eitaa logo
ᴍᴀᴊɴʜᴏʟ
742 دنبال‌کننده
655 عکس
346 ویدیو
1 فایل
بسـم‌ربّ‌عشـ‌ـق -پرسیدم‌لباس‌پاسدارےچہ رنگےاست؟! سـبز؟ یاخاڪے ‌+خندیدوگفـت: این‌لباس‌هاعـادت‌ڪرده‌اند یاخونےباشنـدیاگِلے:) ¦ وسـلام‌خدا‌برآنهایےڪہ‌لباسشان راباخـون‌خـودرنـگ‌خـدایےزدے♥️🌱 بہ گوشم: https://daigo.ir/secret/5462149708
مشاهده در ایتا
دانلود
ᴍᴀᴊɴʜᴏʟ
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ #خودت_کمک_کن🦋 💙قسمت47💙 دو روز وقت گرفتم برا جواب دادن. چیز بدی ازشون ندیده
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋 💙قسمت48💙 🌱《رقیه》🌱 وقتی رفتن ظرفای میوه و استکان نعلبکی ها رو جمع کردمو با کمک ریحانه شستم.رفتم روی تختم دراز کشیدمو چشمامو بستم.خیلییی خسته بودمو زود خوابم برد.صبح برای نمازشب و صبح بیدار شدمو بعدش یکم قرآن خوندم. _هععی خدا...دیگه نمیگم خاک پاتم چون باید دوساعت فکر کنم ببینم پا داری یانه😂میگم نوکرتم.😄خدا من نوکرتم خب؟خودت کمک کن هرچی به صلاحه اتفاق بیفته.🤲🏻 بعد از نیم ساعت حرف زدن با خدا رفتم سراغ گوشی و هنذفری. (رهام نکن...تو خونواده ی منی حسین... فقط تو رو دارم تو عالمه...امام حسین.. کمش نکن....حرارتی رو که تو قلبمه.... چه سریه دوست دارن همه...امام حسین... تو میگی رفیقمی..تو از اون رفیق صمیمیا.. من میگم غلامتم...من از اون غلام قدیمیا... تو سراغ من بیا‌...چه کنم فراغتو حسین... همش از عراقیا...میگیرم سراغتو حسین... همش از عراقیا...میگیرم سراغتو آقا.... منو ببر...به اون حرم به اون شبایی که.... قدم زدم تو کربلایی که...قدم زدی...) 🪴روح الله رحیمیان،رهام نکن🪴 همینطور گوش میدادمو اشک میزیختم.. _یعنی میشه دوباره برم🥺میشه خدا؟یا امام حسین.خودت دعوتم کن... هنذفری رو از گوشم در اوردمو نیم ساعتی خوابیدم...خوشبختانه امروز دانشگاه نداشتم اما خب زود بیدار شدم. وقتی رفتم دست و صورتمو شستم و بعدشم موهامو هم با کلیپس جمع کردم ادامه دارد...
ᴍᴀᴊɴʜᴏʟ
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ #خودت_کمک_کن 🦋 💙قسمت48💙 🌱《رقیه》🌱 وقتی رفتن ظرفای میوه و استکان نعلبکی ها رو
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋 💙قسمت49💙 .. تیشرت و شلوارمو با یه بولیز شلوار صورتی ست عوض کردم.. رفتم پایین. ریحانه:سلاااااام..پلنگ صورتی😂 _اولن سلام دومن سلاااام موز جان😂(اون بولیز شلوار زرد پوشیده بود) مامان:اع اع اع.خجالتم نمیکشن.الان من پلنگم یا باباتون؟یا نه من موزم یا باباتون😂 همه زدیم زیر خنده. هعععی دلم واسه جنگ و دعوا با رضا تنگ شده بود.تصمیم گرفتم برم خونشون. بوق...بوق...بوق.. _الو رضا سلام خوبی.. رضا:سلام خوبی.چیشده یادی از ما کردی؟ _میخوام بیام خونتون موهای همدیگه رو بکشیم دلم تنگ شد واسه دعواهامون (میتونستم قیافه رضا رو در این😐حالت تصور کنم😂) رضا:باشه قدمت روی چشم پلنگ. _چرا پلنگ؟🤨 رضا:چون خیلی وحشی _خیلی بی تربیتی😠 رضا:میدونم عزیزم. _انقدر عزیزم عزیزم نکن زنت طلاقت میده😂خداحافظظظ😒 رضا:خدافظ😄 بعد ناهار ظرفا رو با ریحانه شستیم و در حین شستن به ریحانه گفتم.. _میای بریم خونه رضا؟ ریحانه:خونه رضا چخبره؟ _دعوا ریحانه:دعوااااا😳 _آره.دلم برا دعواهامون تنگ شد.بریم خونشون موهای همو بکشیم،همو بزنیم ریحانه:رقیه خودتی؟چیزی نخوردی؟سرت به جایی نخورده؟اصلا نگاهی به شناسنامت کردی؟دب اکبر ۲۲ سالشه. _بله خودمم نگاه به شناسنامم کردم.دب اکبر؟ ریحانه:رفتم تو فاز عربی به جای خرس گنده گفتم دب اکبر😂 _هه هه هه چقدر بامزه ای تو😒 ریحانه:من برم آماده شمم😌 _بی شعور دارم باهات حرف میزنم😐 ریحانه:مگه نمیخوایم بریم؟خب برو آماده شو دیگه! _یعنی خفه شم؟ ریحانه:افرین😊 _خیلی بی تربیتی. بعدشم با دمپایی تا حیاط دنبالش رفتم و بعد خسته شدیم رفتیم آماده شدیم😂 ادامه دارد...
ᴍᴀᴊɴʜᴏʟ
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ #خودت_کمک_کن🦋 💙قسمت49💙 .. تیشرت و شلوارمو با یه بولیز شلوار صورتی ست عوض کر
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋 💙قسمت50💙 توی راه گوشیم زنگ خورد،مرضیه بود. _الو سلام.جانم مرضیه مرضیه:سلام خوبی.چه خبر _ممنون عزیزم.خبر خیر سلامتی مرضیه:مزاحم که نشدم. _نه بگو مرضیه:برای اربعین از طرف دانشگاه میبرن کربلا،میای همینطور که اشک آروم آروم از گونه هام سر میخورد گفتم... _نمیدونم.اگر قسمت بشه که حتما میام.به مامان بابا میگم بهت خبر میدم مرضیه:باشه قربونت برم.خدافظ _خدافظ. ریحانه:چیشد😨 _دانشگاهمون برا اربعین میخوان ببرنمون کربلا ریحانه خشکش زد.شایدم خوشحال بود..هرچی بود دلم میسوخت براش ولی اینبار دیگه نمیخواستم برای خواهرم یا فاطمه بگذرم. ریحانه در همون حالت گفتن ریحانه:مسجدمونم میخوان ببرن میخواستم بهت بگم میای یا نه ولی خب مطمئن بودم مامان و بابا نمیذاشتن تنها برم🥺میشه با دانشگاه نری😭 _معلومه که با آبجی گلم میام.تازه،شاید زهرا هم باشه.. کوچه خیلی خلوت بود و ریحانه همونجا پرید بغلم... رفتیم در خونه رضا رو زدیم رضا:بهههه عروس خانم گل _اه اه اه اه اینجوری نگو بدم میاد😒همون آجی گلم خوبه😌 ریحانه:سلاااااااممم😍 بعدشم پرید بغل رضا _اه اه اه خیلی لوسین شما.من رفتم پیش زهرا جونم.عزیزم.عشقم.خانم دکتر مهربونم زهرا:اوووو بسه بسه بسه.دوباره مثل اون دفعه از دکتر شدن پشیمون میشم ها😂 همه با تعارف های رضا و زهرا رفتیم داخل و نشستیم.زهرا چایی آورد داشتیم می‌خوردیم که بدون مقدمه گفتم. _کربلا میرین؟ چایی پرید توی گلوی زهرا و رضا زد به پشتش. زهرا:شما از کجا میدونستین؟امشب میخواستیم بیایم خونتون بهتون بگیم. ریحانه:با کاروان مسجد میرین دیگه.. زهرا:واااییی آره...شما هم میاایینننن😍 _بعله🌱 زهرا:وااایی خیلییی خوشحالم. تقریبا یک ماه به اربعین مونده بود. قرار بود یه صیغه محرمیت ساده بین من و آقا محسن خونده بشه و بعد محرم و صفر و پایان ماموریتش عقد کنیم💍 مامان و بابا بنا به دلایلی نمیتونستن بیان(نویسنده:خودمم نمیدونم به چه دلیلی.بهتره توی زندگی شخصیشون دخالت نکنیم😂)💔ولی خب چون با زهرا و رضا و ریحانه باهم بودیم نگرانیشون کم بود... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته ام ای رفیق گرفته است هوای زمین...💔🕊
رَبَّهُ أَنِّي مَغـلُوبٌ فَانتَصِـر من مغلوب شده ام ؛ به داد من برس .
بردن نام علی از واجبات هر شب است ؛ هر شبی یادم رود ، فوراً قضایش می کنم !
شَهـادت ، یعنی‌ وارد شدن‌ در حریمِ‌ خلوت الهی‌ و میهمان‌ شدن‌ بر سر سفره‌ی‌ ضیافت‌ الهی ؛ این خیلی باعظمت است . - حضـرتِ‌آقا
بر دوستیِ کسی که به عهد خود وفا نمیکند ، اعتماد نکن . - امیرالمومنین‌ع
‹🌸🌱› -وَهُوَ‌لِلدَّعَواتِ‌سامِعٌ- +واوست‌که‌دعایِ‌بندگان‌را‌مستجآب‌ میگرداند‌و‌گرفتاری‌هایشان‌را‌دفع‌میکند..♥️! 💚
↲•|توصیھ‌میڪنم ـ جوان‌هااگربخواهند ازدستِ‌شیطان‌راحت‌شوند ـ ❲عشق‌بھ‌شھادت❳ رادروجودِ ـ خودزندھ‌نگھ‌دارند ̂ ̂ 🌿 🌷شہیدحاج‌امینے ࡆ