو استاد به دست آوردن چیزای خوب با کمترین هزینه ممکنی...گوشیت از جیبت داره زنگ میخوره محمد همانطور که خیره ی حلما بود تلفنش را از جیب شلوارش بیرون آورد و جواب داد: +الو بابا سلام _گیرم علیک سلام +قهری مثلا؟ -این چه کاریه کردی؟ مگه همون هفته پیش که مطرح کردی بهت نگفتم مخالف رفتنت... +آره بابا هفته پیش گفتی اما یه عمره داری بهم میگی هرجا که باشی  لباس خدمت فرق نمیکنه ... _برای همین میگم همون تدریس دانشگاهو ادامه بده تو انگار اصلا وضعو نمی بینی؟ +چه وضعی بابا؟ _برو خونه بزن شبکه خبر تا بفهمی 🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۸ °° ترور 📺🔊ساعت ۸:۲۰صبح امروز در میدان کتابی خیابان گل نبی، با انفجار بمب مغناطیسی به شهادت رسید. معاون بازرگانی سایت هسته ای نطنز، فارغ التحصیل رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. پیش از این دانشمند هسته ای کشورمان به دست عوامل موساد به شهادت رسیدند البته هنوز از یا این دانشمند جوان هسته ای کشورمان  خبری در دست نیست... محمد تلوزیون را خاموش کرد و روبه حلما گفت: _بابام به تو هم پیام داد بزنی شبکه خبر؟....عجب از دست بابا...حالا چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ +میخوام بدونم ربط این ترورا به استخدامت تو دانشگاه چیه؟ چرا بابا مخالفه ها؟ محمد راستشو بگو _بابا فقط نگرانه +خب چرا؟ _چون...چونکه این بستنی شیرینی استخدامم تو دانشگاه نیست +شوخیت گرفته نصفه شبی؟ درست و حسابی بگو ببینم چی شده _میگم ولی قول بده آروم باشی +بگو دیگه _قول؟ +قول _جونِ محمد +قسم نده بگو دیگه _با درخواستم برای استخدام تو کشور موافقت شده +آها پس همچین هوای خدمت به وطن زده به سرت که اینجوری نور بالا میزنی _ناراحت نشدی؟ +ناراحت چرا؟ تو که تازه عروس نیاوردی خونه، همش ۲۵ سالت که نیست منم که آرزو داشتم عکس قاب شده اتو سراسر شهر ببینم روحم تازه بشه... _آرومتر حلما جان.. همسایه ها صداتو میشنون +خیلی خب...گوش کن محمد من نمیذارم بری همین _حلما جان...سادات جانم...حلما... یه دقیقه گوش کن... محمد بلند شد و دنبال حلما در خانه راه افتاد: _بذار یه چیزی بگم بهت بعد هرچی خواستی بگو +مثل بچه ها دنبالم راه افتادی که چی؟ نمیخوام حرف بزنی _دقیقا داری کاری رو میکنی که میخواد حلما ایستاد، برگشت، و نگاه لبریز اشکش مهمان مردمک چشمان محمد شد. محمد دستان حلما را گرفت و آهسته گفت: -دشمن هم میخواد ما و تا همیشه محتاجش باشیم همیشه زیر باشیم +گوربابای دشمن...چرا همیشه وقت گذشت و فداکاری برای این آب و خاک که میشه چشما سمت خانواده شهدا میچرخه؟ _تو چرا اینجوری شدی امشب؟ حلما جان مگه خودت نبودی که میگفتی دوست دارم تو لباس ببینمت گفتی آرزومه باهم ... +من غلط کردم. اون موقع فکر کردم میتونم ازت بگذرم اما حالا .. از عشقم بگذرم بخاطر چی؟ بخاطر این مردم؟ این آدمایی که درو باز کنی وضعشونو تو کوچه و خیابون ببینی انگار هیچ آرزویی ندارن جز .... _بسه حلما صورتت داره کبود میشه داری به خودت سخت میگیری حالا چون چند تا از دانشمندامونو ترور کردن هر کی رفت... +هرکی که نمیره نخبه هایی مثل تو که به قول خودت دعوت نامه کشورای خارجی رو رد میکنن که مواجب بگیر و خدمتکار بیگانه و دشمنای کشورشون نشن می مونن که موساد در خونه تق بزنه مخشون بپاشه کف آسفالت زن و بچه شونم تا آخر عمر غصه بخورن بعلاوه از همین مردمی که بخاطر آزادی و پیشرفتشون  ! _اصلا ولش کن درموردش حرف نزنیم بیا دست و صورتتو بش... +نمیخوام تو صورتمو بشوری مگه بچه ام ...ولم کن میخوام گریه کنم 🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین @mahmoum01