🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پلاک پنهان 💗
#قسمت_110
همه دور هم جمع شده بودند و در هوا خنک چایی می نوشیدند،کمیل مشغول صحبت با محمد و محسن بود،سمانه با بچه ها کنار حوض نشسته بود،و به حرف هایشان گوش می داد،کمیل که نگاه خیره آرش را بر روی سمانه دید،رد نگاهش را گرفت با دیدن سمانه که با لبخند مشغول بچه ها بود،لبخند بر لبانش رنگ گرفت،اما صدای بلند تیراندازی لبخند را از لبان همه پاڪ کرد.
صدای جیغ طاها و زینب و همهمه بلند شد،سمانه ناخوداگاه نگاهش به دنبال کمیل بود، صدای محمود آقا بلند شد:
ــ همتون برید تو ،صدا نزدیکه حتما سرکوچه تیراندازی شده
عزیز زیر لب ذکر میگفت وهمراه بقیه به طرف ساختمان می رفت،محسن و یاسین بعد از اینکه بچه ها را داخل بردند همراه محمدو آقا محمود به خیابان رفتند،کمیل کفش هایش را پوشید و سریع به طرف در حیاط رفت که سمانه سریع دستانش را گرفت،کمیل از سردی دستان سمانه شوکه شد.
برگشت و دستانش سمانه را محکم در دست گرفت.
ــ کمیل کجا داری میری ?
ــ آروم باش سمانه،میرم ببینم چی شده برمیگردم
سمانه به بازویش چنگ زد و گفت:
ــ نه توروخدا،کمیل نرو جان من نرو
با صدای دوباره ی تیراندازی،کمیل سریع مادرش را صدا کرد و روبه سمانه گفت:
ــ سمانه صدا تیراندازی نزدیکه ،زود برو داخل،تا برنگشتم از اونجابیرون نمیای فهمیدی؟
سمیه خانم سریع به سمتشان آمد و نگران به هردو نگاه کرد:
ــ جانم مادر
ــ مامان سمانه رو ببر داخل
سمیه خانم بازوی سمانه را گرفت و گفت:
ــ بیا بریم عزیزم،رنگ صورتت پریده بیا بریم تو
ــ نه خاله نمیام،کمیل نرو بخدا دلم شور میزنه حس میکنم یه اتفاق بدی قرار بیفته توروخدا نرو
کمیل بوسه ای بر سرش نشاند و گفت:
ــ صلوات بفرست،چیزی نیست خانمی
و بدون اینکه فرصت اعتراضی به سمانه بدهد سریع به طرف در حیاط رفت.
سمیه خانم با چشمان اشکی ونگران عروسش را در بغل گرفت و زمزمه کرد :
ــ آروم بگیر عزیزم،برمیگرده چیزی نیست یه چندتا تیر هوایی بوده حتما ،الان همشون برمیگردن.
***
همه ی خانم ها در پذیرایی نشسته بودند،نگران بودند اما لبخند میزدند و با هم حرف میزدند تا نگرانیشان را فراموش کنند، اما مگر می شد؟
صدای زنگ خانه پشت سرهم به صدا درآمد،همه وحشت زده نگاهشان به سمت در چرخید.
🍁🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🦋@dokhtran_chadori🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مندلتنگم....((:💔
↻<💚👒>••
-
میدونستۍ رفـیق
تو همونی هستۍ ڪه
جایگزینۍبرات
تو دلم نیـست :)👀💚
-
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <💚>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥
👒⃟💚|↣ #رفـیقـونہ
#
°•⌛️📺•°
او یک¹ نفر نبود
یک راه و نماد بود ...
و چه زیبا فرمود عزیزِ ما:
حاج_قاسم یک مکتب بود🌱♥✨
〖ڪپۍباذڪرصلواٺآزاد〗
•فَرزندانحاجقـٰاسم•
@dokhtran_chadori
["💕🍃"]
°|توفقطڪافیه
°|بهخداتڪیهڪنۍ
°|اونموقعهڪهمۍبینۍ
°|چهراههاۍبۍشمارۍرو
°|واستبازمیڪنه
@dokhtran_chadori
- #پروفایل🎈
- #دخترانه🧕
- #چادرانه🖤
چآدُࢪَٺ مےٺَوآنَد قَشَنگٺَࢪٻن..
سَࢪ خَطِّ خَبَࢪھآ بآشَد..
وَقٺے طُ مےٺَوآنے قَشَنگٺَࢪٻن..
ٺٻٺࢪِ دٻدَنےِ خُـدآ بآشے..
@dokhtran_chadori
•••❀•••
⇦| حِجابــ |⇨
خـودِ آزادے استــ ! ツ
••چـࢪا ڪه تـو
آزاد هستے تا انتخابــ
ڪنی دیـگـࢪان چہ ببینند....!♥️🌸••
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
🌸|#چآدرانہ
شبتون فاطمی🌃
عشقتون حســـــــ♥️ـــینے
دمتون مادرے🤩
نفستون حیدرے✨
آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫
یا عݪی مدد...✋🏻
وضو و نماز اول وقت
یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا📿♡➣
حلال کنیداگه خستتون کردیم🤲🏻🥺
*🍃چــــــادری ها🍃*
❣شــــاید گرمشون بشه ولی با هرکسی گرم نمیشن
❣شــــاید چادر تو دست و پاشون باشه ولی شخصیت شون زیر دست و پانیست !
❣شــــاید جدی و خشک به نظر بیان ولی مغرور و بی اعتنا نیستند !
❣شــــاید اهل رفاقت حرام نباشن ، ولی تو دوستی های سالم آخرشن !
❣شــــاید اهل خود نمایی نباشن ولی به چشم خدا میان !
❣شــــاید آرایش نداشته باشن ولی آرامش دارن !
❣چادری ها تو عین سادگی ی دنیای قشنگ دارن ࿐
@dokhtran_chadori🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دخترونہ_نظامی
استوری😍
@dokhtran_chadori🌸
دختران چادری❤️
↻🔗💜••||
•.
فقطدوتارفیقصمیمی
میتوننهردوحالشونبدباشه
ولۍباڪنارهمبودنحالهموخوبڪنن...シ!
•.
💜🔗¦⇢ #ࢪفیقانہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مندلتنگم....((:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش شهید ابراهیم وقتی فهمید دختران نگاهش میکنند🧕🏻👀🌿