سلام💫
دوستان مبارز👊🏻
قدم هایی که تا حالا برداشتیم 🤗
1. قرائت دعای عهد و زیارت عاشورا👏🏻
2. حفظ عمل خوب تا عمل خوب بعدی😌(گناه موجب حبط اعمال میشه)😔
3. تنبیه به علت گناهان و اعمال ناشایست👌
4. چون خدا همیشه همراه ماست با وضو باشیم☺️
5. استغفار کنیم تا لکّه های گناه قلبمون رو سیاه نکنن😓
6. توسل به اهل بیت(علیهم السلام) 😊
7. نماز شب(در صورتی که نتوانستیم قضای آن را به جا بیاوریم)📿
8. حفظ زبان😁
9. سلام دادن به یکی از معصومین هر صبح و شب 🌸
10. گذشت کردن(کینه مانع رشد می شود😞)
11. خواندن قرآن با معنی(و سعی در عمل کردن آن)📖
12. صحبت با امام زمان در هر روز(حتی المقدور نوشته شود)📝
13. شکر گزاری❣
14. صبر کردن بر طاعت،مصیبت و معصیت 😣
15. نیکی به پدر و مادر و اطاعت پذیری از آنها👏🏻
16. پرهیز از غیبت😇
17. نماز اول وقت🌷
18. پرهیز از خشم😢
19.حفظ چشم ها👀
20.صدقه دادن هر روز 💵
21. پرهیز از دروغ☹️
22.پرهیز از سوءظن😓
23. تقدیم ثواب اعمال به ائمه ☺️
24.مداومت بر صلوات 📿
25. نظم در امور🗒
ان شاءالله بتونیم سربازای خوبی تو راه آقا باشیم🤲🏻
🌺🌺🕊🕊🌺🌺
@sayedebrahim
🕊🕊🌺🌺🕊🕊
May 11
vajebeTamadonSaz.apk
16.1M
⚡️ما قدرتمند تر از قبل اومدیم 😉💪
🙂 تو این ورژن از برنامه، هم از لحاظ گرافیکی، هم از لحاظ رابط کاربری و هم از لحاظ محتوایی تغییرات ملموسی داشتیم🙃
🌱 و اما معرفی نرم افزار (برای دوستان جدیدمون):👇
🌸واجب تمدّن ساز🌸
اپلیکیشن رایگان جامع و کاربردی در زمینه :
آموزش 🔻امر به معروف و نهی از منکر 🔻 است که
🍀با هدف
احیاء این دو واجب فراموش شده
👈 توسط «مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده»
و تحت اشراف علمی #استاد_علی_تقوی تولید شده است😊
😍 و به صورت کاملا رایگان عرضه شده است. 😍
📱لینک دانلود از مایکت:
https://myket.ir/app/ir.vajebe.tamadonsaz
نشر این پیام صدقه جاریه است
🌼💗🌼💗
💗🌼💗
🌼💗
💗
آنچه در ذیل تقدیمتان میشود پرسش اعضای محترم ابرگروه مدافعان حرم از سرکار خانم صدرزاده، و پاسخ های ایشان هست.👇👇
✅ سلام خانم صدرزاده
ممنون از اینکه دعوتمون رو پذیرفتین🙏🌸
✍️سلام ممنون از دعوتتان
✅رمضان کریم
ببخشید مزاحمتون شدیم
مختصری از شهید بفرمایید🙏
✍️شهید صدر زاده
متولدشهریور سال۶۵
بودند
چند سالی طلبه حوزه علمیه
و بعد وارد دانشگاه شدند
رشته ادیان و عرفان بودند
سال۸۶ازدواج کردیم و هدیه خداوند به ما فاطمه خانم ۷ساله و محمدعلی ۲ساله که زمان شهادت ۶ماهه بودند
ایشون مرداد ماه ۹۲اولین بار به سوریه رفتند
شغلشان آزاد بود
دو سال قبل از رفتن به سوریه استخر ورزشی در شهریار اجاره کرده بودند و مدیر استخر بودند
✅ قبل از اردواج فکر میکردید دارین با یه شهید ازدواج میکنی؟
✍️نه اصلا
✅چه خواسته هایی ازماداشتند؟
ازچه زمانی دنبال شهادت رفتند ؟
✍️ایشان دو وصیت نامه داشتند و تنها شهید مدافع حرم هستند که وصیت نامه فرهنگی جدا داشتند
✍️در وصیت نامه شان گفتند که خدا را شکر میکنم که محبت سید علی خامنه را در دل ما نهاد که ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس هستند
✅ یکی ازسوالات مهم درموردازدواج وکناراومدن بااین مسئله هست.که شوهرشون برن جنگ
✍️کنار اومدن با مسئله رفتن ایشون دو جنبه داشت یکی جنبه احساسات و عواطفی ع
ن وابستگی من به ایشون خیلی زیاد بود طوری که وقتی میرفتند مشکلات جسمی زیادی برای من پیش می آمد واین مسائل دست به دست هم میداد که من مانع رفتن باشم
✍️و جنبه دوم اعتقادی بود که باعث میشد مانع شدن من قاطع و با پا فشاری نباشد
چون همیشه فکر میکردم خوب یک روز باید در محضر اهل بیت حاضر باشم آیا اگر الان بخاطر خودم و فاطمه خانم مانع رفتن ایشان بشم می توانم فردا در برابر اهل بیت سرم را بلند کنم
چه جواب بدهم
آن زمان که حریم شما در خطر بود من نتوانستم از همسرم و تکیه گاهم بگذرم ؟؟
من فقط لفظ می گویم به ابی انت و امی؟؟؟
✅خانم صدر زاده
مختصری از اخلاقیات شهید بزرگوار بگید
از ابتدا ایشون با عقاید ولایی بودن یا بعد ها تغییر کردن
از ازدواجتون و معیارهای ازدواج و نحوه زندگی و انتخابهاتون بگید
و اینکه چطور شد رفتن سوریه؟!
✍️بله ایشون در خانواده ای مذهبی تربیت شدند و از لحاظ ایمانی سطح بالایی بودند
ولایی بودند
طوری که وقتی زندگی را شروع کردیم قوانینی برای خانه قرار دادیم و خط قرمز های زیادی که هیچ کس اجازه نداشت وارد این خط قرمز ها بشه یکی از این خط قرمز ها ولایت و رهبری بود
معیارهای انتخاب من هم معیارهای امروزی نبود
مال و اموال و.......
✅ بفرمایید معیارهاتون رو
تا ما هم درس بگیریم
✍️من فقط دنبال مسلمان و شیعه واقعی بودم
و ایمان داشتم و مطمئن بودم که اگر هم چیزی نداشته باشد شیعه واقعی با توکلش و توسل به عرش میرسد مال و اموال دنیا که چیزی نیست
و به آقا مصطفی۲۰ساله که طلبه بودند و کار ثابتی هم نداشتند و سربازی هم نرفته بودند جواب بله را دادم به ایشان تکیه کردم و الحمدلله که تکیه گاهم قیمتی شد و خریداری خود خداوند...♥️
🍃ادامه دارد....
🌼
💗🌼@sayedebrahim
🌼💗🌼
#عارفانه
#تجربه_کردید_حتما...
🍃حاج آقا دولابی(ره): پیغمبر فرمود هروقت فکر کردی تنها نشستی اگر خوشحال شدی از آن نشستن صلوات بر من بفرست و اگر پکر شدی غصه دار شدی از آن خلوت نشستن نمی دانی
غصهات از چیست استغفارکن...
@sayedebrahim
سلام دوستان🌹
چالش داریم😍
حرف هایی که دوست دارید رو به طور ناشناس به این لینک بفرستید 🙏
خوشحال میشم پیشنهاد ها و انتقاداتتون رو درباره کانال بشنوم☺️
تا بتونیم کانال شهید عزیز رو بهتر اداره کنیم😇
ان شااللّه جواب میدم
https://harfeto.timefriend.net/260125175
.یادتون نره ها🙃
🌱دعای هفتم صحیفه سجادیه:
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، ویَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.🌿
🌱ترجمه دعای هفتم صحیفه سجادیه :
✨ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود، وای آن که سختیِ دشواریها با تو آسان میگردد، وای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست. سختیها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب کارها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به ارادهی تو موجود شوند. و خواستِ تو را، بی آن که بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن که بگویی، رو بگردانند. تویی آن که در کارهای مهم بخوانندش، و در ناگواریها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.ای پروردگار من، اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینیاش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمدهام که با آن مدارا نتوانم کرد. این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آوردهای و به سوی من روان کردهای. آنچه تو بر من وارد آوردهای، هیچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان کردهای، هیچ کس برنگرداند. دری را که تو بسته باشی. کَس نگشاید، و دری را که تو گشوده باشی، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کنی، هیچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گردانی، کسی مدد نرساند. پس بر محمد و خاندانش درود فرست.ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکایت بدان گشودهام، به نیکی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه؛ و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار.ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایستهی آن نباشم،ای صاحب عرش بزرگ.🌿
#پویش_دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#توصیه_مقام_معظم_رهبری
@sssshahed313🖋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و ششم ۴۶
👈این داستان⇦《 آخر بازی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ...😔
چند بار به خودم گفتم ...
- ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ...
اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم...😔
- اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی...❓
و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ...😊
حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت🔥 ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره⚡️ ...
نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها💊 خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ...😓
نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ...✨
پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت⏰ نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ...
دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این ۲ تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ...😑
- بیخیال مهران ...
و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ...😮
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@seyedebrahim
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و هفتم ۴۷
👈این داستان⇦《 فامیل خدا 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح...🛎 برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ...😴
سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده😂 و متلک ها شروع شد ...
- ساعت خواب ...
- چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی❓ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ...
و خنده ها بلندتر شد😂 ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ...
- با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده ...❓ دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ...🔥
- راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن...
هنوز سرم گیج بود ...😇 باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ...
قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ...🤔
رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ...
- فضلی ...
برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه😎 کرد ... حرفش رو خورد ...
- هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ...
ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... 😥 خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ...
چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ...😞
رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ...
- چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ🍲 آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ 🍳 هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ...
قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ...⚡️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🌸💫🌸
@seyedebrahim