مجهـولالنام
طلسم چشماش روی تک تک عضلاتم اثر کرده که نمیتونم تکون بخورم... کاش میتونستم لبامو از هم باز کنم و از
من به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده
این روانی بیاجازه با تو صحبت میکند!
•آرامی | #چکامه
اینکه میگن نویسنده ها گفت و گو کنندگان خوبی نیستن، کاملا درسته...
شما یه مدتی شروع کن به نوشتن ؛ هم کم حرف میشی، هم قدرت تکلمت فلج میشه(=
مجهـولالنام
و تا ابد توی سیاهیِ چشماش غرق بشم... اصلا دلم میخواست آرامش توی چشماش تا ابد برای خودم باشه. چشمام ه
اینکه حرفشو بزنه یا اینکه چشماشو از روی چشمام برداره...
ولی نه، من منتظر این بودم که چشماش رو تو همون چند لحظه حفظ کنم، منتظر بودم که نقشِ قشنگِ مژه هاش توی ذهنم نقش ببنده ؛
کاش میشد بشینم و ساعت ها پلک زدنشو تماشا کنم تا جایی که پلک زدنامون باهم یکی بشه، یا کاش میتونستم انقدری باهاش صحبت کنم که تیکه کلامامون باهم جور بشه...
#zm | #نمیدونم
اندیشه معشوق نگهبان خیال است
عاشق نتواند به خیال دگر اُفتد
•صائبتبریزی| #چکامه
مجهـولالنام
اینکه حرفشو بزنه یا اینکه چشماشو از روی چشمام برداره... ولی نه، من منتظر این بودم که چشماش رو تو ه
یا کاش میتونستم انقدری باهاش صحبت کنم که تیکه کلامامون باهم جور بشه...
واقعا برام غریب بود این حس ؛ الآنم که دارم فکر میکنم بازم عجیبه... اینکه در آن واحد انقدری یکی بره توی قلبت که جونت به جونش بسته بشه.
برام عجیب بود این حجم از قشنگیه چشماش، آرامشِ توی نگاهش، تاریکیِ مطلقی که چشمام ازشون سیر نمیشد، ضربان های نامنظم قلبم، لرزش های دستم، لبخندی که ناخودآگاه روی لبای خشک شده از استرسم نقش بسته بود و نگاهاش روی چشمام...
#zm | #نمیدونم
تا من شوم آسوده و خشنود شود یار
با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را
•فاضل| #چکامه