eitaa logo
『مـهموم』
154 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ سالگرد شهادت، شهید عزیز هسته ای در تاریخ اول مرداد 1390 توسط سرویس جاسوسی اسرائیل (موساد) به شهادت رسید ‍ 🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... 💢چرا دانشگاه مالک اشتر ؟ به هرکس می گفتیم داریوش رفته دانشگاه "مالک اشتر" شاهین شهر تعجب می کرد. می گفتند اوکه با رتبه اش بهترین دانشگاه های تهران می تواتنست برود. راست می گفتند ،اما دانشگاه شاهین شهر تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجویان را می داد. داریوش قید دانشگاه های تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود. 🕊🕊🌸🌸 . 🕊سلام 🤚صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد. یک سال گذشت. دختر علی و فاطمه به دنیا اومد. اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری. حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد. اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود. دخترشون سینه خیز میرفت، علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن. زینب وسط هال نشسته بود، و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت: _دخترتو ببین چکار میکنه. ولی فاطمه به علی نگاه میکرد. -علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی. شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود. طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن. تو مسیر برگشت زینب آب خواست. علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت. تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به کردن. فاطمه سریع پیاده شد، و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد. علی از مغازه بیرون اومد. خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت. دختر و پسرها فرار کردن. وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد. چند نفری جمع شدن. یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه. روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد. -آقا ... آقا!! علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت: _کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره. تازه یاد زینب افتاد.... دومین اثــر از؛ 🌸 🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 تازه یاد زینب افتاد. یه کم فکر کرد..با مکث تلفن همراه شو از جیبش بیرون آورد.رمزشو باز کرد..شماره حاج محمود رو آورد ولی مردد شد.. خجالت میکشید به حاج محمود بگه نتونست مراقب دخترش باشه..منصرف شد.شماره پویان رو آورد.گوشی رو سمت پرستار گرفت. -میشه شما بهش بگید؟ پرستار که حال علی رو دید قبول کرد. جریان رو برای پویان تعریف کرد و گوشی علی رو بهش داد. -حال خانومم چطوره؟ از نگرانی جوابی که قرار بود بشنوه، صداش میلرزید. -هنوز جراحی تموم نشده.هر خبری بشه بهتون اطلاع میدم. پرستار رفت. نمیخواست باور کنه.فقط میخواست چشم هاشو باز کنه و ببینه همه ی اینا کابوس بوده.زندگی خودشو از وقتی یادش میومد تا چند ساعت قبل مرور کرد. با خودش گفت، زندگی من قبل از فاطمه زندگی نبود.بعد از آشنایی با فاطمه هم زندگی نبود.از وقتی خدا بود زندگی من،زندگی شد. وگرنه با بدی های من،فاطمه حتی نباید نگاهم میکرد... خدایا تو که همه جوره لطفت رو به من کامل کردی،فاطمه رو بهم برگردون. حاج محمود کنارش نشست. آروم و نگران صداش کرد.علی سرشو بلند کرد.وقتی نگرانی چشم های حاج محمود رو دید،شرمنده شد.به زهره خانوم که پشت سر حاج محمود ایستاده بود نگاه کرد.زهره خانوم هم با چشم های پر اشک منتظر شنیدن خبر سلامتی دخترش بود..شرمنده تر شد،سرشو انداخت پایین.. حاج محمود گفت: _حالش چطوره؟ همونجوری که سرش پایین بود،گفت: _چند ساعته که تو اتاق عمله. بغض صداش حال خرابشو فریاد میزد. خیلی نگذشت که امیررضا و پویان هم رسیدن. مریم پیش زینب بود. همه ساکت بودن.یک ساعت دیگه هم گذشت. پرستاری گفت: _همراه فاطمه نادری. همه به علی نگاه کردن. علی سرشو بلند کرد.به بقیه که داشتن نگاهش میکردن،نگاه کرد،بعد به پرستار. پویان نزدیک رفت و گفت: _جراحی تمام شده؟ پرستار گفت: _آره ولی بیهوشه. -جراحی چطور بود؟ -باید با دکترش صحبت کنید. -کی میتونیم با دکتر صحبت کنیم؟ -دکتر یه جراحی دیگه هم دارن.کارشون تمام شد،بهتون میگم. -میتونیم حداقل از دور ببینیم شون؟ -نه،امکانش نیست.وقتی به هوش بیاد، بهتون میگم. پرستار رفت. بازهم همه ساکت بودن.صدای اذان صبح از گوشی علی بلند شد..... دومین اثــر از؛ 🌸 🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 هر روز بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه هشتاد و یک قرآن کریم سوره مبارکه النساء ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahmoum01 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امام على علیه السلام: فرصت ‏ها چون ابر بهارى در میگذرند. پس آن را در انجام دادن انواع خير غنيمت بدانيد؛ زيرا در غير اين صورت، پشيمانى به بار می‌آيد ... 📚غررالحكم حدیث 3598 امروز دوشنبه ۸ مرداد ماه ۲۳ محرم ۱۴۴۶ ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۴ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
که هیچکس را نداشت تا پیکرش را تحویل بگیرد . گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان که در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید او همه خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.    حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمی‌شد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌کردیم، سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد! در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند! اون جوون همون رجبعلی بود.... @mahmoum01