مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت پنجاه و هفت
#به_همین_سادگی
-داره دوماه از عقدمون میگذره و من هنوز یه بار درست و حسابی نبردمت گردش.خب بابا دیگه نمی تونه
مثل قدیم سر پا باشه و کارها گردن منه. من رو ببخش محیا، نمی تونم دوران عقد پرخاطرهای برات بسازم
مثل بقیه. دیگه حالا می ترسم از پشیمون شدنت.
این دومین گوله ی آرامش بود؛ یعنی الان نفس هاش بند شده بود به نفس هام که می ترسید از پشیمونیم،
که من مطمئن بودم اتفاق نمیافته.
-همین که هستی خوبه. همین که حس کنم دوستم داری، لحظه لحظه هایی رو که باهات هستم برام
میشه خاطره. من نمیخوام مثل بقیه باشیم، میخوام خودمون باشیم. محیا قربون این گرفتار بودن و
خستگیت.
تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده و صمیمیم و لب زد.
-خدا نکنه.
دستش رو که بین دو دستم حصار کرده بودم فشار آرومی دادم و گفتم:
-همین که با همه خستگیت اومدی اینجا و همیشه لبخند رو لبته برام دنیا دنیا می ارزه. حاضرم همیشه
تو خونه بمونم و بیرون نرم؛ ولی تو باشی و فکرت مال من باشه. مگه فقط گردش رفتن و خوش گذرونی
خاطره می سازه؟ وقتی دلنگرانم میشی برام میشه خاطره.
لبخند محوی صورتش رو پر کرد و من حرف دلم رو ادامه دادم:
-میدونی امیرعلی از وقتی فهمیدم دوستت دارم، همیشه با یه رویا خوابیدم، اینکه تو خسته بیای خونه
و دستها و لباسهات کثیف باشه و من کمکت کنم دستهات رو بشوری؛ بهت بگم خسته نباشی یک کم
هم غر بزنم چرا لباست کثیف شده.
تلخندی زد و زیر لبی گفت:
-دیونه ای؟! همه دنبال یه شوهر نمونه میگردن که با افتخار کنارش قدم بردارن اونوقت تو آرزوی
شستن دستهای سیاه و لباس کثیفم رو داشتی؟
نگاهم رو از چشمهایی که حالا برق میزدن گرفتم و خیره شدم به دکمه های ریز و سفید سرآستینش.
-افتخار میکنم کنارت قدم بردارم؛ چون میدونم یه شوهر واقعی هستی که میتونم بهت تکیه کنم.
داشتن ظاهر و مارک که فقط چشم پرکنه به درد من نمیخوره، چیزی که من رو خوشحال میکنه اینه که
تو با همون دستهای سیاه ت عجله کنی بیای دنبالم برای اینکه من توی شب معطل نشم. خیالم راحته
اگه جایی کارم گره بخوره یا جایی باشم که بترسم و بهت زنگ بزنم سریع خودت رو بهم میرسونی و من
به جون می خرم اون لباسهای سیاه کارت رو که از عجله یادت رفته باشه در بیاری، میشه برام افتخار که
برات مهم بودم.
دستش مشت شد بین دستهام و نمیدونم چرا کلافه شد و تو نگاهش کمی ترس نشست. نفس
می کشید، عمیق ولی آروم و شمرده. خواست حرفی بزنه که صدای محسن بلند شد که در جواب مامانِ
تازه رسیده میگفت:
-آقا امیرعلی پیش محیاست.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت پنجاه و هشت
#به_همین_سادگی
دستش از بین دستم کشیده شد و ایستاد، خیلی با عجله گفت:
-انشاءالله بهتر باشی... من دیگه برم.
حتی مهلت م نداد برای خداحافظی.
***
چند روز گذشته و من هنوز فکر میکردم چرا اون شب امیرعلی زود گذاشت و رفت! حتی روز بعد فقط
یه احوالپرسی ساده ازم کرد که عوض خوشحال شدن دلم غصه دارشد. نمیفهمیدم چرا یه دفعه امیرعلی
مهربون شده، میشد امیرعلی قدیمیِ اول عقدمون؛ شاید اون شب من حرفی زدم که ناراحت شد.
کلاسم تموم شده بود و با بدنی که بی حال بود، به خاطر سرماخوردگیِ چند روز پیش پله ها رو آروم آروم
پایین می اومدم؛ با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل کردم.
-علیک سلام عطیه خانوم، چه عجب یاد ما کردی؟
-علیک سلام عروس. بهتری؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟
-به کوری چشم تو حالم خوبِ خوبه. حالا فرمایش؟
-عرض کنم خدمتت که... حالا جدی جدی خوبی؟
-کوفت عطیه حرفت رو بزن. دارم از خستگی میمیرم، سه کلاس پشت سر هم داشتم الان تازه دارم
میرم خونه.
-خب حالا کوه که نکندی.
پوفی کردم و چی میشد صدای امیرعلی جای عطیه تو گوشم طنین مینداخت.
-قطع میکنم ها.
-تو غلط میکنی گوشی رو روی خواهرشوهرت قطع کنی، بی حیا!
بلند گفتم و چند نفری نزدیک در خروجی سالن نگاهم کردن:
-عطی!
خندید و من این طرف خط سر بلند نکردم که نگاهی توبیخم کنه.
-درد، نگو عطی، آخر یه بار جلوی امیرعلی سوتی میدی. خب عرضم به حضورت که با اون اخلاق
زمبهیت...
-بی تربیت
این بار قهقه زد و من هم خط لبخندی رو لبم جا خوش کرد.
-مامان گفت فردا نهار بیای اینجا.
دلخور بودم از امیرعلی و یعنی دلم منت کشی میخواست؟!
-نه ممنون.
صداش من رو به باد تمسخر گرفت.
-وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره نیومدی هم بهتر.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد حسن عباسی:
یقه تک تک مسئولین جمهوری اسلامی تو قیامت،سر پل صراط گیره...
در این مملکت کسی اجازه نداره درباره موشک مذاکره کنه.!
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ
#خودشهید 👣مصطفی صدر زاده👣
معرفی کردن خودشون....
چیشد که رفتن....
ثبت نام کردنشون....
چرا ایران اجازه نمیداد....
#شهدا_برای_ما_حمدی_بخوانید_که_شما_زنده_اید_و_ما_مرده
🌷 @majles_e_shohada🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷صحبت های همسر شهید در روز تشییع پیکر ایشون🌷
✨«فاعتبروا» یعنی مصطفی....
یعنی من.....
✨مگر نه این است که امام خامنهای حسین زمان است....
✨مگر نه این است که داعش و صهیونیسم فرزندان آمریکا هستن....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چفيهای که رهبری بر دوش حلما، نوه جانباز ٧٠٪ انداختند.😊
در دیدار جانبازان با امام خامنه ای
🌷 @majles_e_shohada 🌷
May 11