eitaa logo
مجلس شهدا
891 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
81 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺امام خامنه ای: 🍃شهید از مهر مادر،از سایه پدر،از لبخند کودک،از عشق همسر دل میبُرد و به سوی انجام وظیفه حرکت می کند.۹۱/۷/۲۲🌷☘🌸🌹 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل دخترونه... 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل پسرونه... 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
 بر مشامم میرسد هر لحظه بوی انتظار بر دلم ترسم بماند آرزوی وصل یار تشنه ی دیدار یارم ای عجل مهلت بده تا ببینم با دو چشمم چهره ی زیبای یار   شاعر : مجید قاسمی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 برمشام میرسد هر لحظه بوی کربلا بردلم ترسم بماند آرزوی کربلا 🍃 ... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🕊🌹🕊 🌷فرق است میان کسی که در #انتظار_شهادت است و آنکه شهادت به انتظار اوست...🕊 #شهید_مدافع_حرم_امین_کریمی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#عـهد_بسـتن یـعنی دیــگر دلـ♥️ـت بند این و آن نباشــد... و خــودت را وقــفش کنی ... وقـف صـاحب نامــش ... #بااو_عهد_ببند 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✏️ #دوخط_رفاقت رفیق خوب نميگه این #راه_خوب رو برو! دست رفیقش را می گیره و میگه بیا با هم بريم! #رفیق ...! 🌸دست رفیقتا بگیر و بیار تو راه شهدا🌸 🌹 #یادشهداباصلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مظلومانه شهید شد ، تنها با ترکشی که گلویش را درید و خون از سرش جوشید و بدنش ماند تا انشاءالله با معلوم شدن قبر بی بی عالم ، بقیه گم شدگان هم پیدا شوند و مزاری پیدا کنند . #سردار_شهید_حمید_باکری 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت هشتاد و یک دلم میخواست از هیجان چشم هام رو روی هم فشار بدم؛ اما می فهمید بیدارم و اصلا دلم این رو نمیخواست. فکر میکردم اگه بیدار بشم اخم میکنه و باز هم قهر . نگاه سنگینش رو حس میکردم. دست آخر طاقتم تموم شد و آروم الی پلک هام رو باز کردم؛ امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یادآوری دیروز و بـوسه ی یواشکی ش آروم گفتم: -سلام. نزدیکم نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود. سرش رو بالا آورد و نگاهش رو به چشمهام دوخت. -سلام. با سر پایین افتاده سر جام نشستم و موهام رو زدم پشت گوشم. -امیرعلی؟ سکوت کرده بود و انگار منتظر بود حرفم رو کامل کنم. -ببخشید، معذرت میخوام. من... -من هم مقصر بودم. این وسط مقصر بودن امیرعلی برام عجیب بود و هنوز توی بهت بودم که گفت: -ببخشید. همیشه فکر میکردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن هیچوقت عذرخواهی در کار نیست، حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذرخواهی میکرد. لبخندی روی لبم نشست؛ دلش بزرگ بود شوهرم. -من هم یکم عصبی بودم و تند باهات حرف زدم. با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که سر زبونم اومده بود، گفته بودم. باز هم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم و خیره شدم به انگشتهای گره کردم. -این رو نگو بیشتر خجالتم میدی. من واقعا معذرت میخوام. دستش اومد زیر چونه م و نگاهش خیره شد به چشمهام، یه لبخند مهربون همه ی صورتش رو پر کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش رو جواب دادم و این هم شد خوشیِ آشتی کنون. چونه م رو از حصار انگشتهاش بیرون کشیدم و بـ ـوسهای نشوندم روی دستش، این بار به جای اعتراض لبخند کم جونی زد و نگاهش مات شد روی صورتم؛ جوری که من رو میدید و نمیدید. -نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده، اومدن دنبال امیرسام و بردنش. سریع نگاهم رو چرخوندم روی جای خالی امیرسام. چین افتاد روی پیشونیم، دلخور بودن از امیرعلی؟! با این همه کمک؟! -چرا آخه؟! امیرسام کو؟ -امیرمحمد بردش، خواب بودی نخواستم بیدارت کنم. ناراحتیش دلم رو فشرده میکرد. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت هشتاد و دو -چی شده؟ -من بابای نفیسه خانوم رو غسل دادم. حیرت زده شدم از این بی مقدمه حرف زدنش و نگاهم خیره موند روی امیرعلی که عادت بد من بهش سرایت کرده بود و کلافه موهاش رو به هم میریخت. مطمئناً این کار رو هم فقط برای دزدین نگاهی که دلخوری توش داد میزد؛ انجام میداد. دستش رو محکم گرفتم و دلداری دادمش. -امیرعلی نکن این کار رو، تو خوبی کردی، چرا دلخورن؟ پوزخندی زد پر از درد و پر از شکوه. -امیرمحمد که فهمید جوری نگاهم کرد که انگار جنایت کردم. گفت به اندازه کافی تو اون تعمیرگاه خودم رو تباه کردم، دیگه اگه این کار رو هم بکنم آبروی اون هم میره؛ گفت کسایی هستن که این کار وظیفه شونه و اونا انجامش میدن. قلبم مچاله شد، طفلک امیرعلی دیروز اندازهی یه کوه غصه داشته و من شده بودم قوز بالا قوز. با صدای گرفتهای ادامه داد: -امروز یکی از فامیلهای نفیسه خانوم سر خاک گفت من کارهای غسل و کفن و دفن رو کردم که مثال از من تشکر کنن و ممنون باشن، مامان نفیسه خانوم به زور تشکر کرد و نفیسه خانوم تلخ شد و بعد هم به امیرمحمد که انگار بیشتر از دیروز از دستم ناراحت بود و فکر می کرد آبروش رفته، پیغام داده بود که امیرسام رو ببرن پیش خودش؛ میترسیده بچه ش اینجا باشه و نزدیک من! صداش با این حرفها هر لحظه گرفته و گرفته تر میشد و من بغض کرده بودم، نمیخواستم امیرعلی رو بعد از این همه محبت کردن، داغون ببینم. واقعا انصاف بود؟! یعنی وسط داغ دار بودن هم آدم باید فکر این خرافات و آبروداری مسخره میبود؟! این کار امیرعلی لطف بود نه آبرو بردن. اشک هام این دفعه به طرفداری از بغض امیرعلی به ریزش افتادن. -امیر... علی! سرش رو بلند کرد و با دیدن اشک هام دستپاچه دستش جلو اومد و اشک هام رو پاک کرد و من بین گریه بوسیدم دستهایی رو که محبت کرده بودن؛ ولی جوابشون گله شده بود. -محیا عزیزم گریه چرا آخه؟ نمی تونستم حرفی بزنم، فقط صورتم رو تکیه دادم به کف دستش و هق زدم. -دوستت دارم. لبخند محوی زد و باز هم نگاه رنجورش رو ازم قایم کرد. -چه خوب که امروز سرخاک نبودی، دلم نمیخواست حرفها و نگاه ها اذیتت کنه. کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا، کاش. من اعتقاد دارم این کار وظیفه ی همه ماست، نمیخوام این اعتقادهای من داغونت کنه؛ نمیخوام. با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیر علی، انگار یکی روی قلبم پنجه می کشید. دهن باز کردم چیزی بگم، بگم اگه نیومده بود دق میکردم از یه عشق بی حاصل؛ بگم من می بوسم دستهاش رو به جای همه و بگم اتفاقاً کاش دیروز بودم و جلوی همه داد میزدم دوستش دارم و فدای این اعتقادهای... 🌷 @majles_e_shohada 🌷