eitaa logo
مجلس شهدا
905 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت صدو بیست و سه یه قدم عقب رفت و دیگه مجبور شدم زل بزنم به صورتش، ابروی هشتی شده ش نشون میداد حرفم رو باور نکرده. -اومدم ببینم چی شد به نتیجه رسیدی یا نه؟ هول گفتم: -جوابش مثبته. تک خندهای کرد و بعد تک سرفه ی مصلحتی. -چه زود. یعنی قبول کرد؟ مطمئن؟ برم بگم به مامان؟ دیگه خیالم راحت شده بود چیزی نشنیده، دستهام رو به کمرم زدم. -میگم جوابش مثبته دیگه، یعنی قبول کرده؛ بله. به تغییر موضع من نگاهی کرد. -خب حالا خانوم دعوا که نداری. قدم عقب رفته رو جلو اومد و چشمهاش رو باریک کرد. -مطمئنی اول هول نشدی؟ یه چیزی بود ها! اخم ظریفی کردم و برای لو نرفتن من شدم طلبکار. -امیرعلی! شونه هاش رو بالا انداخت، من راه اتاقش رو پیش گرفتم و نگاه خندونش بدرقه ی راهم شد. همونطور که در اتاقش رو باز میکردم گفتم: -امیرعلی اجازه هست آلبومت رو ببینم؟ دستهاش بی هوا دور کمرم حلقه شد و من ترسیدم. -چیه بابا؟! -ترسیدم خب، نفهمیدم اومدی نزدیک. حلقه دستهاش رو تنگ تر کرد و من دلم ضعف میرفت برای این مهربونیهای یه دفعه ایش. سرم رو چرخوندم تا صورتش رو ببینم. -آی محیا، نزن موهات رو تو صورتم دختر بدم میاد. برای چند ثانیه قلبم مچاله شد. من مثل همه ی رویاهام فکر میکردم، مثل همه ی اون چیزی رو که خونده بودم تو رمانها و قصه ها؛ فکر میکردم الان عطر موهام رو نفس میکشه. با بـ ـوسه ی مهربونش که کاشته شد روی موهام به خودم اومدم. -چیه موهات رو زدی تو صورتم طلبکار هم هستی؟! باز کن اون اخمها رو ببینم، عاشق این موهای کوتاهتم. امیرعلی هم عادت کرده بود با یه جمله حس های بدت رو از بین ببره و توی دلت عروسی به پا کنه و یادت بندازه همه ی رسم های عاشقی مثل هم نیست، اون هم بی مقدمه. اخم هام خود به خود باز شد و لب هام به یه خنده کش اومد. -نگفتی، اجازه دارم آلبومت رو ببینم؟ نگاهش رو به چشمهام دوخت و لبخند سر حالش کم کم میشد یه خط لبخند مهربون. -خانوم من، هر وسیله ای که مربوط به من میشه از این به بعد مال تو هم هست، پس دلیلی برای اجازه نیست. لحنش، جملهش؛ همه ی احساسم رو نوازش میکردن. بی هوا گونه ش رو بوسیدم. -قربونت برم، دستت مرسی. صورتش باز هم از برخورد موهام به صورتش جمع شده بود. -جمع کن موهات رو دختر. رسم عاشقی ما قشنگتر بود، بدم نمی اومد باز هم با موهای کوتاهم اذیتش کنم. -اهم... اهم. با صدای عطیه من خجالت زده سرم رو پایین انداختم. من که همیشه بی حواس بودم؛ ولی عجیب بود از امیرعلی این بی پروایی وسط حیاطی که هر لحظه ممکن بود کسی سر برسه. امیرعلی حلقه دستش رو شل کرد و من آروم از آغوشش دل کندم. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت صدوبیست و چهار -میگما ببخشید بد موقع اومدم. -به به عروس خانوم ما. با این حرف امیرعلی نوبت خجالت کشیدن عطیه بود و چشمک امیرعلی به من و چشم غره ی عطیه. امیرعلی دستش رو دور شونه های عطیه حلقه کرد. -قربون خواهر خودم. بیا بریم پیش مامان و بابا، بابا باهات حرف داره. چند قدم از من دور شدن که امیر علی بلند گفت: -محیا خانوم تو نمیای؟ تو دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش که حواسش بود به من همیشه. -نه من آلبومم رو میبینم. *** -به چی میخندی؟ با صدای امیرعلی خندهم رو به زور جمع کردم و اومدم آلبوم رو ببندم که دستش رو گذاشت بینش. -نه نشد دیگه، صبر کن ببینم به کدوم عکس من میخندیدی. خجالت زده گفتم: -به جون خودم... سرش بالا اومد و بلافاصله اخم کرد و من حرفم رو خوردم. -خانوم من، شما همین جوری هر چی بگی من قبول میکنم؛ پس دیگه هیچوقت هیچ قسمی رو به حرفهات اضافه نکن. آلبوم رو با همون دستی که روی صفحاتش گذاشته بود، باز کرد. -خب. به به سرباز و کچل بودن من خنده داره؟! لبم رو گزیدم. -امیرعلی باور کن به تو نمی خندیدم، یاد خودم افتادم که اون روز چه گریه ای کردم برات. -گریه کردی؟ چرا؟ موهام رو زدم پشت گوشم و خیره شدم به عکس سربازی ش. -خب تو اون روز از من دور میشدی، بعد هم کچلت کرده بودن من هم کلی گریه کردم. -حالا از دوریم گریه میکردی یا به خاطر کچل و زشت شدنم؟ اخم مصنوعی کردم و امیرعلی منتظر نگاهم کرد. -خب معلومه چون دور میشدی دیگه . -پس یعنی همه جوره دوستم داری دیگه؟ موهاش رو به هم ریختم، امیرعلی رو جدی نمی خواستم. خب معلومه، شک داری؟ به جای جواب نگاه عاشقانه ای مهمونم کرد، من هم برای فرار از اون نگاه که بی تابم میکرد آلبوم رو بستم و لبهام آویزون شد. -خیلی بی معرفتی، یه عکس از من نداشتی. یه بـ ـوسه ی کوچیک مهون لبهای برگشته م شد و من هر دفعه باید دلم میلرزید. -مگه تو داشتی؟ سعی کردم سرم بالا نیاد و نگاه امیرعلی الان مطمئناً شیطنت داشت، درست مثل صداش. -خب معلومه. -شوخی میکنی؟ از کجا اون وقت؟ روی جلد آلبوم که پر از گلهای رنگی بود، با انگشتم خطوط فرضی کشیدم. -یه عکس خانوادگی تو رو از توش جدا کردم. میخواست بخنده، چشم هاش داد میزد؛ ولی اخم کوچولویی کرد. -کارت اشتباه بوده محیا جان. میدونی اگه نمی اومدم خواستگاریت و اصلا این وصلت سر نمی گرفت شما چه خطای بزرگی کرده بودی؟ امیرعلی از کابوس شبهای من میگفت، از عذاب وجدانی که این چند سال به بهانه های مختلف سرکوبش کرده بودم. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
دوستان فردا قسمت پایانی رمان بارگزاری میشه منتظر بمانید.. امیدوارم راضی شده باشید🌺
هدایت شده از لبیک یا حسین
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🍃موضوع 🍃 گفتمان شهدا ، سیره اخلاقی و رفتاری شهدا و مطالب سیاسی در راستای آرمانهای انقلاب و در کنار اینها رمان های عاشقانه و مذهبی 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 منتظرتان هستیم ...
بدون شرح.... 🌷@majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا... دلم بارش باران مے خواهد از آنهایے ڪہ معنے اش مے شود "شهادت"... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
یک عده #سنگر_انقلاب شدند تا کسی دست درازی به #سفره_انقلاب نکند.... 🌷 @majles_e_shohada 🌷