#شعر_کودکانه
🔸️دوبیتیهای کودکانه برای عید غدیر
🌸🍃من یار پیغمبرم
امام علی است سرورم
شکر خدا میکنم
که شیعهی حیدرم
🌸🍃جانشین بعد نبی
حیدره
علی ع امام اول
وصی پیغمبره
🌸🍃هرکی میخواد خوب باشه
میخواد دوست خدا شه
هرکی سعادت میخواد
شیعهی مرتضی شه
🌸🍃مسلمونای دنیا
شادی کنید غدیره
عید بزرگ غدیر
یه روز بینظیره
🌸🍃همیشه و هر کجا
امام علی ع امیره
علی ع امام منه
امام اولینه
🌸🍃امام علی ع امیره
رهبر و مولای ماست
او امامی مهربان
برای کل دنیاست
🌸🍃هست بهترین عید ما
عید بزرگ غدیر
برای ما شیعهها
این عید هست بینظیر
🌸🍃یه عید شاد و زیبا
عید خوب غدیره
شیعه همیشه اون روز
یه جشن خوب میگیره
🌸🍃روز قشنگ غدیر
عید همه عالمه
هرچی بگیم از غدیر
آی بچهها باز کمه
🌸🍃بابا همیشه میگه
علی ع امام دنیاست
پیامبر گفته به ما
علی ولی خداست
🌸🍃سرور من حیدره
امام من حیدره
رهبر من همیشه
تا به ابد حیدره
🌸🍃میگم من شکر خدا
که شیعهی حیدرم
باید تشکر کنم
از پدر و مادرم
🌸🍃بدون میشه عبادت
هر کی بگه یا علی ع
خدا اطاعت میشه
هر کی باشه با علی ع
🌸🍃علی امام امته
امام مهربونه
او عاشق عبادته
نماز زیاد میخونه
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_کاردستی
کاردستی لاک پشت با شانه تخم مرغ 🐢🐢
👫@majaleh_khordsalan
#بازی_کودکانه
آموزش بزرگتر وکوچکتر و آموزش اعداد
✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال
👫@majaleh_khordsalan
#شعر_کودکانه
🔸️شعر قصاب
🌸پرتوان و قدرتمند
🌱مهربان و شاداب است
🌸میدهد به مردم گوشت
🌱این کسی که قصاب است
🌸خنده روی لب دارد
🌱با نشاط و پرزور است
🌸توی دست این قصاب
🌱استخوان و ساطور است
🌸با علاقه میآید
🌱در مغازهاش هر روز
🌸با تمام آدمها
🌱خوب و یکدل و دلسوز
🌸کاسب است و در کارش
🌱با محبت و خوش روست
🌸پس بدان خدا دارد
🌱این چنین کسی را دوست
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_کاردستی
با کمک درب بطری و چوب بستنی ماشین چرخدار بسازید
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط خنده اون یکی 🤣🤣🤣
خودشم میخنده😘😂😂
👫@majaleh_khordsalan
21.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنگ کارتون
موش و گربه همون تام و جری خودمونه
👫@majaleh_khordsalan
#داستان
🌴دوستان جنگلی🌴
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
پشت کوههای بلند جنگلی بود که در نزدیکی شهر بزرگی قرار داشت. در دل جنگل حیوانات زیادی در کنار هم زندگی میکردند و در میان آنها دارکوب و سنجابی در دل یکی از درختهای جنگل خانه ساخته بودند و در همسایگی هم بهخوبی و خوشی زندگی میکردند.
اما بعضی از مردمی که در شهر نزدیک به جنگل زندگی میکردند اصلا قدر جنگل را نمیدانستند. آنها زبالههای خود را داخل جنگل میریختند و مدام درختهای جنگل را قطع میکردند و چوب آنها را به فروش میرساندند . ویلاهای بزرگ خود را در دل جنگل میساختند و با جادههای آسفالتی گیاهان را از بین میبردند. هر چقدر بقیهی مردم از آنها میخواستند که این کارها را نکنند گوش نمیدادند.
دارکوب و سنجاب قصهی ما هم از این اتفاقات در امان نبودند. یک روز آنها برای بازی و جمعآوری غذا با هم به بیرون از خانه رفته بودند؛ ولی وقتی که برگشتند دیدند درخت بزرگ و کهنسالی که سالها در آن زندگی میکردند توسط انسانها بریده شده و خانه و کاشانهی آنها هم از بین رفته است. آنها خیلی غمگین و ناراحت شدند و نمی دانستند حالا بدون خانه چه کار بکنند.
که ناگهان دارکوب فکری به ذهنش رسید. به سنجاب گفت: «سنجاب عزیز اینجا دیگر جای زندگی نیست. این آدمها بهزودی این جنگل را از بین میبرند و همهی درختها و حیواناتش را هم نابود میکنند. من دوستی دارم به نام لاکپشت، او در برکه ی دورتر از اینجا زندگی میکند. ما به کمک او میتوانیم خانهی خوبی برای خود پیدا کنیم .
بله بچهها سنجاب و دارکوب پیش لاکپشت رفتند و لاکپشت بهخوبی از آنها استقبال کرد و آنها توانستد دو لانهی نقلی قشنگ در یک درخت مهربان برای خود پیدا کنند. مدتی گذشت و آنها بهخوبی و خوشی با هم زندگی میکردند .
تا این که یک روز که به آن طرف برکه برای جمعآوری غذا رفته بودند از دور دیدند که کیسهی بزرگی روی زمین افتاده و چیزی داخل آن تکان میخورد. نزدیکتر که شدند دیدند گوزنی داخل دام شکارچیها گیر افتاده و هر لحظه ممکن است آنها از راه برسند و گوزن را با خودشان ببرند. سنجاب با دندانهای تیزش بهسرعت کیسه توری را پاره کرد و گوزن را آزاد کرد. همان موقع دارکوب فریاد زد: شکارچی دارد به ما نزدیک میشود، زودتر فرار کنید.
گوزن و سنجاب و دارکوب بهسرعت دور شدند، اما لاکپشت که نمیتوانست مثل آنها سریع بدود اسیر شکارچی شد. شکارچی لاکپشت را توی کیسهاش انداخت و به سمت شهر به راه افتاد. گوزن و سنجاب و دارکوب که دورها در پشت بوتهها قایم شده بودند ماجرا را دیدند و خیلی نگران شدند؛ ولی دارکوب فکری به ذهنش رسید و گفت: «دوستان من، ما میتوانیم لاکپشت را نجات بدیم فقط باید حواسمون رو خیلی جمع بکنیم.» سنجاب و گوزن قبول کردند و دارکوب نقشهاش را برای آنها تعریف کرد.
شکارچی داشت به شهر برمیگشت که دید که آن دورها گوزنی لنگان لنگان در حال حرکت است. شکارچی پیش خود فکر کرد که گوزن شکار بهتری از لاکپشت است و حالا که او پایش زخمی شده میتواند به راحتی دنبال او بدود و شکارش کند. برای همین بهسرعت کیسهای که لاکپشت درون آن بود را روی زمین گذاشت و به سمت گوزن لنگ دوید. در همین موقع دارکوب که بالای شکارچی پرواز میکرد سنجاب را خبر کرد. سنجاب دوید و بهسرعت تور را پاره کرد و لاکپشت را نجات داد. گوزن هم که خودش را به لنگی زده بود وقتی از دور دید که لاکپشت نجات داده شد با سرعت زیاد فرار کرد و دور شد.
شکارچی بدجنس که نتوانسته بود گوزن را شکار کند به سراغ کیسهاش رفت و با تعجب دید لاکپشت هم فرار کرده است و با خودش گفت اینجا جای شکار نیست دیگر به اینجا برنمیگردم. بله بچهها دارکوب و سنجاب و لاکپشت و گوزن که حالا با هم خیلی بیشتر از پیش دوست شده بودند، به هم قول دادند همیشه در کنار هم بمانند و بهخوبی و خوشی زندگی کنند.
👫@majaleh_khordsalan