مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت صد و سه
#به_همین_سادگی
خنده ش بلندتر شد و یهو قطع شد.
-مرسی زنگ زدی محیا، باهات که حرف میزنم خستگیم در میره.
خوشحال شدم از این جمله ساده که بوی دوستت دارم میداد.
-من هم خوشحال میشم صدات رو میشنوم. حالا اگه جدی خسته بودی امشب رو از لالاییم میگذرم برو
بخواب؛ ولی موقع تحویل سال بیدارت میکنم، میخوام اولین نفری باشم که بهت عید رو تبریک میگه.
بی حواس ادامه دادم:
-هر چند اولین بـ ـوسه ی سال نوت نصیب من نمیشه.
وقتی امیرعلی قهقه ش بلند شد تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی گفتم! تمام بدنم داغ شد و صورتم
قرمز. آروم گفتم:
-ببخشید.
با شیطنت و خنده گفت:
-چرا اونوقت؟
-اذیت نکن دیگه امیرعلی، حواسم نبود چی میگم.
هنوز هم لحنش شیطون بود.
-خیلی هم حرفت قشنگ بود.
لبخندی روی صورتم نشست و زبری کف دستم رو روی صورتم کشیدم و برای عوض کردن بحث گفتم:
-پوست دستم حسابی زمخت شده، وقتی به لباسم گیر میکنه بدم میاد؛ از بس مامان با این مواد شوینده
از من کار کشید.
لحنش جدی شد و صداش آروم.
-تازه دستهات شده مثل دستهای شوهرت.
با همه ی وجودم مهربون و بامحبت گفتم:
-محیا فدای دستهات.
-خدا نکنه. خب دیگه کاری نداری محیا جان؟ نماز عصرم رو بخونم دیگه خیلی داره دیر میشه.
-نه نه ببخش اصلا حواسم نبود، خیلی پرحرفی کردم.
-خیلی هم عالی بود، خداحافظ.
خداحافظی آرومی گفتم و با خوشی از حرفش تماس رو قطع کردم. دلم آروم گرفته بود و حالا میتونستم
آماده بشم برای استقبال از سال نو.
***
-از همین الان بگم من یکی لب به این کیک نمیزنم.
ابروهام رو دادم بالا و همونطور که تخم مرغ ها رو هم میزدم تا یه دست بشه، رو به محسن گفتم:
بهتر، اصلا کی خواست بهت بده.
محمد هم دست به کمر به من نگاه میکرد .
-بی چاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره.
عصبی گفتم:
-مامان میشه بیاین این دوقلوهاتون رو بیرون کنین که من تمرکز داشته باشم.
هر دو تاشون قهقه زدن.
-حالا انگاری داره اتم می شکافه که تمرکز نداره، یه کیک قراره بپزی.
با حرص پام رو روی زمین کوبیدم و داد زدم:
-مامان!
مامان با خنده وارد آشپزخونه شد.
-چیه؟ باز چه خبره؟
چشم غرهای به محمد و محسن رفتم.
-نمیذارن کیکم رو درست کنم.
محمد یه صندلی از پشت میز بیرون کشید و نشست.
-ما به تو چیکار داریم؟! تو اگه کار بلدی، به جای این همه غرغر کیکت رو درست کن.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت صد و چهار
#به_همین_سادگی
محسن هم حرفش رو تایید کرد.
-ولله.
رو کرد به محمد و ادامه داد:
-ولی میگم محمد بیا یه زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونه ی عمه وایسته، دل نگرانم برای امیرعلی.
مامان ریز ریز خندید و من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن از آشپزخونه بیرون.
امشب سوم فروردین بود و تولد امیرعلی. همه قرار بود بریم خونه ی عمه همدم عید دیدنی و من داشتم
برای تولد امیرعلی کیک درست میکردم؛ البته یه کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش کنم. عطیه
صبح گفته بود که قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه، به یکی از دوستهای عمواحمد قول تعمیر
ماشینش رو داده.
مایع کیکم آماده بود، ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو توش ریختم؛ قالب رو توی فر گذاشتم که از
قبل مامان برام روشن کرده بود. نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیم رو پاک کردم، دعا دعا
میکردم کیکم خراب نشه. گوشیم شروع کرد به زنگ زدن، اسم عطیه روش چشمک میزد و این دفعه ی
سوم بود که زنگ میزد.
-سلام بفرمایید؟
-علیک. چه عصبانی؟ کیکت رو پختی؟
-اگه تو اجازه بدی بله، گذاشتمش توی فر.
-حالا چه شکلی هست؟
-کیکه دیگه، قراره چه شکلی باشه؟
-منظورم اینه که شکل قلبِ سادهست یا قلب تیر خورده؟
-خودت رو مسخره کن، کیکم گرده و ساده.
-از بس بی سلیقه ای .
-همون تو که ته سلیقه ای بسه.
-راستی چی خریدی برای داداشم؟
-از اسرار مگوئه فضول خانوم.
-خب حالا ،کادوی من مطمئناً از تو بهتره.
-آها اونوقت شما چی خریدی؟
صداش رو مسخره کرد.
-یه دست سرویس آچار که همه ش از طلاست، چشمت درآد.
خندیدم که حرصی گفت:
-الان که زنگ زدم به امیرعلی و تولدش رو تبریک گفتم و سوپرایز کردنت که رفت روی هوا، اون وقت
دیگه به من نمیگی از اسرار مگو.
-خب خب، لوس نشی خودشیرینیت گل کنه جدی جدی بهش زنگ بزنی!
بدجنس گفت:
-قول نمیدم، سعی میکنم.
-مواظب باش سعیت نتیجه بده.
عطر کیکم تو آشپزخونه پیچید و من از تو شیشه ی فر نگاهش کردم که داشت پف میکرد.
-الو مردی اون ور خط؟
-خیلی بی ادبی عطیه، نخیر بفرمایید.
-هیچی کاری نداشتم، کاری نداری تو؟
–آدم نمیشی تو، نخیر امری نیست.
-بچه پررو، باز روت زیاد شده. برو به کیک پختنت برس، حیفه من که دارم از پشت تلفن بهت روحیه
میدم کیک آشغالی نپزی.
-نخواستم روحیه بدی، برو سر درست.
-لیاقت نداری. بای بای محیا، دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد، بای بای.
-تو غلط بکنی، بای بای عطی جون.
با خنده گوشی رو قطع کردم و ذوق زده به کیکم خیره شدم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
✨ ارسالی توسط یادشهدا✨ ... عکس و وصیت شهید خود را برای ما ارسال کنید تا معرفی بشوند.🌺
قسمتی از وصیت نامه شهید:
#حسین_معزغلامی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با یاری خدا و توسل به اهل بیت (ع) این وصیتنامه را می نویسم, انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود.
سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.
بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند.
هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.
از خواهران و خانواده ای آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.
در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.
هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.
امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_18870919.mp3
7.17M
دل تنگم ...
دل تنگِ مشتی خاک
که به آسمان ببرد
دلِ در به درِ بی مقصد را!
#صوت
#پر_از_خاطره ...
.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبوتری که روی سینه شهید جان داد
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
کبوتری که روی سینه شهید جان داد 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍃🍃🍃🍃🍃
به گزارش یا شهید به نقل از جنگ و زن ،شهید سید حسن ولی واسکسی یکی از شهدای شهرستان آمل می باشد.که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد .شهید سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می ورزید .
خواهر این شهید بزرگوار میگوید وقتی حسن دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی…وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت…
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🍃🍃🍃🍃🍃 به گزارش یا شهید به نقل از جنگ و زن ،شهید سید حسن ولی واسکسی یکی از شهدای شهرستان آمل می باشد
ارسالی از اعضای کانال هم نفس👆👆👆👆
مجلس شهدا
شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود ... 🌷 #شهید_محمد_حسن_ترابیان_قمی 🌷 جانشین معاونت طرح و عملیات لشگ
📖 #خاطرات_ناب
💐 شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود
🌸 سال 64 بود ڪہ محمد حسن از جبهه مرخصے اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلے وقتہ حرم امام رضا (ع) نرفتم دلم خیلے براے آقا تنگ شده . گفتم : حالا ڪہ اومدے مرخصے برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪہ نایب امام زمان (عج) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (ع) برام مستحبہ اما اطاعت امر نایب امام زمان (عج) لازم و واجبہ .
🌺 من باید برگردم جبهہ ؛ نمے توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین مے مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (س) شروع شد و محمد حسن توی عملیات بہ شهادت رسید .
🌸 به ما خبر دادند ڪہ پیڪر پسرتون اومده معراج شهداے اهواز ولے قابل شناسایے نیست . خودتون بیایید و شناسایے ڪنید .
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیڪر پیدا نشد . نشستم و شروع بہ گریه ڪردن ڪردم ڪہ یڪے زد روے شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهے مے ڪنم ، ببخشید ؛
پیڪر محمد حسن اشتباهے رفتہ مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف ڪرده و داره بر مے گرده . گفتم : اشتباهے نرفتہ او عاشق امام رضا (ع) بود .
#شہید_محمد_حسن_ترابیان_قمی 🌷
#خاطرات_ناب
✍ منبع : خاطرات شهدا ابر و باد
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
❦ شهید#سیدعلی_اکبر_حاج_سیدجوادی ◈ ولادت: ۱۳۴۲ ◈ شهادت :۱۳۶۳ ↶ مسئولیت:فرمانده گردان امام رضا(ع)
🔸❧•❈•🔶•❈•❧🔸
•✦✧#وصیٺـــــنـامہ✧✦•
#شهید_سیدعلی_اکبر_سیدحاج_جوادی
❊⇠وصیتم به تمامی برادران و ملت ایران: اطاعت از فرامین رهبر را واجب دانسته و دوستان او را دوست و دشمنان او را دشمن خود بدانند که دشمنان او دشمن اسلامند و دوستان او دوستان اسلام.
❊⇠وصیت دیگرم این است در موقع دفن چشمهایم را باز بگذارید تا کوردلان بدانند کورکورانه این راه را نرفته ام بلکه بهترین راه را برای خود انتخاب کرده ام و دستهایم را بیرون بگذارید تا راحت طلبان و دنیا پرستان از خدا بی خبر ببینند که در آخرت جز معنویت چیز دیگری به درد انسان نمی خورد و با خود چیز مادی نبرده ام، مشتهایم را گره کرده تا کافران و منافقین بدانند که جسم بی جانم نخواهند گذاشت حتی لحظه ای آرامش به خود ببینند . خداوندا از تو می خواهم که فرج امام زمان (عج) را زودتر گردانی و سلامتی و طول عمر برای امام بخواهی.
#وصیتنامه
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا صلواتـــــ
★°•°•°•°❈°•°•°°•°•°❈°•°•°•°★
🌷@majles_e_shohada 🌷
1_19458497.mp3
4.22M
🔊 #بشنوید | مداحی
#مداحی_شهدایی
🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
🎯باز امشب در هوای بارانم،دلتنگ خاطرات یارانم
🔮🔮🔮🔮
🎤 #حاج_میثم_مطیعی
#پنجشنبه_های_دلتنگی..
🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا
: 🎥سخنان جنجالی حسن عباسی 🔹هشدارهای تند به وزیر اطلاعات و رئیس قوه قضاییه... 🌷 @majles_e_shohad
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
🔶دغدغه حجاب داشت... می گفت یه چادر از حضرت زهرا (س) به خانم ها ارث رسیده است چرا بعضی ها لیاقتِ داش
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
کبوتری که روی سینه شهید جان داد 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆