💠 شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
🌷زمانی ڪه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر می گفتند. محاسنت را ڪوتاه ڪن اگر دست داعش اسیر شوی محاسنت را می گیرند سرت را می برند.
شهید سیاوشی می گفت: این اشڪ ها و گریه هایی ڪه برای امام حسین (ع) ڪرده ام، به محاسنم ریخته شده است . من محاسنم را نمی زنم وخود ارباب نمی گذارد ،این سر من دست داعشی ها بیوفتد.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
چشم از آسمون نمیگرفت. يك ريز اشك ميريخت.طاقتم تاب شد
- چی شده حاجی؟ 😳
جواب نداد
خط نگاهش رو گرفتم
اول نفهميدم، ولي بعد چرا ... آسمون داشت بچهها رو همراهی میكرد 👌
وقتی میرسيدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستن از رودخونه رد بشن و نور میخواستن، بيرون ميومد
پشت بیسيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقهی بعد،صدای گريهی آروم فرماندهها از پشت بی سيم میومد.😭
🌷صلوات
مجلس شهدا
#دل_پاڪت_رو_باد_نبره
هرگاه صحبت از دین و حجاب میشود میگوید بہ شما مربوط نیست!
تو دل مردی را میربایی كہ شاید تمام زندگی یك زن است ؛ چگونہ این اتفاق بہ دیگران مربوط نیست؟
میگوید مردان نبینند من هرجور كہ میخواهم لباس میپوشم!
اما تو تغییر دهنده ذات بشر نیستی تنها میتوانی خودت را تغییر دهی...
میگوید #دلم_پاك است و حجاب لازم 5نیست!
عزیزم همین حوالی دل پاكت را هم باد برد مراقب باش خودت را نبرد...:)
#قیمتی_ها_رو_باید_از_دید_عموم_پوشوند⛔️
🌷 @majles_e_shohada 🌷
May 11
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت سی و نه
#به_همین_سادگی
-از بس دو شب پیش محیط جدید، محیط جدید کردی اینجوری شدم دیگه. چیکار داشتی؟ خودم
داشتم با خیال این که مثل مدرسه است و وقتی معلم میاد همه برپا میکنیم و با یه گروه سرود هماهنگ
میگیم»به کلاس ما خوش آمدید.« میرفتم دانشگاه، حالا ببین ترس انداختی به جونم.
خندید از ته دل و امیرعلی هم خندیدن بلد بود.
-محیا این کار رو نکنی ها، بهت میخندن. اونجا مبصر ندارین بگه برپا و برجا، یه بار تو نگی.
اینبار من از سر خوشحالی خندیدم، بالاخره داشت اخمها تموم میشد و شوخی جایگزینش.
-نخیر نمیگم. حالا شب میای دنبالم؟ کلاسم تا ساعت هشت و نیمه. بیای قوت قلبی، اگه میشه؟
لحنش جدی شد و به من ناز کردن نمی اومد.
-ماشین ندارم، میدونی که.
شیطون شدم و منظور من این نبود.
-میدونم، یعنی نمیشه ماشین عمو احمد رو بپیچونی بیای دنبالم؟
نمیدونم چرا من یه خط لبخند رو لبش حس کردم.
-باشه. ببینم اگه بابا ماشین رو لازم نداشت، میام.
ذوق مرگ شدم و کوتاه اومدنش واسه من یکی یعنی انرژی مثبت.
-مرسی امیرعلی، عاشقتم.
سکوتش و صدای نفسهاش که معمولی و آروم نبود بهم فهموند باز هم بی مقدمه ابراز علاقه کردم؛ اما
اینبار خجالت نکشیدم، مگه ابراز عالقه به شوهر هم مقدمه میخواست؟!
-کار دیگهای نداری خانومم؟
لحن مهربون و میم مالکیتی که برای من توی صحبتش به رخ کشید، بیشک نشونه ی ابراز علاقه
بی پروای من بود. با خوشحالی به تصویر خودم که باز تو آینه افتاده بود لبخندی زدم.
-نه ممنون، فقط برام دعا کن که راست راستی استرس دارم.
-بی خودی استرس نداشته باش. درسته محیطش با مدرسه فرق داره، ولی همون محل یاد گرفتن و علم
آموزیه. چند تا صلوات بفرست آروم میشی.
بی اختیار صلوات فرستادم زیر لب به همراه و عجل فرجهمی که هیچوقت، بعد از صلوات جا
نمی انداختمش؛ راست میگفت عجیب این ذکر آرامش میپاشید به روح و قلب آدم.
-ممنون امیرعلی واقعا آروم شدم. ببخشید مزاحمت شدم.
-مزاحم نیستی. برو انشاءالله موفق باشی و یه روزی مثل امروز خوشحال باشی از گرفتن مدرکت.
ذوق کردم از مزاحم نبودنم، از این دعای ساده ش که نشون میداد واقعیه و از ته قلب گفته. گاهی حتی
باید ساده دعا کرد.
-باز هم ممنون و خداحافظ.
-خداحافظ، موفق باشی.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت چهل
#به_همین_سادگی
دکمه ی قطع گوشی رو که لمس کردم، تماس قطع شد. نفس عمیقی کشیدم و گوشی رو به قلبم
چسبوندم و باز ذکر صلوات بود که زیر لبی میگفتم. با خودم فکر کردم استرس داشتم و این بهترین
بهونه بود، برای شنیدن صدای امیرعلی و سردی لحنش که کم کم داشت از اوایل کمتر میشد.
***
راست میگفت امیرعلی، محیط دانشگاه فرق داشت. از آدم سلب میشد، اون آزادی و شیطنت های
دخترونهای که توی مدرسه بود؛ اینجا مثل یه جامعه ی کوچیک بود اون هم به خاطر کنار جنس مخالف
بودنت. اینجا باید خانوم میبودی، وقتی هم که خانوم باشی دیگه هر نگاهی هرز نمیره روت.
با ورود استاد و بلند شدن همه به احترامش، یاد صحبتم با امیرعلی افتادم و بی اختیار لبخند جا خوش
کرد کنج لبم و با همه ی وجود دعا دعا میکردم بعد از دو روز ندیدنش، امشب بتونم ببینمش به هوای این
تاریکی شب و کلاسی که اینموقع تموم میشد.
***
نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین. معلوم
نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بود و چشمهاش بسته بود. روی صندلی کمک
راننده جا گرفتم و با ذوقی از حضورش گفتم:
-سلام.
چشمهاش باز شد و لبخندی زد، نگاه آرومش نگاهم رو نوازش کرد.
-سلام، خسته نباشی. کلاس خوب بود؟
با سرخوشی سرم رو به دو طرف تکون دادم.
-ممنون، ای بد نبود.
نگاهی به ساعت کوچیک ماشین که با رنگ سبز خودنمایی میکرد، انداخت و بعد استارت زد.
-کلاست خیلی دیر تموم میشه، نباید همچین کلاسی رو برمیداشتی که به شب بخوری.
این یعنی دل نگرانم بود دیگه!؟
-من هم دوست ندارم؛ ولی ترم اول خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه.
-راست میگی حواسم نبود.
-البته درسهایی رو که نمیخوام، میتونم حذف کنم.
بعد هم مغموم ادامه دادم:
-اگه به من بود همه ی کلاسهای کله سحر و نصفِ شب رو حذف میکردم.
خنده ش توی ماشین پیچید و من بیشتر عاشق شدم.
-اونوقت فکر کنم یه هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری.
همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم.
-بهتر. مگه حتما باید سر چهار سال تمومش کرد؟
انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم و وسط حرفم گفتم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
✨﷽✨
#تــلـگــرانــه⚠️‼️
مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی
مسخره کردن خدا (نعوذبالله)
به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای.
لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد
میگیری یا از نقاش ؟
یکی ازپیامدهای مسخرهکردن دیگران
فراموش کردن خداست.
{هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِيالْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ}
اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران]
به هر گونه که می خواهد تصویر می کند .
📖آلعمران آیه ۶
📚نشریه خانه خوبان ش۹۷
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
حجت الاسلام دارستانی قسمت 25 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
4_5899739284499333759.mp3
15.19M
حجت الاسلام دارستانی قسمت 26 🌺
🌷 @majles_e_shohada 🌷