❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام بچه های گلم💚💛💞
چطوریییین بهترین ها؟!😘😊
صبحتون بخیر باشه 🐣🐳
تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تاصلوات بخونین🌸🍃
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃
👫@majaleh_khordsalan
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازی با هدف یادگیری الگویابی
#بازی
👫@majaleh_khordsalan
🌸 مامان و بابای مهربون
🌸 مربی شیرین زبون
🌸 از حالا که یک کودکم
🌸 مثل یه غنچه کوچکم
🌸 یادم بدید راز و نیاز
🌸 شیوه ی خواندن نماز
🌸 خدا نماز و دوست داره
🌸 راز و نیاز و دوست داره
👫@majaleh_khordsalan
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شاد ورزش با شعر زبان انگلیسی
👫@majaleh_khordsalan
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترانه یه روز یه آقا خرگوشه 🐰🐭
#کلیپ
👫@majaleh_khordsalan
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه شکلاتی برای کودکان
#کاردستی
👫@majaleh_khordsalan
717K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی کرم
#نقاشی 🐛🐛
👫@majaleh_khordsalan
💜🐭آقا موش باهوش🐭💜
یکی بود يکي نبود. يک آقا موش بود که خيلي باهوش بود. روزي توي لانهاش خوابيده بود، صداي ميوميو شنيد. از خواب پريد. نگاه کرد و ديد يک گربه چاق و چله جلو در لانه نشسته است.
از توي لانه داد زد: «آقا گربه، سلام! مي خواهي مرا بخوري؟»
گربه گفت: «آره که ميخواهم! منتظرم بيايي بيرون، تا بگيرمت و بخورمت.»
آقا موش گفت: «چرا تو زحمت بکشي؟! دهانت را باز کن، خودم ميپرم توي آن. اما چشمهايت را ببند تا نترسم.»
گربه دهانش را باز کرد و چشمهايش را بست.
آقا موش ناقلا از توي لانه، يک سنگ برداشت و پرت کرد توي دهان گربه .
گربه خيال کرد کرد که موش پريده توي دهانش. دهانش را بست و سنگ را قورت داد. سنگ افتاد تو شکمش و تق... صدا داد.
گربه گفت: «اين چه صدايي بود؟»
آقا موش داد زد: «اين صداي استخوانهاي من بود، چون که من خيلي لاغر و استخوانيام. اما يک خواهر کوچولو دارم که خيلي تپل تپل است. ميخواهي او را بخوري؟»
گربه گفت «آره که ميخواهم! کجاست تا بگيرمش؟»
آقا موش گفت: «توي لانه است. اما تو زحمت نکش. دهانت را باز کن و چشمهايت را ببند، خودش ميآيد.»
گربه دهانش را باز کرد و چشمهايش را بست.
آقا موش داد زد: «خواهر تپلي، بدو بيا پيش من، توي شکم آقا گربه!»
بعد هم يک سنگ ديگر برداشت و پرت کرد توي دهان گربه.
گربه دهانش را بست و سنگ را قورت داد. سنگ دوم افتاد روي سنگ اول و تق تق ... صدا داد.
گربه گفت: «اين چه صدايي بود؟»
آقا موش داد زد: «خواهر کوچولويم بالا و پايين ميبرد، بازيگوشي ميکند.»
گريه گفت: «خب، بگو نکند!»
آقا موش گفت: «حرف مرا گوش نميکند. فقط حرف آقا داداشم را گوش ميکند. ميخواهي او را صدا کنم؟»
گريه گفت: «آره، صدايش کن!»
بعد هم دهانش را باز کرد و چشمهايش را بست، تا داداش آقا موش هم برود توي شکمش.
آقا موش داد زد: «داداش چان، آقا داداش جان! خواهر کوچولويمان توي شکم گربه شلوغ کرده، بيا ساکتش کن!»
بعد هم يک سنگ ديگر برداشت و پرت کرد توي دهان گربه.
سنگ سوم هم رفت توي شکم گربه، افتاد روي سنگ دوم و اول، تق تق تق... صدا داد.
گربه گفت: «چه خبر است؟ چقدر سرو صدا ميکنيد!»
آقا موش گفت: «خبري نيست. آقا داداشم دارد خواهر کوچولويم را تنبيه ميکند.»
گربه گفت: «بگو نکند!»
آقا موش گفت: «گوش نميکند. چون که عصباني شده. بايد يک کم آب خنک بخورد تا آرام شود.»
گربه گفت: «حالا من چه کار کنم؟»
آقا موش گفت: «اگر زحمتي نيست، برو لب حوض آب، يک کم آب بخور تا دل داداش خنک شود.»
گربه راه افتاد و رفت لب حوض. خواست که آب بخورد، سنگهاي توي دلش سنگيني کرد و گربه افتاد توي آب. قلپ قلپ آب خورد و ميوميو صدا کرد.
آقا موش باهوش از لانه بيرون پريد. گربه را توي حوض ديد. خوشحال شد و خنديد. بعد هم دم باريکش را گذاشت روي دوشش رفت به گشت و تماشا.
#قصه
👫@majaleh_khordsalan
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚اسم قصه شعر:
آقاجون بیا
قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺🌺
#قصه_ی_تصویری
👫@majaleh_khordsalan
سلام بچه ها ی گلم 🌸🌸🌸
شنبه قشنگتـون بخـیر🥰
لحظه هاتون مثل گلها🌺
بـاطـراوت و پـر از
عطر خـوش زنـدگی
شادیهاتـون مانـدگـار
و حال دلتون خوبِ خوب❤️🌺
👫@majaleh_khordsalan