eitaa logo
مجید پاک‌نیت (صریح‌القلم)
41 دنبال‌کننده
613 عکس
339 ویدیو
9 فایل
طلبه سطح ٣ حوزه کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی ارتباط با ادمین @majid_pakniyat_96
مشاهده در ایتا
دانلود
طنز | پدیده چوب‌خواری به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، در بین مخلوقات خداوند متعال هر جنبده‌ای غذای متناسب با خودش را می‌خوره. بعضی‌ها از موجودات و جانوران این کرۀ خاکی گیاه خوارند، بعضی گوشت خوار. بعضی دیگر که روی دو پا راه میروند، به نوع چیزی که می خورن، حساسن و توجه ویژه دارن و این یعنی «عادت غذایی». اصولا عادت غذایی هر کس به علایق او بستگی داره. قاعدۀ فلسفی مشهوری هست که میگه، خوراندن یا خوردن هر کس بحسبه؛ هر کس به حسب خود چیزی را می‌خورد یا می‌خوراند. میزان تحصیلات، موقعیت شغلی، محیط کار، فرهنگ خانواده و دوستان و آشنایان هم تأثیر مستقیم و غیر مستقیمی بر میل خوردن یا تشویق به خوراندن و شوق به خوارش (گرسنگی کاذب نسبت به بیت‌المال) یا خارش داره. عادت غذایی بعضی از مسئولان ما یا آقازادگان محترمشان وابسته شده به پاچه‌خواری، رانت‌خواری، زمین خواری، جنگل خواری، کوه‌خواری. خب شما هم یک خرده به این خوارندگان عزیر حق بدید! یه ضرب المثل چینی هست که میگه «تَرک عادت موجب ضرره»! عادت، چیزی نیست که به همین سادگی‌ها ترک بشه. آدمی که به «شیشه» معتاد باشه، از کمپ ترک عادت اعتیاد فرار می‌کنه، حالا شما انتظار دارید عزیزان رانت‌خوار از «گل» مخدر رانت‌خواری دست بردارن؟! حاشا و کلا عزیزم! دنیا کجا میره، تو کجا میری؟! لابه‌لای این همه خوارش و عادت غذایی از سوی خوارندگان عزیز، من امروز فهمیدم که ما چقدر در غفلتیم و از اطراف خود بی‌خبر. میگید نه، الآن معلوم میشه. تا به حال از خودتون پرسیدید که موریانه چی می‌خوره؟ اصلا می‌دونستید کرم ابریشم برگ میخوره؟‌ می‌دونستید مورچه‌ای وجود دارد که چوب می‌خوره و در تنۀ درختان زندگی می‌کنه؟ بله که می‌دونستید، البته که بیشتر آدما می‌دونن حشرات و آفات چوبخوار جزئی از طبیعتن، ولی مطمئنم نمی‌دونستید که ما انسان چوبخوار هم داریم. چوبخوار؟ بله برادر من، مسئول چوبخوار! وزیر چوبخوار! جالب نیست؟ هم جالبه و هم جدید و هم مغفول. آشنایی اینجانب با چوب‌خواری از اونجایی شروع شد که دیدم یکی از وزرای جوان، باحال و خوشحال دولت دوازدهم گفته: «من چوب مبارزه با فساد رو می‌خورم». باور بفرمایید بنده هم مثل شما اولش هر چی سعی کردم این جمله رو باور کنم نتونستم؛ دیدم نه با عقل جور در میاد نه با هیچ چیز دیگه. از همون ثانیه‌های اول فکر کردم که ایشون می‌خواد بگه من دارم تاوان مبارزه با فساد رو میدم، اما بعد که خوب دقت کردم فهمیدم نه بابا! این بنده خدا راست گفته و حرفش کاملاً جدیه. هدف ایشون بیشتر ایجاد جنگ روانی بوده، خواسته دستگاه‌های نظارتی رو تهدید و وادار به عقب نشینی کنه. منظورش این بوده که منو اینطوری نگاه نکنید، این قدر هم زور نزنید، مطالبه نکنید! گُنده تر از شما اون سر دنیا نشستن و طرف اروپایی کرسنت رو محاکمه و دادگاهی کردن، اما دستشون به من نرسیده، حالا چند تا حقوقدان و دانشجو و خبرنگار میخوان زیرپای منو رو خالی کنن!؟ آننااانننااااس داداش، چاییدی!، اشتباه گرفتی! «من، چوب مبارزه با فساد رو می‌خورم»، یعنی مبارزه با فساد، تنه، و برگ و ریشه داره، ولی من مستقیم میرم سراغش چوبش و چوبش رو می‌خورم. از هیچ کس هم حساب، مِساب نمی‌برم. از لج شما بچه پرروها هم که شده، اگر بتونم ریشۀ درخت مبارزه با فساد رو می‌خشکونم، هزار نفر دیگه مثل شما هم بیاد متن قرارداد آی پی سی[1] را بهش نشون نمی‌دیم! هزار بار دیگه هم توتال بیاد اطلاعات میدان‌های گازی رو بدزده ببره، به شما هیچ ربطی نداره، نوش جونش! دستور میدم صد تا دیگه هم دستگاه pos بیارن بدن به آبدارچی دفتر کارم، به شما چه؟! هان؟! سر پیازید یا ته پیاز؟! گذشت اون زمانی که وزارت خونه دست گروهبان‌ها بود، الآن دور، دور ژنرال‌هاست؛ دوره‌ای که در وزراتخونه نفوذ میکنن و 16 تا، 16 تا دسته‌گل به آب میدن، چی فکر کردید؟! پس دیدید چقدر ما از دور و برمون غافلیم، حواسمون نیست. همین طوری دارن محیط زیست رو نابود می‌کنن، هی چوب می‌خورن، هی‌چوب می‌خورن، ما هم انگار نه انگار! البته یه سری حقایقی هست که هیچ وقت نمیشه ازشون گذشت. من موندم این وسط آدم باید دلش برای کی بسوزه، واقعا! قبول کنید مردم هم دیگه مردم سابق نیستن، به قول وزیر بهداشت که با تمام وجود داره چوب مبارزه با فساد رو می‌خوره، همه دارن کاری می‌کنن که مردم هر روز غمگین‌تر و غمگین‌تر و غمگین‌تر تر تر بشن. خب بابا از قدیم گفتن «هر چه کنی به خود کنی»، یک کم با مسئولین همکاری کنید، یک کم انصاف داشته باشید دیگه مردم عزیز ایران! مردم عزیز یادتان هست؟! مورد داشتیم این قدر چوب خورد که یهویی، همینطوری پنج تا تیر به یه آدم ... به ادعای مهدورالدم بودن و... و ... و ... شلیک کرد (جالی خالی مربوط به نسبت‌ها و توهین‌های چوبخواران اصلاح طلب به آن مرحومه است). مردم عزیز! یعنی بندۀ خدا یه طوری چوب مبارزه با فساد رو خورد که در دم بالا آورد.
مردم عزیز یادتان هست، اون دختری که توی خونَش جنس قاچاق پیدا کردن، صبیۀ محترمۀ کدوم وزیر بود؟! تا کی این بیچاره‌ها باید این قدر چوب بخورن؟! مردم عزیز ایران، آیا اون وزیری که در روز رأی اعتماد از مجلس موجودی کارتش 700، 800 هزار تومان بود و دخترش خجالت می‌کشید پیش دوستاش اینو بگه، توی کرۀ مریخ داشت چوب مبارزه با فساد رو می‌خورد؟! بابا یه نگاهی به دور و برتون بندازید! مردم یادتان هست کسی رو که میگفتید خونش 40 میلیارد می‌ارزه و خیلی صادقانه اومد گفت که قیمت خونۀ من 8 میلیارده؟ این رو چی می‌گید؟! مردم عزیز! واقعا دل آدم برای او وزیری که پورشه کاین داشت و گفت نمی‌خواد از روی ریاکاری مثل بقیه مردم ماشین معمولی سوار شه می‌سوزه؛ طفلک هنوزم که هنوزه تمام دست و صورت و اینهاش از شدت چوب‌خواری سیاه و کبودن! هنوز مردم عزیز! مردم عزیز! آی مردم عزیز! با منید یا نه؟ نکنه شما هم دارید چوب مبارزه با فساد را می‌خورید؟! من نمی‌دانم شما هم به چوب‌خواری افتادید یا نه ولی می‌دانم که چوب‌خواری گرچه مسبوق به سابقه است، ولی تا هست، همینی که هست، هست. تا چوب‌خواری، چوب‌خواریه، چوب‌خواریه مردم عزیز! (بر وزن تا تاریخ تاریخه تاریخه، اثر هنرمند مشهور). در پایان اینجانب در اثر یادآوری این خاطرات تکان‌دهنده و دهشتناک، اعلام شرمساری خویش از روی سفید مسئولین چوب‌خوار و سختکوش، اعلام می‌دارم! و خیر مقدم عرض می‌کنم خدمت همۀ خانواده‌های مُصاب که در مرقومۀ اینجانب به نیکی‌ از سوابق انقلابی و مبارزاتی‌شان در مبارزه با فساد از آنان یاد شد. این حقیر از صمیم قلب آرزومندم در دادگاه عدل الهی کوتاهی امثال بنده نسبت به اعمال این عزیزان را ببخشایند، و گرز آتشین ملائک بر سر همه خوارندگان و چوب‌خواران فرود آید! الهی آمین!/918/ی702/س مجید پاک‌نیت [1]. IPC مخفف Iran Petroleum Contract به معناي قرارداد نفتي ايران است (ایرنا، کد خبر: 82197668). در دوران تحریم، شرکت‌های خارجیِ نفتی از ایران رفته بودند و دولت می‌خواست با استفاده از فضای پس از تحریم، آنان را دوباره به ایران برگرداند. نظر دولت این بود که شرکت‌های خارجی میل مشارکت مجدد در ایران را ندارند و ما باید قراردادهای نفتی را برای آن‌ها جذاب کنیم. برای بازنگری در قراردادهای نفتی، کمیته‌ای تشکیل شد ... همه منتظر بودند که قرارداد جدید را ارزیابی کنند. اما اصل قرارداد محرمانه نگه داشته شد (مشرق نیوز، کد خبر 605239).
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
___________________🍃 | پدیده چوب‌خواری 📌آشنایی اینجانب با چوب‌خواری از اونجایی شروع شد که دیدم یکی از وزرای جوان، باحال و خوشحال دولت دوازدهم گفته: «من چوب مبارزه با فساد رو می‌خورم». 🔶اصولا عادت غذایی هر کس به علایق او بستگی داره. قاعدۀ فلسفی مشهوری هست که میگه، خوراندن یا خوردن هر کس بحسبه🤗؛ هر کس به حسب خود چیزی را می‌خورد یا می‌خوراند. میزان تحصیلات، موقعیت شغلی، محیط کار، فرهنگ خانواده و دوستان و آشنایان هم تأثیر مستقیم و غیر مستقیمی بر میل خوردن یا تشویق به خوراندن و شوق به خوارش (گرسنگی کاذب نسبت به بیت‌المال) یا خارش داره. 🔶باور بفرمایید بنده هم مثل شما اولش هر چی سعی کردم این جمله رو باور کنم نتونستم؛ دیدم نه با عقل جور در میاد نه با هیچ چیز دیگه. از همون ثانیه‌های اول فکر کردم که ایشون می‌خواد بگه من دارم تاوان مبارزه با فساد رو میدم😡😡، اما بعد که خوب دقت کردم فهمیدم نه بابا! این بنده خدا راست گفته و حرفش کاملاً جدیه.😧😧 🔶مردم عزیز ایران، آیا اون وزیری که در روز رأی اعتماد از مجلس موجودی کارتش 700، 800 هزار تومان بود و دخترش خجالت می‌کشید پیش دوستاش اینو بگه😢😢، توی کرۀ مریخ داشت چوب مبارزه با فساد رو می‌خورد؟!👿👿😈😈 بابا یه نگاهی به دور و برتون بندازید! ✍ مجید پاک‌نیت #چوببگییrasanews.ir/002ZXt ŸŸ @rasanews_agency
حمله به گاندو، عذری بدتر از گناه از کسانی که کاسۀ آش رآکتور آب سنگین اراک را با جایش می‎دهند و می‌فروشند چه انتظاری داری! همین که سازمانت را نفروختند و از شر تحریم‌ها در امان ماندی برو شاکر باش. به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، پخش فصل اول سریال گاندو، از آغاز با توییت‌پرانی یکی از آشنایان دولتی همراه شد و با پخش قسمت‌های پایانی این سریال، به اوج خود رسید. این دوست گرامی در یکی از توییت‌هایش برای پاک کردن دامن خود، دوستان، همکاران و همراهانش از کوتاهی‌هایشان در ادارۀ دولت، دست به دامن سخنانی انحرافی شد. اما واقعیت آن است که کارنامه و دامن کوتاه کوتاهی‌هایشان حتی با دامستوس و پرسیل طلایی هم سفید و درخشان نخواهد شد، چه برسد با توییت‌پرانی. این اظهار نظر‌ها عذر‌های بدتر از گناهی است که به تف سر بالا می‌ماند، تا توجیه عملکرد. این آشنای دولتی گفته‎اند: «دولت نه اجازه و نه پول دارد که سریال بسازد» و همچنین: «صدا و سیما هم پول ندارد فیلم بسازد»، «ولی گویا جای دیگر هست که برای تضعیف نهاد دولت، هم پول فراوان دارد، هم مجوز‌ها و مشوق‌های لازم را دریافت کرده است و هم می‌تواند صدا و سیما را الزام به پخش کند» و در آخر فرموده‎اند: «با گاندو، گنده نمی‌شوید». البته راست می‌گوید بندۀ خدا! واقعا چقدر محدودیت! چه قدر مظلومیت! چه قدر واقعا! این حجم از بیچارگی جای مویه و گریه دارد به پهنای صورت. راست می‌گوید جناب سرهنگ! دولتی اینچنین مظلوم تا به حال در هیچ جای کرۀ خاکی بر سر کار نیامده و بعید است بعد‌ها نیز بیاید. آن از دختر مظلوم وزیر سابق و این هم از داماد بی‌پول وزیر لاحق! راست می‌گوید حجت‌الاسلام سابق! این همه استعداد در کابینۀ رئیس جمهور حیف و میل می‌شود و هیچ کس قدر این وزرای جوان و مستعد را نمی‌داند. ما این همه وزیر داریم که شش سال است مردم را فیلم کرده‌اند. این همه مدیر و معاون دولتی مگس‌پران که حقاً بازیگرند. ثروت هر کدامشان نیز به تنهایی کفاف ساخت چند سری مرد عنکبوتی و ترانسفورمز را می‌دهد. کسی نیست بگوید چرا این سرمایه‌های نظام را هدر می‌دهید؟ چرا از آن‌ها غافلید که هم فیلمنامه‌نویسند، هم بازیگر، هم تهیه‌کننده، هم کارگردان و بزک‌کننده و نورپرداز و صدا بردار و پول‌پرداز و پول بردار! آقای علی عسکری! امید است با به کار بستن این فرمایش این آشنای عزیز، مقداری هم پول و سرمایه به اعضای دولت بدهید تا فیلم‌های بهتری بسازند؛ بلکه از این طریق قیمت عرض دوچندان و دارایی ارزی و ریالی صاحبان هجومیِ ثروتِ نجومیِ دولتی بیشتر شود. بالاخره فیلم کردن مردم و مگس‌پرانی و توییت‌پراکنی زیر کولر گازی، هنر کمی نیست. مفت و مجانی هم که نمی‌شود. آیا کسی پیدا می‌شود که محض رضای خدا، توأمان هم مردم را فیلم کند و هم مگس بپراند و هم توییت بپراکند؟! پول لازم دارد آقا جان، پول! می‌فهمی؟! پول. اصلاً نگارنده پیشنهاد می‌دهد این وزرای چند شغله که همواره دستی در آتش فیلم کردن مردم داشته‌اند را در صدا و سیما استخدام کنید تا این استعداد‌های فراموش شده هیئت دولت، کنتوراتی برنامه‎های رادیو و تلوزیونی را بسازند. چه بسا نیاز باشد شبکه‌های تلویزیونی را ملک طلق وزرا، معاونان و آشنایان کنید که دو پیامد خوب به همراه خواهد داشت: یکی این که مردم بیش از پیش سرگرم و فیلم می‌شوند، دیگر آنکه داشته‌های مادی وزرا با تملک این شبکه‌ها بیشتر و احساس کمبودشان برطرف می‌شود. اصلاً آقای علی عسکری چرا به این‌ها پول نمی‌دهید؟ چرا پول ممکلت را در اختیار این‌ها قرار نمی‌دهید؟ نکند پول ندارید؟ درست است که به قول این آشنای عزیز «صدا و سیما هم پول ندارد فیلم بسازد» و درخواست پول از دولت، حق قانونی شماست، ولی نکند منتظرید دولت به شما پول بدهد! زهی خیال باطل و تصور محال! به کسی گفتند: پدرت کجاست؟ گفت: رفته است بیرون، می‌آید. گفتند: پس بنشین تا بیاید! جناب علی عسکری! اگر به امید نانوایی، بدان که بی‎نوایی! از کسانی که کاسۀ آش رآکتور آب سنگین اراک را با جایش می‌دهند و می‌فروشند چه انتظاری داری! همین که سازمانت را نفروختند و از شر تحریم‌ها در امان ماندی و در لیست تحریم نیستی برو خدایت را شکر کن! باش تا خبر تحریمت بدهند، که این هنوز از نتایج برجام و اف‌ای تی اف است! آهای صدا و سیما! آهای آقای گاندو! اصلا مگر تو مسلمان نیستی؟ از این آشنای عزیز یاد بگیر! ببین که چشمش به داشته‌های مادی و معنوی دیگران نیست و حسادت نمی‌ورزد. ببین که با کوچک کردن سازندگان گاندو در پی گنده کردن خود نیست.
از او یاد بگیر که پیرو حدیث مولا علی علیه‌السلام است که فرموده: «الْغِنَى الْأَکْبَرُ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ؛ توانگرى بزرگ‌تر، در گرو ناامیدی از داشته‌های دستان مردم است». آقای صدا و سیما و آقای گاندو، ببین که داشته‌های دولت، دست پر و پیمان او و کارنامۀ سفید چند سالۀ وزاری جوانش، چشم منتقدان را از حدقه درآورده و آشنایان را از آنچه در دست توست بی‌نیاز کرده و دستانت را خالی می‌بیند! از او یادبگیر!/918/ی702/س مجید پاک‌نیت
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا ____________________🍃 #یادداشت انتقادی | حمله به گاندو، عذری بدتر از گناه 🔴از کسانی که کاسۀ آش رآکتور آب سنگین اراک را با جایش میدهند و می‌فروشند چه انتظاری داری! همین که سازمانت را نفروختند و از شر تحریم‌ها در امان ماندی برو شاکر باش. 🔵راست می‌گوید حجت‌الاسلام سابق! این همه استعداد در کابینۀ رئیس جمهور حیف و میل می‌شود و هیچ کس قدر این وزرای جوان و مستعد را نمی‌داند. ما این همه وزیر داریم که شش سال است مردم را فیلم کرده‌اند. این همه مدیر و معاون دولتی مگس‌پران که حقاً بازیگرند. 🔵آهای صدا و سیما! آهای آقای گاندو! اصلا مگر تو مسلمان نیستی؟ از این آشنای عزیز یاد بگیر! ببین که چشمش به داشته‌های مادی و معنوی دیگران نیست و حسادت نمی‌ورزد. ببین که با کوچک کردن سازندگان گاندو در پی گنده کردن خود نیست. 🔵آقای صدا و سیما و آقای گاندو، ببین که داشته‌های دولت، دست پر و پیمان او و کارنامۀ سفید چند سالۀ وزاری جوانش، چشم منتقدان را از حدقه درآورده و آشنایان را از آنچه در دست توست بی‌نیاز کرده و دستانت را خالی می‌بیند! ✍ مجید پاک‌نیت #گاندو #آشنا #صدا_و_سیما #دولت_روحانی #بودجه_صدا_و_سیما 🌐rasanews.ir/002Zim 🆔 @rasanews_agency
روزهای تلخ و شیرین دختران وطن؛ هیس! دخترها زنده‌به‌گور نمی‌شوند چرا فقط چهارشنبه‌هایت را سفید کنی؟ تمام عمرت را سفید کن! هر هفته و هر روزت را؛ با سفیدی آزادی و آزادگی، نه با سیاهی لذت‌پرستی، نه با فرمانبرداری از پرچمداران فرصت‌طلبی. باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک‌نیت چند قدم عقب‎تر؛ صدای تاریخ داستان مظلومیت دختران و زنان را شنیده‌ای! هیس! کمی گوش کن! صدایش را می‌شوی!؟ من صدای دختر بچه‌ای را می‌شونم! گریه می‌کند، ولی مادرش در خواب ناز است؛ به امید فردایی بهتر برای دخترک چهار ساله. او بابایی است! نوبت بابا بود که آینده‌ساز او شود. در سیاهی دل شب، دور از چشم مادر بیدارش کرد و به نزدیکی نخلستان برد. پدر حفره‌ای را کند و دخترک کمکش کرد. کار کندن حفره که پایان یافت، پدر زیر بغل‌های دختر کوچولوی ناز را گرفت و او را در وسط حفره گذاشت. دست چپش را روی شانۀ دخترک گذاشت و با دست راست آرام، آرام دور دخترک را خاک ریخت. دخترک از خاک بازی با پدر در آن پاس از شب تعجب می‌کرد. کمی بعد ناله‌های دختر بلند شد. دیگر تاب بازی کردن نداشت و نمی‌توانست دست و پا بزند؛ خاک سرد است و او نیز نمی‌تواند نفس بکشد. دست به دامن تنها کسی شد که در حال پر کردن حفره بود؛ با التماس و زاری و شیون. پدرش کَر بود؟! ناله‌هایش را نمی‌شنید؟! هنگامی که خاک‌های صورت بابایی را پاک می‌کرد چه؟! بابایش حس لامسه نیز نداشت و فقط مشغول کارش بود؟! چندی گذشت ... سکوت حکم‌فرما شد. صدای دخترک قطع شد، خیال باباجان هم آسوده. دختر راحت شد، پدر هم؛ او را به آغوش شوهر ابدی‌اش سپرد. هنگامی‌که پیامبر اسلام(ص)، این داستان را از بابای دختر شنید، با چشمانی اشکبار فرمود: «اگر رحمت خدا بر غضبش پیشی نداشت، انتقام دخترت را که زنده‌به‌گور کردی می‌گرفت». این داستانی واقعی از سرگذشت انسان‌هایی مظلوم بود که هیچگاه حق ساختن آینده خود را پیدا نمی‌کردند. شاید نشنیده‌ای، ولی در زمان‌های خیلی دور، دختری مثل تو اگر خوشبخت بود فروخته یا تعویض می‌شد؛ با شتر و گوسفند، اگر هم بدبخت بود، زنده‌به‌گور. موجودی منفور بودی. حق انتخاب همسر نداشتی؛ پيش از چشم به جهان گشودن به عقد مردی یا پسری در می‌آمدی. دختران در جوامع دیگر دلت می‌خواهد با یونانیان باستان می‌زیستی؟ زن را نیروی اهریمنی و غیر قابل تربیت می‌دانستند که به هیچ دردی نمی‌خورد جز تولید مثل. با سر زدن به منزلگاه مردمان آن سامان، درمی‌یابی که از دید «سیمونیدِس» نویسنده یونانی، زنان حیواناتی انسان‌نما و منشأ آشوبند، جنسی که سرچشمۀ همۀ پلیدی‌هاست. «اوریپیدِس»، نمایشنامه‌نویس یونانی، در کتابش موسوم به «مِدا» می‎نویسد: «اگر بچه را می‌شد از طریق دیگری جز جنس مادینه پدید آورد و اگر زن وجود نداشت، انسان از همه بدبختی‌هایش نجات می‌یافت». اگر در چین کهن چشم به جهان می‌گشودی، پدر و احتمالاً مادرت از به دنیا آمدنت اشک غم می‎ریختند و فروخته می‌شدی. هرگونه اظهار محبت به جنس تو نکوهش می‌شد، زیرا به گمان چینیان، آفرینندۀ مرد خداست و زن آفریدۀ شیطان. بگذار کمی منصف باشم و از خوبی‌ها هم بگویم! زنان اسپارتی گاهی بر مردها مقدم می‌شدند؛ فقط در تشییع جنازه و شراب‌افشانی. تاریخ به تو می‌گوید که دوشیزگان اهل «بابِل»، پیش از رفتن به خانۀ شوهر، ‌می‌بایست شبی را در معبد سپری کنند؛ با تقدیم زیورهایشان و برهنه، هنگام ورود به پرستشگاه خدایگان. قانون چهلم آشوریان پیش از میلاد مسیح را بنگر! می‌گوید که زنان برده یا خودفروش نباید روبند بپوشند. اگر مردی زن روبندداری را ببیند که مجاز به پوشیدن روبند نبوده است، باید او را دستگیر کند، به قصر بیاورد و علیه او شهادت دهد. پوشش، بایستۀ شاهزاداگان ایرانی و زنان فرادست بود، زنان فرودست یا هرجایی نیز سزاور کشف آن. زنان شبه جزیرۀ عربستان نیز پیش از اسلام، معمولاً جامه‌هایی نیمه‌عریان می‌پوشیدند؛ موها، گردن و سینۀشان تماشاگاه کوردلان بود. گاهی به جز یک شوهر، یک دوست هم داشتند، برخی نیز پرچم گسترش لذت بر سر در خانۀ خویش می‌افراشتند و سرایشان چراگاه خوک‌دلان بود! اگر خوب دقت کنی، درمی‌یابی نگاه جنیست‌زده به جنس مؤنث، همیشه و در همه جای این کرۀ خاکی سکۀ بازار بوده است. قرآن این سیره را، فرهنگ جاهلیت می‌نامد. فرهنگی که یکی از ویژگی‌هایش نگاه لذت‌طلبانه به دوشیزگان و بانوان بود؛ نه فقط از طرف مردان، بلکه حتی از سوی خود زنان. بسیار روشن است که به گمان فرهنگیان جاهلیت، زنده نگه داشتن موجودی نفرت‌انگیز، پلید و شیطانی منتی بزرگ بر سر اوست. از سرش هم زیاد است. خب، حالا که او زنده است به چه دردی می‌خورد، جز نفعی مادی که از ظاهر او می‌برند؟ برایشان کلفتی می‌کند و دلبری. هنر بانوی جاهلیت، کدبانویی و پاکدامی‌اش نبود، بردگی‌اش بود و بهره‌وری‌اش. از این رو جایگاه او در بین سران نادانی، جایگاه عروسکی چرخان و خوش‌خوان بود.
کج‌راهه‌ای که مردان و زنان جاهلی‌صفت هموار کردند، مقصدی جز شرمساری نداشت، اما با گسترش اسلام، این بی‌راهه جای خود را به مأوایی امن داد و شرمندگی را نیز از چهرۀ گمراهان زدود. تعالیم غیرتمندانۀ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، سرپناه بانوان و دختران و نقشۀ راه مردانگی شد. خودنماییِ خود خواستۀ حاصل از فضای جاهلی، جای خود را به خداخواهیِ بیماردلانِ شفایافته داد. این اسلام بود که بانوان را به اصل خود بازگرداند. شراب‌افشانی، بهره‌های جنسی، خلخال‌های خالی‌کنندۀ تهِ دل هوسبازان، برهنگی و زنده‌به‌گور کردن دختر و گریه از مصیبتِ زاده شدن او کجا؟ دستور به مهربانی با زنان و دختران، دادن حق انتخاب به آنها، سروری خانه و خانواده، تشویق مردان به کمک کردن در کارهای منزل و مهمتر از همه عفت عمومی، کسب علم و مدارج معنوی کجا؟ این طور شد که آرایش و زینت‌نمایی برای مرد بیگانه، دیگر هنر زنانه نبود، پس تبرج جاهلی رخت بربست و بدرود گفت؛ اما در کمینگاه به نظاره نشست. در کنج عزلت خود را آماده و آماده‌تر کرد. او که سرزمین‌های اسلامی را ترک کرده بود و هنوز مجال نفس کشیدن داشت، پس از رحلت پیامبر رحمت دوباره بازگشت. دوباره دخترکُشی، دوباره بهره‌کِشی از جنس مؤنث، نگاه ابزاری و لذت‌جویانه به او. دوباره فرهنگ جاهلیت؛ نسخۀ جدید. بازگشت سیاهی طنز تلخ این است که در جاهلیت پیشین، زنان و دختران در پی یافتن حق زندگی بودند، اما در جاهلیت نوین، بعضی خواهان باختن حق هستی خویشند؛ با عزمی راسخ. آیا بشر دوباره گرفتار جاهلیت نشده است؟ آخرین آمار سال 1397 به تو می‌گوید که حداقل 212 نفر در سن هفده سالگی یا کمتر، دست به خودکشی زده‌اند. می‌توانی به من بگویی چرا دختران کم سن‌و‌سال و دانش‌آموزان مدارس دخترانه، با تیغ تیز، رگ‌هایشان را می‌بُرند؟ با خوردن قرص‌های خواب‌آور یا روان‌گردان، اُوِردُز می‌کنند؟ چنین با انگیزه و عاشقانه جسم لطیف خود را از روی پل هوایی، نثار آسفالت سخت کف خیابان و جاده می‌کنند؟ می‌دانی تعدادشان چقدر است؟ چرا سن خودکشی دختران در بعضی مناطق به زیر هفده سال رسیده است؟ می‌توانی به من بگویی علت این خودکُشی‌ها چیست؟ در عصر مدرن، مردن عمدی، چه علتی دارد به جز بازگشت انسان به جاهلیت؟ اگر اسم این کار جاهلیت مدرن نیست، پس چه نام دارد؟ می‌دانی چه شده است؟ در جاهلان مدرن، نه تنها جسم، بلکه روح انسانی به فنا رفته است. طوری روحت را می‌چلانند که چاه را به راه ترجیح دهی. بعدش هم کی مُرده، کی زنده؟ استفاده‌شان را که بردند، خودت با دست خود روحت را چرخ می‌کنی؛ روحی که فقط به محبت و دوستی فکر می‌کرد، سرشار از نفرت از خویشتن می‌گردد و زنده‌به‌گور می‌شود. تبرج جاهلی دیگر با چهرۀ خشنش گور تو را نمی‌کَند، اما کاری می‌کند که تو خود را به سوی گور بفرستی. تبرج جاهلی همان بینشی است که دختران را گدای توجه مردان بیگانه می‌داند، برایش عفت و حیا مسخره و ابلهانه است، زن را کالایی مصرفی می‌داند که پس از استفاده، زباله‌ای بیش نیست. دختران جوان، در پی جلب محبت، دست دوستی به دستان پسر یا نامردی غریبه می‌سپارند و به ناکجا آبادی می‌روند که جاهلیت و تبرج جاهلی نام دارد. خطر در حوالی تو چند دختر المپیادی را می‌شناسی؟ به تازگی از یکی از دوستانم که مشاور خانواده است، داستان دختر المپیادی را شنیدم. او در پی محبت بود. با پسری دوست شد. مدتی گذشت. به دعوت آن پسر جوان، برای اولین بار به پارتی رفت. در آنجا همه جوان و شادمان بودند، ولی در هپروت. بدپوششی حاضران، دختر را به چشم‌پوشی از حضور فراخواند، ولی دوست پسر جوانش او را به ماندن بازخواند. او به خاطر دلِ پسر، رسم عشق را به جای آورد و تحمل کرد. دقایقی بعد نوبت بلعیدن قرص رسید و به فضا رفتن. آگاهانه دختر را چیزخور کردند؛ به او قرص «love» دادند تا آن را بخورد و احساساتش سر به فلک بکشد. همانطور هم شد؛ احساساتش سر به فلک و عقلش تَه کشید. به خود که آمد، فهمید بی‌عفتی‌اش سر به فلک و عفتش نیز ته کشیده است. حالا او که همگان نظاره‌گر موفقیت‌های علمی‌اش بودند، چشم‌انتظار رسیدن مرگ ناشی از ایدز است. دیگر نه خبر از موفقیت‌های علمی سابق است، نه امیدی به زندگی بهتر. ازدواجش چه می‌شود؟ خانوادۀ آینده‌اش؟! زحمات پدر و مادرش؟! و سؤال‌هایی دیگر ... به همین سادگی! به همین دردناکی!
بار دیگر همان کارها تکرار می‌شوند؛ تبرج جاهلی، خودنمایی، خودآرایی و خودستایی. دخترکُشی این بار در حفره‌ای از خاک نیست. دیگر مظلومیت، معصومیت، حیا و نجابت را زیر خاک دفن نمی‌کنند، بلکه شخصیت حقیقی‌ات را زیر خروارها رنگ و کِرِم، لِه‌ولَوَرده می‌کنند. چه فرقی می‌کند که تو را زیر خاک دفن کنند، یا زیر انواع و اقسام رنگ‌ها و عطرهای گوناگون سرطان‌زا؟ چه فرقی می‌کند زیر یک متر خاک باشی، یا زیر انبوهی از محصولات آرایشی لورآل اسرائیلی؟ راستی! پولی که می‌دهی را هزینۀ پر کردن باک هواپیماهای جنگنده یا ساخت بمب‌های ویرانگر می‌کنند، و دختر یا پسر بچه‌ای فلسطینی را زیر ساختمان چند طبقه زنده‌به‌گور! گوارای وجودت، بفرما یک لیوان خون داغ! در اسارت مغلطه‎ها؛ به دنبال لحظه‎های سفید صداهایی به گوش می‌رسد؛ ترسناک و دلهره‌آور! دیو بدترکیب و شوم تبرج جاهلی، بر طبل چهارشنبه‌های سفید می‌کوبد، ولی کدام سفیدی؟! کدام روشنایی؟! روشنی را روشن‌دلان به تو ارزانی می‌کنند، نه دلالان بی‌غیرتی و خاموش‌سازان شمع غیرت. با سفید کردن لحظاتی از چهارشنبه‌ها، سفیدبخت نمی‌شوی! تشویق‌کنندگان به چهارشنبه‌های سفید، سیاهت می‌کنند، جیبشان را هم پر از چرک کف دست. اصلاً چرا فقط چهارشنبه‌هایت را سفید کنی؟! تمام عمرت را سفید کن! هر سال، هر ماه، هر هفته و هر روزت را؛ با سفیدی آزادی و آزادگی، نه با سیاهی جاهلی و لذت‌پرستی. نه با فرمانبرداری از پرچمداران فرصت‌طلبی. زنان و مردانی هستند که چشمانی حسود، ذهن‌هایی قضاوتگر و دل هایی مقایسه‌گر دارند؛ پس تو را فقط با رنگ‌ها ظاهری می‌سنجند. در ترازوی داوری‌شان هیچگاه راستگویی نیست. نشانۀ بی‌صداقتی‌شان مقایسه کردن تو با دیگران است، مقایسه‌ای که گاهی به ثانیه هم نمی‌کشد. به خود که بیایی خود را زنده‌به‌گور قضاوت دیگران می‌بینی. تو را انگشت‌نمای دل خودشان می‌کنند و شمع صفای دلت خاموش. تو را به رنگ‌ها و عطرها می‌شناسند، نه به دل مهربان و باصفایت. اگر رنگی زیباتر به چشمشان بیاید و عطری دلنشین‌تر به مشامشان برسد لحظه‌ای تردید نمی‌کنند. تو را به کمترین بها می‌فروشند چون بی‌بها و بدون ارزشند. خودت می‌دانی چه می‌گویم. خدا کند که چنین تجربه‌ای نکرده باشی! دعا می‌کنم هیچ‌کس، هیچ‌وقت چنین رخدادی را نبیند. بعضی دل تو را می‌شکنند؟ با دیگران مقایسه‌ات می‌کنند؟ باید دلشان را با جاذبۀ جنسی‌ات به دست آوری؟ اگر این راه را برگزیده‌ای بدان که از خودراضی‌ها به دنبال رضایت تو نیستند و «دست بالای دست بسیار است». تو مجبوری برای دیگران، زیبایی، جوانی و مهمتر از همه، دل پاکت را خرج کنی؛ جواهراتی که با هیچ طلا و نقره‌ای به دست نمی‌آیند. از دلت بپرس چرا آنها را خرج می‌کند و می‌فروشد؟ اصلاً برای چه کسی؟! قیمت چهرۀ تو چقدر است؟ جسمت چقدر می‌ارزد؟ می‌دانی؟ بگذار تا برایت بگویم. نه! از من هم نشو! قیمت داشته‌های تو را فقط آقا امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌داند. از مولایت علی علیه‌السلام بشنو که عمری را در اوج عشق به همسرش زهرا سلام الله علیها سپری کرد! او می‌گوید: «تو قیمتی نداری، جز بهشت خدا، پس خود را به بهایی کمتر از آن نفروش!». تو برای به دست آوردن دل بعضی زنان و مردان غریبه یا آشنا، همیشه سرنوشت دلت را به دست آینه‌ها و رنگ‌های مردم‌پسند ‌می‌سپاری؟ اگر رویشان بشود می‌گویند هر لحظه تغییر کن؛ خودت را رنگارنگ و عطرآگین کن و دل‌ها را مجذوب، در حالی که کسی کاری به دل تو ندارد. از دلت بپرس چرا ساعت‌ها تو را جلوی آییه خسته می‌کند، چهرۀ حقیقی‌ات را زیر لایه‌های دروغین رنگی زنده‌به‌گور می‌کند؟ نهایت، جذابیتت چشم عده‌ای را به روی آزادیت و آزادیشان می‌بندد. پس آزادی چه می‌شود؟! موجود ممکن الخطا البته من می‌دانم که دلت این طور نمی‌خواهد. دل تو همانی را می‌خواهد که مولا علی علیه‌السلام فرمود. تو آزادی و آزادی‌خواه، ولی بدان، رسیدن به آزادی، آزادگی هم می‌خواهد. هر انسان آزادی که آزاده نیست! هست؟ هیچ سکه‌ای یک رو ندارد، آزادی سکه‌ای است که روی دیگرش آزادگی است. باری، آزادی به‌دست‌آوردنی است، نگذار تو را روانۀ گور خودنمایی و خفه‌ات کنند. تو بهتر از هر کس می‌توانی برای خودت تصمیم بگیری. تو زندانی شدن را انتخاب نمی‌کنی، چون دوستش نداری. آنچه که سرشت پاکت دوست دارد برگزین. تو باید آنهایی را که تو را زندانی حصار سیاهی‌ها می‌دانند ناکام و روسیاه کنی تا زندانی‌شان نشوی. خودت را از شر نامردمان خلاص کن. کاری کن که تو را به خاطر خودت بخواهند. چاپلوسی‌های ظاهری، کم ارزش و بی ارزش دنیایی ارزانی خودشان.
گاهی مرتکب کاری شدی که نمی‌خواستی. جوانی را که با دیدنت به «اعتیاد جنسی» دچار شد، می‌شناسی؟ یک نفر نیست، تو و امثال تو، خواسته و ناخواسته دهها نفر مثل را بیمار کردید. تو نمی‌خواستی در هوای دیدنت، مَردی هوایی و از همسرش دلزده شود. خودنمایی کردی و او فکر می‌کرد تو از همسرش زیباتری. تو نمی‌دانستی که بعدها آن مرد بر سر همسرش فریاد می‌کشد و وقتی آنچه تو داری در او نیافت، طلاقش می‌دهد. پاره کردن رشتۀ محبت در سرشت تو نبود، آن را از کجا آوردی و چنین نامهربان شدی؟ گیرم با خدایت نامهربانی کنی، با خودت هم، پس با بچه‌های طلاق چه می‌کنی که زمینه‌ساز گریه‌هایشان شدی و از والدینشان جدایشان کردی؟ نکند از سر لجبازی با خود و خدایت نامهربانی کنی! این خدا بود که تو را آزاد و آزاده آفرید. بعضی‌ها آن را از تو گرفته‌اند؟ دوستانت؟ عزیزترین کسانت؟ دختر یا زنی مثل خودت؟ شاید هم خودت؟! از سر نادانی، حسادت، دشمنی و ...؟ قبلاً هم در زمان‌های دور و نزدیک این بلا را به سر همنوعانت آورده‌اند؛ طوری که افتخار دخترانه و هنر زنانه، شد «تبرج جاهلی». آرایش، به آنها آرامش نداد. آراستگی ظاهری، پیراستگی آنها از هوسرانی را زدود؛ ربایندۀ چشم‌ها و دل‌ها شدند، ولی گروگان چشم‌ها و دل‌های نادان بودند. زنان جاهلی خودشان خواستند به‌روز باشند ولی به شبِ تاریک جاهلی، روزگارشان سیاه شد. اما تو به‌روز بودن را برگزین! نه روز جاهلیت را، بلکه روزگار حریت را. می‌خواهی زیبا، جذاب و دوست‌دا‌شتنی باشی، مثل ملکۀ زیبایی؟ ملکه شدن هم مزه دارد، مخصوصاً ملکۀ آزادگی شدن. پس تا می‌توانی آزاد و رها شو! آزادی مثل هواست، آن را تنفس کن! شمیم دل‌انگیزش مثل بوی گل‌های محمدی روح‌افزاست. هنگامی که آزاد و آزاده‌ای، از خودت راضی می‌شوی، از شکل و قیافه‌ات، از محبتی که دریافت می‌کنی و از گُل عشقی که در دل می‌پرورانی. آرزو دارم که بتوانی عطر آزادی و آزادگی را دمادم در درونت استشمام کنی، بوی بد زباله‌دان تبرج جاهلی را به نااهلان واگذار کنی! تو تنها می توانی یک دل را شاد کنی؛ یا دل نامردمان جاهلی پسند را شاد کن، یا دل امام زمانت را. مطمئنم که تو کافر و مشرک و مرتد نیستی. تو هم امام زمانت را دوست داری؛ چون او پسر کسی است که گوشه‌ای از دوستی‌اش را دل داری. او فرزند رحمت زمین و زمان، و امین و امان عالمیان است. محبت‌ها، عشق‌ها و صمیمیت‌هایی که چشیدی، در مقابل محبت او به تو، به پر کاهی می‌ماند، بلکه کمتر. امامت زمانت فرزند همان علی علیه‌السلام است، که در شب‌های قدر دست‌به‌دامنش می‌شوی. او گفته است «با بیماری دوستانمان بیمار می‎شویم، اگر دردی بکشند، درد می‌کشیم و اگر غصه‌دار شوند، غصه‌دار می‌شویم». علی و فرزندانش غمخوار تو هستند، گرچه کسی‌که علی و اولادش را دارد، غمی ندارد! لبخند فرزند امام حسین علیه‌السلام را بخر، که آزاد زندگی کرد و آزاده. دل کسی‌راکه برایش می‌گریی و سیاه‌پوشش می‌شوی شاد کن! بسیاری از دختران و پسران جوان، دوستانی دارند، از میان آزادگانی که در خون غلطیدند، تا هزاران دختر و پسر آزاد و آزاده بمانند. مزۀ دوستی با شهیدان را چشیده‌ای؟ به وصف در نمی‌آید! پاک‌ترین احساساتت را به شهیدی بگو که دوستش داری! دستت را می‌گیرد و روحت را بالا می‌برد، تا جایی که دوستی‌های دنیای برایت مسخره و تکراری خواهند شد. آنها تو را به خدای خود وصل می‌کنند. شاهراه نجات؛ خودت را دریاب با عنایت شهدا، رشته‌های دوستی قلبت را به دست کسی بسپار که سازندۀ آشیانۀ مهرورزی است! اگر یادش کنی یارت می‌شود، اگر یارش شوی قرارت می‌دهد. با او از بند سلیقه‌ها نجات می‌یابی و جانت در «جَنَّاتُ عَدْن‏» جاودان می‌گردد؛ نه تنها در آخرت، که در دنیا. او را تنها برای خودش بخواه، چون او تو را فقط برای خودت می‌خواهد؛ به رنگ رخسار و مُد لباست کاری ندارد، تو را با لهجه، شغل، تحصیلات، محل زندگی یا تولد، میزان ثروت و ملاک‌های دنیوی ارزش‌گذاری نمی‌کند. ملاک او آزادی و آزادگی توست. برای او صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، پس برایش سیرت زیبا بیارای! برای او حجابت را بردار! چنانکه خواجۀ شیراز گفت: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست، تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز!». پس آنچه بر سر داری و به تن می‌کنی دردسر نیست؛ حجاب نفست بردار که مزاحم و لباس تنت را بگذار که مُراحم است.
سیرت تو به شادمانی کسی زیبا می‌شود که محاسبات مادی لذت‌گرایان را در هم ریخت. او کسی بود که نام دخترش را «کوثر» گذاشت، یعنی خیر کثیر. طوری به کوثرش احترام می‌گذاشت که مردم شفگت‌زده می‌شدند. با آن که فرستادۀ خدا بود، دست دخترش را می‌بوسید. خاتم پیامبران، هنگام عزیمت به سفر آخرین کسی را که می‌دید فاطمه بود، و پس از بازگشت نیز نخست به دیدار او می‌رفت. به پدران سفارش می‌کرد که وقتی برای اعضای خانواه از بازار چیزی را می‌خرند، تقسیم آن را از دختران آغاز کنند. هر کس دخترش را اینچنین شاد کند، گویی فرزندان حضرت اسماعیل علیه‌السلام را آزاد کرده است. او کسی بود که فرمود: «آنکه دخترى ندارد مصيبت زده است». او کسی بود که به مردان دختردار وعدۀ بهشت داد، و دختر را مایۀ فزونی برکت برشمرد. او فرموده است: «خداوند بر زنان بيشتر از مردان مهربان است. هيچ مردى نيست كه يكى از زنان محرم خود را شاد كند، مگر آنكه خداوند در روز قيامت دشواری‌اش را آسان سازد». او و فرزندانش دربارۀ مقام و منزلت تو، که به تعبیر مولا علی علیه‌السلام ریحانه‌ای، سخنان بسیاری گفته‌اند، اما یادت باشد! سوز سرمای بی‌وفایی، بی‌صداقتی و تبرج جاهلی، شکوفۀ عشق خدا و یارانش را در دلت می‌سوزاند و می‌خشکاند. پس پیرو راه آزادگان را باش، نه رهرو آوارگان فرهنگ جاهلی!/918/ی701/س
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا _________________________🍃 #یادداشت | هیس! دخترها زنده‌به‌گور نمی‌شوند 🔴🔵چرا فقط چهارشنبه‌هایت را سفید کنی؟ تمام عمرت را سفید کن! هر هفته و هر روزت را؛ با سفیدی آزادی و آزادگی، نه با سیاهی لذت‌پرستی، نه با فرمانبرداری از پرچمداران فرصت‌طلبی. 🔴🔷چند قدم عقبتر؛ صدای تاریخ داستان مظلومیت دختران و زنان را شنیده‌ای! هیس! کمی گوش کن! صدایش را می‌شوی!؟ من صدای دختر بچه‌ای را می‌شونم! گریه می‌کند، ولی مادرش در خواب ناز است؛ به امید فردایی بهتر برای دخترک چهار ساله. 🔴🔷دختران در جوامع دیگر دلت می‌خواهد با یونانیان باستان می‌زیستی؟ زن را نیروی اهریمنی و غیر قابل تربیت می‌دانستند که به هیچ دردی نمی‌خورد جز تولید مثل. با سر زدن به منزلگاه مردمان آن سامان، درمی‌یابی که از دید «سیمونیدِس» نویسنده یونانی، زنان حیواناتی انسان‌نما و منشأ آشوبند، جنسی که سرچشمۀ همۀ پلیدی‌هاست. 🔴🔷در اسارت مغلطه ها؛ به دنبال لحظه های سفید صداهایی به گوش می‌رسد؛ ترسناک و دلهره‌آور! دیو بدترکیب و شوم تبرج جاهلی، بر طبل چهارشنبه‌های سفید می‌کوبد، ولی کدام سفیدی؟! کدام روشنایی؟! روشنی را روشن‌دلان به تو ارزانی می‌کنند، نه دلالان بی‌غیرتی و خاموش‌سازان شمع غیرت. ✍ مجید پاک‌نیت #دختر #زنده_به_گور #جاهلیت #چهارشنبه_های_سفید #جاهلیت_مدرن 🌐rasanews.ir/002Zu4 🆔 @rasanews_agency
طنز | احمق‌های درجه یک دونالد: نادیا، واقعاً جایزۀ صلح نوبل حقت بوده پرفسور! درسته برادرات کشته شدن ولی بالاخره باید یه جایی باشن. آب که نشدن برن توی زمین! جانی! پدر و مادر و برادراش الآن کجان؟ باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک نیت در حاشیه‎ی دیدار چند روز پیش «نادیا مراد»، برنده‎ی جایزه‎ی صلح نوبل با دونالد ترامپ، در کاخ سفید؛ نادیا: داعشی‌ها مادر و شش برادر منو کشتن. دونالد: اونها الآن کجان؟ نادیا: کشته شدن. دونالد: می‌دونم، می‎گم کجان؟ نادیا: مگه قبلا به شما نگفتن؟ دونالد: نه! من که اینجا نشستم، نمی‌دونم! جان، تو برامون بگو! جانی (بولتون): خب، راستش من هم نمی‎دونم. بذار خود نادیا برامون بگه. نادیا! اونها الآن کجان؟ نادیا: باور کنید کشته شدن. جانی: عجب گیجی هستیا باهوش! من می‎گم اونا کجان، تو می‎گی کشته شدن؟ نادیا: راست می‎گم! کجا می‎تونن باشن وقتی کشته شدن؟! دونالد: سر قبر بابات. واقعاً که جایزۀ صلح نوبل حقت بوده پرفسور! درسته که کشته شدن ولی بالاخره باید یه جایی باشن دیگه. آب که نشدن برن توی زمین! جانی! پدر و مادر و برادراش الآن کجان؟ جانی: اون گفت مادر و برادراش، به پدرش چه کار داری؟! دونالد: برای اطلاعات عمومی پرسیدم، خخخ. گفتم اگر زنده است بگیم بچه‌ها سر به نیستش کنن، صلح نوبل بعدی رو هم به نادیا بدیم. جانی: ولی دونالد من قول اونو به مریم دادم (همسر مسعود)! دونالد: براوو! اکسلنت! برا زیر لفظی؟ چه قدر هم به همدیگه میاین! به پای هم بمیرین! جانی: مسخره! خودت سر شوخی رو باز کردیا! من فقط به خاطر ایدئولوژیم این قولو به مریم دادم. دونالد: باشه نسناس سیبیلو! تو که راست میگی! ولی بالاغیرتاً تو دیگه مثل مسعود ایدئولوژی خلق الله رو قرض نگیر! تا همین جاشم آبروی کاخ سفید رفته، خود من الآن رو لبه تیغم، تو دیگه قوزبالاقوزش نکن! حالا به نادیا چی جایزه بدیم؟ جانی: می‌خوای از ملانیا کمک بگیریم؟ دونالد: آره، راست میگی چرا زودتر به فکرم نرسیده بود که از اون احمق بپرسم؟ ملانیا! آهای ملانیا! ملانیاهوووو! ملانیا: ها؟ چی شده؟ باز شما دو تا دعواتون شد؟! دونالد: تو بگو ملانیا! ملانیا: چیو؟ دونالد: پیچ‌پیچیو خخخ. ملانیا: وا! مزه نریز! وسط دعواهاتون چرا پای منو وسط می‌کشین و مسخره می‌کنین؟! دونالد: کله‌پوک! مسخره چیه؟ این یارو میگه قول صلح نوبلو به مریم (همسر مسعود) داده! ملانیا: مبارکه جانی جون! مبارکه! به پای هم بشینین و بمیرین! چقدر هم به هم میاین! خب حالا که چی؟ دونالد: نابغه! اگر صلح نوبلو بدیم به مریم، برای سال بعد چه کار کنیم؟! ملانیا: کیو چی کار کنیم، چیو چی کار کنیم؟ دونالد: نادیا و پدرش رو! ملانیا: اگر نادیا رو بکشیم جایزه رو می‎دیم به پدرش! اگر پدرشو رو بکشیم جایزه رو می‎دیم به نادیا! دونالد: اگر هر دو رو بکشیم چی؟ ملانیا: جایزه رو میدیم به مریم! جانی: چی می‎گید شما دو تا! کدوم جایزه! صلح نوبل برا مریمه و گودبای، نامه تمام. دونالد: پس می‎گی چه خاکی بر سرمون بریزیم؟ ملانیا: خاک کاخ بن سلمانو! دونالد: کله‌خراب! جانی: من یه پیشنهاد دارم! به جای صلح نوبل بهش یا بهشون اسکار رو می‎دیم. دونالد: به کی یا به کیا؟ جانی: به نادیا، یا پدرش یا هر دوتاشون. دونالد: اگر پدرش زنده باشه که دلیلی نداره به نادیا جایزه بدیم کودن! ملانیا: اصلا اسکار چه ربطی به صلح داره! دونالد: باباجان ربط داره! ... نداره؟! جانی: نه که صلح نوبل، به صلح ربط داره! ربطش به اونهاییه که این چیزا رو باور می‌کنن. ما جایزمونو می‌دیم چه کار به این کارا داریم؟! دونالد: اوکی! پس می‌سپارم بچه‌ها چند تا بمب شیمیایی تو حومۀ دمشق بترکونن، بندازن گردن بشار! اینجوری هم بابای نادیا کشته می‎شه، هم به نادیا اسکار می‌دیم و هم مردم دنیا رو مَچَل می‌کنیم. قولمون به مریم هم سرجاش می‎مونه! نادیا: ولی این چه ربطی به بشار داره؟! دونالد: ربطش به بی‌ربطیشه، خخخ. الآن توی این دنیا هر اتفاقی بیفته به بشار ربط داره. تو جایزتو بگیر، حرف اضافه هم نزن! نادیا: ولی من عراقیم! ترامپ: مگه دمشق تو عراق نیست!؟ جانی: نه رئیس. دمشق تو تهرانه! قبلا هم بهت گفته بودم؛ قول حمله به ایرانو به مریم دادم و رژیم ایران 22 بهمن دو سال پیش که گذشت سرنگون می‎شه!! ترامپ: زرشک! سبییلوی متوهم. فعلا زنگ بزن ممد بن سلمان یه سیصد چهارصد میلیون دلار واریز کنه تا بعد ببینیم چه خاکی به سرمون بریزیم. ( از جایش بلند می‎­شود و به سوی دستشویی می‎­رود)/918/ی702/س
مجید پاک نیت, [30.12.19 17:30] [فرستاده شده از نویسندگان حوزوی] [ عکس ] ____________________🍃 | احمق‌های درجه یک 🔴دونالد: نادیا، واقعاً جایزۀ صلح نوبل حقت بوده پرفسور! درسته برادرات کشته شدن ولی بالاخره باید یه جایی باشن. آب که نشدن برن توی زمین! جانی! پدر و مادر و برادراش الآن کجان؟ نادیا: باور کنید کشته شدن. 🔵جانی: عجب گیجی هستیا باهوش! من میگم اونا کجان، تو میگی کشته شدن؟😒😒😒 نادیا: راست میگم! کجا میتونن باشن وقتی کشته شدن؟!😢😢 🔵دونالد: اوکی! پس می‌سپارم بچه‌ها چند تا بمب شیمیایی💣💣 تو حومۀ دمشق بترکونن، بندازن گردن بشار! اینجوری هم بابای نادیا کشته میشه👻👻، هم به نادیا اسکار می‌دیم و هم مردم دنیا رو مَچَل می‌کنیم😴. قولمون به مریم 😉😉هم سرجاش میمونه! 🔵نادیا: ولی این چه ربطی به بشار داره؟!😳😳 دونالد: ربطش به بی‌ربطیشه، خخخ. الآن توی این دنیا هر اتفاقی بیفته به بشار ربط داره. تو جایزتو بگیر، حرف اضافه هم نزن! 😡😡 نادیا: ولی من عراقیم!😐😕 ✍️ مجید پاک نیت 🌐rasanews.ir/002a4b 🆔 @rasanews_agency
یادداشت؛ اوقات پاستوریزه! اوقات فراغت جزئی از فرصت‌های ماست نه چیزی غیر از آن، وگرنه فرار با چهارپا کجا و قلم‌دوانی برای نگاشتن «اللمعة الدمشقیة» کجا؟ ماندن در تبعید کجا و نوشتن «تحریر» کجا؟ باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک‌نیت لویی پاستور، با همسرش قرار می‌گذاشت، در روز‌های یکشنبه برای گذراندن اوقات فراغت به کلیسا یا به تفریح بروند. او در فاصلۀ زمانی آماده شدن زنش، به آزمایشگاه شخصی‌اش می‌رفت تا زمان را از دست ندهد، اما آزمایشگاه رفتن همانا، تا غروب در آنجا ماندن همانا، سماق مکیدن زن نیز همانا. می‌گویند او در شب عروسی‌اش هم سرگرم مطالعه و کار علمی بوده است. چنین نمونه‌هایی در تاریخ فراوان است. اگر لویی پاستور در امن و امان موفق به کشف علمی شد، بسیاری از علمای دین ما با استفادۀ بهینه از اوقات فراغت، آثار علمی فاخری را به یادگار گذاشتند؛ بدون داشتن آزمایشگاه و با کمترین وسایل. به عنوان نمونه، شهید اول در حال گریز از شر حاکمان خون‌ریز زمان خود، روی چارپا کتاب معروفش را تألیف کرد. از میان بزرگان معاصر نیز امام خمینی رحمةالله‌علیه در روزگار تبعید به ترکیه، اوقات فراغت از تدریس و رسیدگی به خانواده را صرف نوشتن تحریرالوسیله کرد؛ در اوج محدویت و خفقان. الگوهایی برای اوقات فراغت در همان دوران دوری امام، در حدود سال‌های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، عده‌ای از دانشمندان علوم اسلامی با محوریت آیت الله مکارم شیرازی گرد هم آمدند. حجت‌الاسلام محسن قرائتی دربارۀ آن روز‌ها می‌گوید: «در زمان طاغوت آیت الله مکارم به ما پیشنهاد داد روز‌های پنجشنبه دور هم جمع شویم و روزی کمتر از دو ساعت کار پژوهشی انجام دهیم و حاصل این کار تفسیر نمونه شد که ۲۷ جلد است.» در سایۀ استفادۀ درست و بهینه از اوقات فراغت، پس از پانزده سال ثمره‌ای به دست آمد که سال‌های سال است شیفتگان معارف قرآن از آن بهره می‌برند. نمونه‌های یادشده بیانگر اهتمام بزرگان به مسئله اوقات فراغت است؛ همان زمان‌هایی که از بند شغل، حرفه، تحصیل و به طوری کلی وظایف فردی و اجتماعی آزادیم و در اختیار خودمانیم. این موضوع که دلیل رسیدن بزرگان و دانشمندان به جایگاه بلند علمی چیست، به بررسی جزئی‌تر و دقیق‌تر و مستقل نیاز دارد. گاهی می‌توان برای هر کسی دلیل خاص هم‎او را برشمرد، اما آنچه روشن است تاثیر مستقیم استفاده از اوقات فراغت در درخشان شدن افق زندگی هر انسانی است. بالا رفتن از نردبان کامیابی، تنها وابسته به نبوغ و ضریب هوشی بسیار زیاد نیست، بلکه گاهی رسیدن به قله‌ها در گرو کامجویی از لحظه‌های فراغت است. تجربه نشان می‌دهد در بسیاری از موارد، موفقیت‌های آینده را باید در بهره‌گیری از اوقات فراغت جست. فراغت ماشینی در زمانه کنونی، پرداختن به موضوع اوقات فراغت اهمیت بیشتری دارد؛ چرا که زندگی ماشینی بستر افزایش اوقات فراغت را گسترش داده است. پیشرفت‌های عصر حاضر، بسیاری از دغدغه‌های زندگی را از بین برده است؛ زندگانی از جنبۀ تهیه ملزومات مادی رو به راحتی است. به عنوان نمونه تا پیش از نیم قرن پیش، در مناطق دور و حتی نزدیک شهر‌های بزرگ، وسیلۀ گرمایش و یا پخت‌وپز خانه را هیزم روشن می‌کرد. چندی بعد مردان یا زنان گالن به دست، ایستادن در صف خریدن نفت را به سحرخیزی و رفتن به صحرا ترجیح دادند و کمی راحت شدند. چند سال بعد نیز گالن‌ها و بشکه‌های نفتشان را با سیلندر‌های گاز مایع تعویض کردند. در زمانۀ ما می‌توان ادعا کرد که در بسیاری از مناطق کشور هیچ یک از زحمات نامبرده به دوش مردم نیست و برای روشن کردن اجاق گاز مردم دیگر کبریت هم لازم ندارند. مثال جزئی و جالب دیگر این که بسیاری از مردم، لازم نیست در خانه‌هایشان تنور نانوایی روشن کنند. شیر بدوشند و سایر لبنیات را از آن استخراج کنند. حتی دیگر لازم نیست مردم نعنا را پودر کنند و در پارچ دوغ بریزند؛ دوغ‌های طعم دار در خدمت خانواده‌هاست! شمشیر دودَم در چنین شرایطی وجدان‌های بیدار از خود می‌پرسند: آیا همزمان با افزایش راحتی مادی، ما انسان‌ها نیز باید راحت‌طلب‌تر شویم؟ نشستن و خوردن و خوابیدن؟ بی‌عاری، در زمان‌های بی‌کاری؟ آیا پایان روز‌های شغلی یا سال تحصیلی، آغاز ساعت یا فصل استراحت مطلق است؟ آیا روز‌های تعطیلی و مرخصی نوروزی، تابستانی و ... بستری است برای پهن کردن بستر خواب تا ساعت یازده؟ آیا با حضور فرزندان در مهدکودک و مدرسه و دانشگاه، زن خانه‌دار فقط باید پای تلویزیون بست‌نشینی کند و چشم به تماشای «اوکنیو» یا دیگر سریال‌های تلویزیونی یا ماهواره‌ای بدوزد؟ آیا او با آزادی از وظایف خانه‌داری باید زندانی طرح‌های مکالمه و تلفن زدن به این‌وآن شود؛ آن هم لبیک‌گویان و مشتاقانه؟
پاسخ درست به این پرسش‌ها، بیش از هر چیزی نیازمند جهان‌بینی درست است؛ این که دیدگاه ما به عالم هستی دین‌مدارانه، عاقلانه و همراه با آینده‌نگری باشد، یا دنیاپرستانه، جاهلانه همراه با فرصت‌سوزی. به کوتاه سخن، باید پاسخ را در ضمن این گفتار پیامبر اسلام (ص) که فرمود: «اغْتَنِمْ ... فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ؛ (ای ابوذر) پیش از گرفتاری، فراغتت را غنیمت بدان!». با توجه به چند نمونه‌ای که در آغاز گفته شد، معنای غنیمت شمردن فراغت را باید از همان آیه‌ای پیدا کنیم که خداوند در آن فرموده است: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ [ای پیامبر!]هرگاه از کار مهمّى فارغ شدی، به مهم دیگرى بپرداز!». اوقات فراغت جزئی از فرصت‌های ماست نه چیزی غیر از آن، وگرنه چارپا سواری در حال فرار کجا و قلم‌دوانی برای نگاشتن «اللمعة الدمشقیة» کجا؟ ماندن در تبعید کجا و نوشتن «تحریر» کجا؟ لازم به گفتن است که هدف از آوردن این نمونه‌ها، این نیست که طلای اوقات فراغت را تنها و تنها خرج کتاب نوشتن، درس خواندن یا کار کردن کنیم. اگر عمری باقی باشد در یادداشت بعدی دربارۀ این موضوع سخن خواهم گفت./918/ی701/س
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا ___________________🍃 #یادداشت | اوقات پاستوریزه! 🔴اوقات فراغت جزئی از فرصت‌های ماست نه چیزی غیر از آن، وگرنه فرار با چهارپا کجا و قلم‌دوانی برای نگاشتن «اللمعة الدمشقیة» کجا؟ ماندن در تبعید کجا و نوشتن «تحریر» کجا؟ 🔵اگر لویی پاستور در امن و امان موفق به کشف علمی شد، بسیاری از علمای دین ما با استفادۀ بهینه از اوقات فراغت، آثار علمی فاخری را به یادگار گذاشتند؛ بدون داشتن آزمایشگاه و با کمترین وسایل. به عنوان نمونه، شهید اول در حال گریز از شر حاکمان خون‌ریز زمان خود، روی چارپا کتاب معروفش را تألیف کرد. 🔵این موضوع که دلیل رسیدن بزرگان و دانشمندان به جایگاه بلند علمی چیست، به بررسی جزئی‌تر و دقیق‌تر و مستقل نیاز دارد. گاهی می‌توان برای هر کسی دلیل خاص هماو را برشمرد، اما آنچه روشن است تاثیر مستقیم استفاده از اوقات فراغت در درخشان شدن افق زندگی هر انسانی است. 🔵معنای غنیمت شمردن فراغت را باید از همان آیه‌ای پیدا کنیم که خداوند در آن فرموده است: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ [ای پیامبر!]هرگاه از کار مهمّى فارغ شدی، به مهم دیگرى بپرداز!» ✍ مجید پاک‌نیت #اوقات_فراغت #پاستور #امام_خمینی #زندگی_ماشینی 🌐rasanews.ir/002aJO 🆔 @rasanews_agency
برسد به دست لس آنجلس نشین‌ها؛ کوچۀ نسترن؛ بن‌بست اشرف سلام بر ابراهیم‌هایی که در جبهه‌های رزم، خون سرخشان را بهای حفظ عفت نسترن‌های سرزمین من کردند، نه «اِبی»‌های لس‌آنجلسی که عفت ایران و غیرایرانی را ربودند. باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک نیت خدا وکیلی بد هم نیست، بالأخره این هم برای خودش ژستی است؛ اِبی وطن‌پرست! چه قدر هم به او و دوستانش می‌آید! در روز‌هایی که عده‌ای فلنگ را بستند و در رفتند، خیلی‌ها قرار را بر فرار ترجیح دادند، کسی هم به آن‌ها نگفت بالای چشمتان ابروست، از قدیم گفتند «ندزد و نترس!»، چرا او زندگی در خاک وطن را به اقامت در آن وَرِ آب فروخت؟ شاید دنبال لقمه‌های چرب‌تری بود، دیگر این مملکت ناندانی خوبی برایش نبود. عجبا که حالا فریاد وطن‌پرستی می‌زند! روی پیشانی ما چیزی نوشته شده؟! نمی‌دانم شراب خوش از گلوی اِبیِ شاه‌دوست پایین می‌رود یا نه! اما یکی نیست بگوید وسط پیک زدن، فکر کردن هم خوب چیزی است پیر مرد پر حاشیه! به چشمان خمار سرخ شراب‌زده‌ات، کمی هم فرصت دیدن بده! نکند هوش و حافظه‌ات مثل پیکی که پس‌وپیش کنسرت می‌زنی ته کشیده؟! از باطوم و دانشجو سخن نگو که در جوانی پهلوبه‌پهلوی پهلَوی‌ها می‌نشستی، با خوانندگان ساواکی و درباری سیبیل‌به‌سیبیل جمع می‌شدید و به ریش آزادی مردم می‌خندیدید! والّا به همان اعلی حضرت عاری‌ازمهر که می‌پرستی قسم، ما نه ساواکی بودیم، نه شکنجه‌گر. نه مجلس‌گردان عیش پهلوی بودیم، نه با فاسد کردن نسترن‌های شهرنو و ... پول به جیب زدیم. به عشق نداشته‌ات به سربازان ایران‌زمین، ما مثل تو و آن شب‌پره‌ها و شهرام‌بهرام‌های دور و برت اصلا اهل این چیز‌ها نبودیم و نیستیم. راستی در همان دوران طاغوت‌پرستی از کنار کاباره‌های پهلوی‌نشین پول‌های خوبی به جیب می‌زدی، الآن چه طور؟! از بغل قمارخانۀ «bet boro» برای خواندن کوچۀ نسترن چقدر بهت ماسیده؟ آخرش چقدر گیرت می‌آید؟ خب راستش را بخواهید، صحبت پول و دلار است و این‌ها. سفره‌ای پهن شده برای براندازی کردن، میکروفونی هم روشن برای پس‌انداز کردن. عرضۀ براندازی که هیچ وقت نیست، گوش جان کری، کر و دندۀ پمپئو نرم! اما عرضۀ پس‌انداز کردن در حساب‌های بانکی همیشه هست، به اسم شهدا هم که باشد چه بهتر! صبح به خیر! چقدر زود یاد رزمندگان جنگ افتاده‌ای! از شهدا نخوانده بودی که خواندی، تقبل الله! مَثَل «قسم حضرت عباس و دُم خروس» را که شنیده‌ای؛ یکی تویِ شاه‌پرست خیلی دلسوزِ شهدا هستی، یکی شازده‌کوچولوی پهلوی! طوری از شب حمله حرف زده‌ای که آدم فکر می‌کند پنجاه متر آن‌ورتر از خط مقدم با تی-۷۲ کشتی می‌گرفتی! طوری از سفره‌های رنگین عافیت‌پرستان زمان جنگ فک زده‌ای که خیال کردیم شب‌های جنگ را با نان و نمک سپری می‌کردی! طوری از غربت سنگر‌های شهدا دم زده‌ای که انگار نه انگار! یانکی‌های واشنگتن دی سی، خروارخروار پول و اسلحه را به صدام می‌دادند تا خرج خراب کردن سنگر رزمنده‌ها کند، یادت رفته یا خودت را زده‌ای به آن راه؟! حداقل پشت جبهه برای سرباز‌ها دعا می‌کردی تا سابقه‌ات حساب شود، دلش را نداشتی یا زبانش را؟! زمانی که دستان غواصان ایرانی را با سیم خاردار بستند، آن‌ها را در گودال نشاندند و با بلدوزر رویشان خاک ریختند و زنده‌به‌گورشان کردند، کجا بودی و چه می‌کردی؟! دست‌کم یک فشاری به آن حنجره می‌آوردی، این هم نمی‌شد؟! هم از اسب افتاده بودی، هم از اصل؟! «وینسنس»، مسافران پرواز ۶۵۵ را در آسمان خلیج فارس پرپر کرد، تو هم که هیچ! باز خاموش بودی و هی می‌خواندی و مِی می‌خوردی و دانس می‌زدی. ببخشید! یادم نبود؛ آمار غواص‌ها را آواکس‌های آمریکایی به صدام دادند. پس قضیۀ نان و نمک ارباب است و این‌ها دیگر، نه؟! سال‌های سال است که لس‌آنجلس وطن توست، تعجبی ندارد اگر به خاطر اخم سران امارات، سَروتَه ترانۀ خلیج فارس را بزنی.
حالا فیلت یاد هندوستان کرده، به سرباز‌سرباز و میهن‌میهن و نسترن‌نسترن افتاده‌ای؟ تو همیشه این قدر مشغول زلم زیمبوی کنسرت‌هایت بودی که گوشَت هیچ وقت نشنیده و نمی‌شنود، صدای حسین‌حسین رزمندۀ تشنه‌لب عملیات رمضان را. صدام بود که نامۀ او به نامزد و همسر و خانواده‌اش را خون‌آلود کرد؛ به کمک همان اسرائیلی که در آنجا کنسرت برگزار کردی. حالا بگو ببینم چه کسی پوتین شهدا را پوشیده و خونشان را فروخته است؟ اصلا بگو ببینم، سربازان سرزمین من را می‌شناسی؟ حتی وقتی می‌خواستی نام سرباز را عربده بکشی، پای دختر همسایه و برق چشمش را وسط کشیدی. به قول جوان‌های امروزی «داری اشتباه می‌زنی!»، باور کن اِبی خان! مرد باش و حرف دلت را بزن! برو برای کمپ‌نشینان آلبانی‌مکان رجوی‌پرست زار بزن. بگو عکس همان بی‌آبرو‌ها را پنهان کنند؛ اولاً، عشقشان دختر همسایه نبود، خاطرخواه امثال مریم قجر عضدانلو بودند؛ ثانیاً، نه در سنگر، بلکه در چهارزبر لت‌وپار و در فروغ جاویدان تارومار شدند؛ ثالثاً، نام ترانه‌ات را هم عوض کن، بگذار بن‌بست اشرف. تو مرد بزم شرابی، نه حرف حساب. تو مرد بزم سرخی، نه عشق سرخ. دورانت خیلی وقت است تمام شده. بعد از چهل سال، خون نه، هنوز سرخی شراب جلوی چشمانت را می‌گیرد. آب ما نسل سوم و چهارمی‌ها با تو در یک جوی نمی‌رود؛ تو عشق را فقط شرابی می‌بینی؛ در رنگ‌ورخ و قدوبالای نسترن، دختر همسایه. حالاحالا‌ها مانده به گرد پای دلاوران ایرانی برسی که در رزم عشق، خونشان را فدای عشق سرخ می‌کنند. عرصۀ تو، همان است که در آنی، افتخارآفرینی‌های سیمرغان انقلابی، جولانگاه مگس‌های فسیل شدۀ کاباره‌گَردِ شرابستانی نیست. سربازان وطن من نگذاشتند کرکس‌های پنتاگون ایران را ببلعند! «بریجتونِ» عموسام را در خلیج فارس غرق کردند و صدای غرش بت‌های هواپیمابر آهنین‌پیکر را خاموش. شما ولیعهدستانی‌های بحرین‌فروش که از این جنم‌ها ندارید؛ اگر با شما بود، تا الآن لاشخور‌های هارِ واشنگتن دی سی، ایران را بلعیده بودند و کنار زاینده رود، «لب کارون» می‌خواندند. حالا هم که شیردلان دهه‌هفتادی و دهه‌هشتادی، عقاب‌های جهانی را مثل مگس سرنگون می‌کنند و تن لَش لشکرکشان ملکه را فراری می‌دهند، حق داری اعصابت مثل شاعرت یغما، به یغما رود. تو به یغما رفته‌ای و رو به حضیض و افولی هانی جون! تو که در ترانه‌هایت به خدا هم رحم نکردی و خدای خیالی‌ات را گوش‌مالی دادی نمی‌فهمی، اما به همان قرآن‌خوانی دوران کودکی‌ات که در جوانی به ترانه‌خوانی کاباره‌ای فروختی، خدای قران گفته است: «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛ فقط گروه خداپرستان پیروزند». بالاغیرتاً شما اِبی‌های آن‌ورآبی از عکس شهدا دم نزنید که همیشه عکس ابراهیم‌های بت‌شکن عمل کرده‌اید. آن قدیم‌ها نان در بزن و برقص بود، الآن در بزن و برانداز؟ نام شهیدان را بازیچۀ برانداز بازی کرده‌اید؟! باد این ترانه‌ای که خواندی، به درد بادبادک هوا کردن هم نمی‌خورد، چه رسد به درو کردن طوفان. به کوچه‌های مزین به نام شهدا خرده نگیرید که لباس میش به تن گرگِ کمین‌کرده، بدجوری زار می‌زند. پایتان به ایران نخواهد رسید؛ نام شهدا بر این کوچه‌ها گذاشته شده تا ایران، ایران بماند و می‌ماند. بسیاری از سربازان بت‌شکن نسل اولی هنوز زنده‌اند، فرزندانشان را ابرا‌هیمی تربیت کرده‌اند تا رهرو ابراهیم بت‌شکن شوند؛ به وقتش دست رد به وسوسۀ شیطان زنند و سنگ سخت به سینۀ او. بند پوتین‌هایشان را محکم کرده‌اند تا اگر وقتش رسید گلویشان ذبح عشق علی اصغر حسین شود و قامتشان همچون تسبیح پاره شده، فدای علی اکبر او. سلام بر ابراهیم و فرزندان ابراهیمی‌اش!؛ ابراهیم همت، ابراهیم هادی، ابراهیم خانی، ابراهیم خلیلی و همۀ ابراهیم‌های بت‌شکن. سلام بر ابراهیم‌هایی که گرچه ابراهیم‌نام نبودند، اما ابراهیم‌وار زیستند، مثل نادر مهدوی و محسن حججی. سلام بر ابراهیم‌هایی که در جبهه‌های رزم، قطره‌قطرۀ خون سرخشان را بهای حفظ عفت نسترن‌های سرزمین من کردند، نه «اِبی»‌های لس‌آنجلسی که در حجله‌های بزم، با قطره‌قطرۀ شراب سرخشان عفت نسترن‌های ایرانی و غیرایرانی را ربودند./918/ی702/س
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا ________________________🍃 #یادداشت | کوچۀ نسترن؛ بن‌بست اشرف 🔴سلام بر ابراهیم‌هایی که در جبهه‌های رزم، خون سرخشان را بهای حفظ عفت نسترن‌های سرزمین من کردند، نه «اِبی»‌های لس‌آنجلسی که عفت ایرانی و غیرایرانی را ربودند. 🔵راستی در همان دوران طاغوت‌پرستی از کنار کاباره‌های پهلوی‌نشین پول‌های خوبی به جیب می‌زدی، الآن چه طور؟! از بغل قمارخانۀ «bet boro» برای خواندن کوچۀ نسترن چقدر بهت ماسیده؟ آخرش چقدر گیرت می‌آید؟ خب راستش را بخواهید، صحبت پول و دلار است و این‌ها. سفره‌ای پهن شده برای براندازی کردن، میکروفونی هم روشن برای پس‌انداز کردن. 🔵حالا فیلت یاد هندوستان کرده، به سرباز‌سرباز و میهن‌میهن و نسترن‌نسترن افتاده‌ای؟ تو همیشه این قدر مشغول زلم زیمبوی کنسرت‌هایت بودی که گوشَت هیچ وقت نشنیده و نمی‌شنود، صدای حسین‌حسین رزمندۀ تشنه‌لب عملیات رمضان را. صدام بود که نامۀ او به نامزد و همسر و خانواده‌اش را خون‌آلود کرد؛ به کمک همان اسرائیلی که در آنجا کنسرت برگزار کردی. ✍ مجید پاک نیت #شهید #شهید_حججی #کوچه_نسترن #کوچه_شهدا #ابراهیم 🌐rasanews.ir/002aUb 🆔 @rasanews_agency
یادداشتی به عشق علی؛ در انتظار آشتی هم‌قطاران ماهی رفع کدورت بین انقلابی‌ها را نمی‌توان هر وقت از آب گرفت. در شرایطی که سمپات‌های رسانه‌ای داخلی و خارجی به دنبال ترور اتحاد و انسجام ملی هستند، سکوت بیجاست. باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | مجید پاک‌نیت می ‌واهم این بار به عشق علی(ع) بنویسم: جنگ روانی است دیگر، کارش روانی کردن مردم است. از قدیم هم همین بوده. به قول شاعر طنزپرداز: «تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است، حمام بود گرم و خنک زیرزمین است». تفرقه بیانداز و حکومت کن! چه انگلیس باشی، چه دروغنای دروغ‌نویس یا چَپَکینای چپکی‌نویس، جواب می‌دهد؛ درگیری، فراگیری، تازگی و شهرت ارزش خبری دارند. حالا آیا مهم است که بعد از فرونشستن غبار دعوا بین دو عالمِ فاضل چه می‌شود؟ برای دروغ‌گذاری‌های زرد، فقط منافع جناحی و جنابی مهم است و چندرغاز پول بیشتر؛ چه در نظام ناسالم، چه در نظام اسلامی. اینها با خوردن حبۀ انگور اختلاف‌افکنی، شنگول و منگول شده‌اند، اندک تأملی در تیترهای بعضی‌ رسانه‌ها گویای همه چیز است. برای نااهلان چه چیزی بهتر از به جان هم انداختن دو فرزند بزرگ خانواده و سرگرم کردن مردم با این چیزها؟ رفتار بعضی‌ها در ماجرای آیت الله یزدی و آیت الله آملی لاریجانی، شده حکایت «مشت اول هزار». بعضی عناصر رسانه‌ای، فرصت را غنیمت شمرده‌اند، با گفته‌ها و نوشته‌هایشان وارد گود شده‌اند، سوء تفاهم‌ها را بازگو و زخم‌های احیاناً کهنه را دستکاری می‌کنند. بعضی با این کارها ثابت کردند که نه به فکر مردمند، نه شرافت دارند. ترور رسانه‌ای کمتر از ترور جسمی نیست. آنها تیر نمی‌توانند بزنند، تیتر که می‌توانند! گاهی با خود فکر می‌کنم، بعضی از اینها اگر در کربلا بودند، با عمربن‌سعد بر سر زدن تیر اول و روشن کردن آتش کارزار، دعوا می‌کردند که بده من بزنم! اینها و همپالگی‌هایشان تماشاخانه‌ی رسانه‌ای ساخته‌اند، هر روز برای کشت‌وکشتار آبروی مردم و مسئولین جنگ روانی بر پا می‌کنند. این وسط فقط همین را کم داشتیم که احساس خطر عقلا و نخبگان سیاسی و دینی هم گل کند، یکی‌یکی وارد گود شوند. چه شود! بعضی خودی‌ها را که دیگر نگو! علیه علما دست به سلاح شده‌اند؛ با فحش و فضیحت. شایسته است که در این گونه وادی‌ها، عقلمان را فراتر از کاغذ و کیبوردزدگی به کار بگیریم. آقایان دلسوز! فرهنگ دوربینی و فیلم‌برداری از حوادث، به شما هم سرایت کرده است؟ به همین زودی «فقط به عشق علی(ع)» را فراموش کردید!؟ بر سفیهان سیاست‌زدۀ دروغنگار که حرجی نیست، نشُسته پاکند، این ور آبی‌ها دیگر چرا آتش را شعله‌ور می‌کنند، به جای یافتن راه حل، راه را گم می کنند. پرداختن بیش از اندازه به این رخداد، سبب «برجسته‌سازی» هرچه بیشتر آن شده است، از سوی دیگر دامن زدن به آن، جریان انقلابی را در «مارپیچ سکوت» زندانی می‌کند. هر رویدادی برد رسانه‌ای خود را از دست می‌دهد، مگر با گسترش دامنۀ آن به موضوعات با ربط و بی‌ربط گوناگون و وسط کشیدن پای افراد مختلف. در چنین شرایطی تأیید و تکذیب و تحلیل و نبش قبر هم چیزی نیست جز نمک پاشیدن بر زخم. موفقیت موذیان و نفوذیان فرهنگی نیز وابسته به ادامۀ همین درگیری‌هاست. در هر حال سخنان منتسب به آیت الله یزدی، سبب تبیین بیشتر ماجرای مرجعیت فرد خاص و افشای نقش روزنامه‌چی‌های نفوذی طیف او شده است و این که رسانه های نزدیک به دولت با تمام توان حامی افرادی ست که رفتارهای اصلاح طلبانه تدبیری‌ها را تأیید کنند، و عملکردی که جان مردم را در اقتصاد و فرزندآوری برجام به لب آورده است، به راستی چه کسانی طبل "استقلال مراجع" را به صدا در می آورند؛ اصلاح طلبان؟! چرا اینان؟ رفتار سیاسی و فرهنگی اینان که به فرنگ و فرهنگش بیشتر نزدیک است تا قم. ترک انفعال از سوی عناصر اثرگذار دینی و سیاسی نیز روی دیگر سکه است. نمی‌دانم دیگر باید چه اتفاقی بیفتد تا آبروداران دین و سیاست دست از حرف زدن بردارند و وارد عمل شوند؛ فقط به عشق علی(ع). شاید فقط همین یک کار مشکل را حل کند؛ از میان دوستان مشترک آن دو فقیه ارجمند، هرکسی می‌تواند، باید میانجی‌گری کند. به خدا قسم، ثوابش از دیدار سادات و صلۀ رحم کمتر نیست! عمر انقلابی‌ها را در پیمودن مسیر انقلاب بیشتر می‌کند. «کابن اللبون» بودن در عید غدیر یعنی ریشۀ تفرقه را خشکاندن، و پشت جدایی‌ها را به خاک مالیدن. ماهی رفع کدورت بین انقلابی‌ها را نمی‌توان هر وقت از آب گرفت. در شرایطی که سمپات‌های بعضی رسانه‌های داخلی و خارجی به دنبال ترور اتحاد و انسجام ملی هستند، هم سکوت بیجاست، هم تأیید و تکذیب‌های پی‌در‌پی سیاسیون و مردان دین بر ابهامات می‌افزاید. عِجالتاً یک خبر می‌تواند توطئۀ روانی ناجوانمردان و فرصت‌طلب‌ها را خنثی سازد، دل‌های دلسوزان دین و کشور را شاد و لبانشان را خندان کند، آن هم با این تیتر: دیدار صمیمانۀ آیت‌الله یزدی و آیت‌الله آملی لاریجانی+عکس
این کار میانجی‌گری می‌خواهد؛ توسط دوستان مشترک، فقط به عشق علی(ع). هر بزرگی می‌تواند، بسم الله!/918/ی702/س/918/ی702/س
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا ______________________🍃 #یادداشت | در انتظار آشتی هم‌قطاران 🔴ماهی رفع کدورت بین انقلابی‌ها را نمی‌توان هر وقت از آب گرفت. در شرایطی که سمپات‌های رسانه‌ای داخلی و خارجی به دنبال ترور اتحاد و انسجام ملی هستند، سکوت بیجاست. 🔵رفتار بعضی‌ها در ماجرای آیت الله یزدی و آیت الله آملی لاریجانی، شده حکایت «مشت اول هزار». بعضی عناصر رسانه‌ای، فرصت را غنیمت شمرده‌اند، با گفته‌ها و نوشته‌هایشان وارد گود شده‌اند، سوء تفاهم‌ها را بازگو و زخم‌های احیاناً کهنه را دستکاری می‌کنند. 🔵در هر حال سخنان منتسب به آیت الله یزدی، سبب تبیین بیشتر ماجرای مرجعیت فرد خاص و افشای نقش روزنامه‌چی‌های نفوذی طیف او شده است و این که رسانه های نزدیک به دولت با تمام توان حامی افرادی ست که رفتارهای اصلاح طلبانه تدبیری‌ها را تأیید کنند، و عملکردی که جان مردم را در اقتصاد و فرزندآوری برجام به لب آورده است، به راستی چه کسانی طبل "استقلال مراجع" را به صدا در می آورند؛ 🔵ماهی رفع کدورت بین انقلابی‌ها را نمی‌توان هر وقت از آب گرفت. در شرایطی که سمپات‌های بعضی رسانه‌های داخلی و خارجی به دنبال ترور اتحاد و انسجام ملی هستند، هم سکوت بیجاست، هم تأیید و تکذیب‌های پی‌در‌پی سیاسیون و مردان دین بر ابهامات می‌افزاید. ✍ مجید پاک‌نیت #آملی_لاریجانی #آیت_الله_یزدی #آشتی #هم_قطار 🌐rasanews.ir/002aau 🆔 @rasanews_agency
دستاوردی برای بی‌هویت‌سازی فرهنگی؛ آیا "مافیای کشف حجاب" در دولت نفوذ کرده است؟ این همه ولنگاری فرهنگی در سالن‌های تئاتر، سینما، کنسرت، مراکز تفریحی و حتی مترو، حالا یک بار هم دولتی‌ها به رسم همیشه فرهنگ را به حال خودش رها کنند. باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، مجید پاک‌نیت چه فرقی می‌کند که در دورۀ پهلوی اول اتفاق افتاده بود یا پهلوی دوم. توسط نمایندۀ مجلس بوده یا فردی عادی. به هر حال معروف است در دورۀ حکمرانی پالانیان – که با قدرت یافتن رضا پالانی آغاز گردید- یکی از بی‌مایگان حجاب‌فروش، در یکی از جشن‌های سالانۀ کشف حجاب رضاخانی گفته بود: «اعلی‌حضرت سِندِ رقیت ما زنان را پاره نمودند». حالا تپق زده بوده یا سوادش را نداشته، به هر صورت آن زن حجاب‌دریده، سند رقیّت را خوانده بوده سِندِ رقیت! الآن هم که حدود یک قرن و نیم از تصویب قانون کشف حجاب گذشته، چه فرقی می‌کند داستان سوتی سِندِرقیت واقعی بوده یا نه؟ مهم این است که پاره کردن سِندِرقیت یعنی تصویب قانون کشف حجاب. مهمتر این که اگرچه آن قانون لغو شد، اما دریدن سِندِرقیت، هنوز هم طرفداران پروپاقرص خود را دارد؛ از برگزارکنندگان شو‌های لباس زنانۀ مختلط گرفته تا بعضی دست‌اندرکاران همایش «ارائه دستاورد‌های دولت، در توسعۀ زیرساخت‌های روستایی». کاری ندارم که هیچ بانوی شریف روستایی تن به چنان خودنمایی‌هایی نمی‌دهد، و چنان پوشش‌هایی مورد پسند کوه‌خواران باستی‌هیلزنشین است، اما منصفانه بگویید، آیا نیمه‌عریان کردن ناموس مردم و جلوی دوربین بردن او دستاورد کمی است؟! ناموساً نمایش چنان صحنه‌های هنری، هنر نمی‌خواهد، آن هم در نظام اسلامی، آن هم توسط کارگزاران دولت جمهوری اسلامی؟! می‌دانید چقدر کار شده تا بتوانند چنین دستاوردی را در زمینۀ توسعۀ زیرساخت‌های روستایی به ارمغان بیاورند؟! فقط می‌توانم بگوییم خیلی! ظاهر پوشش بعضی دعوت‌شدگان گرچه نشانگر توسعۀ زیرساخت‌های روستایی نیست، اما بیانگر اهتمام مسئولین امر در توسعۀ روسازی‌ها و بزک‌های رنگارنگ ملیژکان است. البته خیلی هم نباید سخت بگیریم. چیزی نشده که! یک بندۀ خدایی همایشی برگزار کرده، بندۀ خدایی هم مهمانانی را دعوت کرده، این وسط بندۀ خدایی دیگر هم اجازۀ پاره کردن سِندِرقیت چند مهمان را داده، یعنی به آن‌ها گفته هر طور عشقتان کشید به همایش بیایید و بزممان را نظم دهید. این چه اشکالی دارد؟! این همه ولنگاری فرهنگی در سالن‌های تئاتر، سینما، کنسرت، مراکز تفریحی و حتی مترو، حالا یک بار هم دولتی‌ها به رسم همیشه فرهنگ را به حال خودش رها کنند، به کجا برمی‌خورد که ما اینقدر احساساتی می‌شویم؟! اصلاً مگر کارگزاران دولتی دل ندارند؟! بالأخره به قول آن مرحوم، منظره‌های زیبا را باید دید و دید زد! هر کس هم بدش می‌آید یا به بی‌حجابان نگاه نکند یا چشم‌هایش را بشوید، جور دیگری ببیند و عین بچۀ آدم غرق تماشای مناظر زیبا شود. اصلاً حدیث داریم، دیدن منظرۀ زیبارو، هم ممدِ حیات است و هم مفرح ذات! خدا را چه دیدید، شاید مسئولان محترم لابه‌لای این دید و بازدید‌ها نظرسنجی چشمی هم بکنند و از مشکلات و درد‌های مردم آگاه شوند. از این‌ها که بگذریم، درست است که در برگزاری آن همایش هر کس مسئول کاری بوده؛ از تأمین امنیت مراسم گرفته تا پذیرایی از حضار، درست است که آن همه آدم کوتاه و بلند، آن همه کارپرداز، خدمتگذار و مأمور برگزاری مراسم، هویج و شلغم نیستند، درست است که اگر من و شمای خواننده دَنگمان می‌گرفت به آن همایش برویم، راهمان نمی‌دادند، درست است که همایش دولتی سه‌شنبه‌بازار نیست و هر کس نمی‌تواند هر طور دلش خواست به آنجا برود، اما یک جا‌هایی باید این دست ساختارشکنی‌های شاخدار را رقم زد، چرا که به قول یکی از فلاسفۀ مشهور «هنر ارزشی و غیرارزشی نداریم» و «مردم خودشان سره را از ناسره تشخیص می‌دهند». با این منطق، بدون شک لباس ارزشی و غیرارزشی هم نداریم، و حتی بالاتر، چیزی به اسم ارزش و غیرارزش کشک کاشان است. مخصوصاً حالا که پروانه‌نام‌های مجلس دهم، سلحشورانه شور همه چیز را درآورده‌اند و مافیای(بخوانید مافی‌های) کشف حجاب برای تَکرار ماجرای سِندِرقیت نقاب از چهره برداشته‌اند. سرتان را درد نیاورم. مردم عادی که به این همایش دعوت شدند، در نهایت موز و آب‌میوه‌شان را خوردند، شکمی از عزا درآوردند و به خانه برگشتند. اما لَه‌لَه‌زنندگان تصویب قانون کشف حجاب! برایشان مهم نیست موضوع این همایش چه بوده. آن‌ها را چه به توسعۀ زیرساخت‌های روستایی یا شهری؟! آن‌ها آرزوی کشف حجاب را در سر می‌پرورانند. پس می‌کوشند به قانون حجاب طعنه بزنند و علیه خدا عقده‌گشایی کنند، اما به کوری چشمانشان، قانون حجاب هم‌چنان به قوت خود باقی هست و خواهد بود.
فقط می‌ماند نقش مدیران دولتی و دست‌اندرکاران این همایش. دستتان درد نکند دولت‌مردان و دولت‌زنان باغیرت! خسته نباشید و خداقوت! دست‌مریزاد! خدا اول حفظتان کند و سپس از وسط نصفتان کند! حقاً که روح رضامیرپنج را شاد کردید و ماجرای سندرقیت را تَکرار! اگر خود نحسش دوباره زنده می‌شد با دیدن کارهایتان انگشت‌به‌دهان می‌ماند، چرا که او ادعای مسلمانی نداشت و همایش‌هایش را با سلام و صلوات بر محمد و اولاد علی(ع) آغاز نمی‌کرد، ولی شما چه؟ راستی نمی‌دانم به هنگام مرگ با چه رویی به چهرۀ امیر مؤمنان(ع) چشم می‌دوزید! برای آن لحظه آماده شوید! شما با امامی رودررو خواهید شد که وقتی شنید یکی از لشکریان شامی، خلخال پای زن غیرمسلمان را غارت کرده، فرمود: «فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً؛ اگر بعد از این حادثه، مسلمانى از غصه بمیرد جاى ملامت نیست، بلکه مرگ او در نظر من شایسته است». آقایان مسلمان، چطور توانستید برای برگزاری یک همایش، حجاب و حیا و عفاف را بازیچه قرار دهید و به غارت ببرید؟! مسلمانید دیگر، نه؟ چه شده؟! عذرخواهی کرده‌اید؟! پس عجالتاً بانی این خیانت را توبیخ نمایید تا باور کنیم. گرچه تجربه می‌گوید انتظار برخورد با فساد و فاسد از کسانی، چون شما ابلهانه است./918/ی701/س