مجلس شهدا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم پسرک فلافل فروش🍃 زندگینامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری🌹 قسمت دوم2⃣ پسرك فل
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
پسرک فلافل فروش🍃
زندگی نامه و خاطرات شهید هادی ذوالفقاری 🌹
قسمت سوم3⃣
جوادین ۸
راوی:پیمان عزیز (صاحب مغازه فلافل فروشی)✅
توي خيابان شهيد عجب گل پشت مسجد مغازه ی فلافل فروشي داشتم. ما
اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهركاظمين ميباشند. براي همين
نام مقدس جوادين 8 را كه به دو امام شهر كاظمين گفته ميشود، براي
مغازه انتخاب كردم.
هميشه در زندگي سعي ميكنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها
صحبت كرده و حال و احوال ميكنم.
سال 1383 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه ي من مي آمد و
فلافل ميخورد.
ُ اين پسر نامش هادي و عاشق سس فرانسوي بود. نوجوان خنده رو و شاد و
پرانرژي نشان ميداد.
من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك ميكردم.
يك روز به من گفت: آقا پيمان، من ميتونم بيام پيش شما كار كنم و
فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.
از فردا هر روز به مغازه مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار
شد.
چون داخل مغازه ی من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او
را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.
خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهاي مغازه را در اختيار او ميگذاشتم.
در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود؛
انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود.
كسي از همراهي با او خسته نميشد.
با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن
پاك او براي همه نمايان بود.
من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بيکاري از قرآن و
نهج البلاغه با او حرف ميزدم. از مراجع تقليد و علما حرف ميزديم. او هم
زمينه ي مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر همكلام ميشديم.
يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت
حاج حسين سازور كار ميكرد.
مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان
ميخواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.
با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد، اما او تجديد آورده
بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند.
كار را در فلافل فروشي ادامه داد. هر وقت ميخواستم به او حقوق بدهم
نميگرفت، ميگفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را
در جيب او ميگذاشتم.
مدتي بعد متوجه شدم كه با سيد علي مصطفوي رفيق شده، گفتم با خوب
پسري رفيق شدي.
هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در
بازار مشغول كار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن
فلافل ميشد.
بعدها توصيه هاي من كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه ي دكتر
حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد.
رفاقت ما با هادي ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود
اينجا، بعد از خوردن فلافل در آينه خيره شد ميگفت: نميدانم براي اين
جوشهاي صورتم چه كنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، #باطن و #سيرت انسانها مهم است كه
الحمدلله باطن تو بسيار عالي است.
هر بار كه پيش ما مي آمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او
بيشتر از قبل شده.
تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه ي علميه شده ام، بعد هم به نجف
رفت.
اما هر بار كه مي آمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود.
آخرين بار هم از من حلاليت طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي ميكرد، اما
آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ...
#ادامه_دارد...
══════°✦ ❃ ✦°══════
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
👈 #شهیدی که بر همه قضاوت ها خط کشید...
#شهید_بابک_نوری_هریس
😍 شهیدی که تیپ و چهره اش برتر از هنرمندان بود و این موضوع سبب شد تا
به وی لقب #زیباترین شهید مدافع حرم
را بدهند ،👌 شهیدی که علاوه بر ظاهر
بسیار زیبایی که داشت #سیرت و #باطنش هم بسیار زیبا بود و #نماز_شب را ترک نکرد، بابک روی قضاوت خیلی ها خط کشید، قضاوتی که معیار و اندازه اش #چشم آدم ها بود. 🌹
#دهه_هفتادی_ها در حماسه سوریه و دفاع از حرم بی نظیر عمل کردند و شهید زیباروی مدافع حرم نیز درس و دانشگاه و سفر به آلمان و پول و امکانات رفاهی که در اختیار داشت را رها کرد تا به عشق❤️ش که دفاع از حرم #حضرت_زینب(س) و #شهادت بود دست پیدا کند.🥰🌹
#شهید_بابک_نوری_هریس
#ولادت | ❤️1371/7/21
#شهادت | ❤️ 1396/8/27
#بشیم_مثل_شهدا
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🦋 @majles_e_shohada 🦋
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید