مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت چهل و هفت
#به_همین_سادگی
-یعنی من بلد نیستم بشورم؟
کلافه نفسی کشید، انگار حرف اصلی بیخ گلوش مونده.
-آب حیاط سرده، دستهات...
نذاشتم ادامه بده.
-میرم توی روشویی دستشویی آب داغ بگیرم لک چربش بره، بعد بیرون آب میکشم.
خواست مخالفت کنه که مهلتش ندادم و با قدمهای سریع بیرون اومدم. کی میخواست این تعارفها رو
تموم کنه؟ دلم صمیمیت میخواست، جوری که خودش بگه میشه این رو برام بشوری.
یقه ی لباس رو به بینیم نزدیک کردم، پر از عطر امیرعلی بود. دیده بودم همیشه به گردنش عطر میزنه،
خوب عطرش رو نفس کشیدم و بعد شروع کردم به شستن.
وقتی مطمئن شدم اثری از لکه نیست، دستهای پرکفم رو آب کشیدم و لباس رو برداشتم تا توی حیاط
راحت بتونم آب کشیش کنم. بیرون که اومدم چادر رنگی افتاد روی سرم و من با تعجب امیرعلی رو
دیدم که صورتش پر از لبخند عمیق بود با چاشنی تشکر و لب زد:
-امیرمحمد اینها اومدن.
با یه دست لباس رو نگه داشتم و با دست دیگه چادر رو درست گرفتم.
-از دختردایی ما کار میکشی امیرعلی؟
نگاهی به امیرمحمد انداختم که با کت و شلوار مشکی بود و دستهاش توی جیب شلوارش.
-سلام. خوبین؟
کمی به نشونه ی حرمت سر خم کرد.
-علیک سلام دختردایی. بابا بده خودش این لباسهاش رو بشوره، این وضع هر روزشه ها.
مشت شدن دست امیرعلی رو دیدم، لحن شوخ امیرمحمد میگفت قصد کنایه زدن نداشته؛ ولی امیرعلی
حسابی نیش خورده بود البته این رسمی پوشیدن امیرمحمد یه جور کنایه بود؛ چه اصراریه خونه بابا
اومدن این قدر رسمی و شیک؟!
لبخندی زدم، تغییر حالت امیرعلی به چشم نیاد.
-خودم خواستم. مگه لباسش رو میداد، اگه هر روزم باشه روی چشمهام؛ وظیفمه.
حالت امیرعلی تغییر نکرد و امیرمحمد لبخند معنی داری زد، ادامه این صحبت رو دوست نداشتم.
-نفیسه جون و امیرسام کجان؟
-زودتر رفتن تو خونه. امیرسام بیتابی می کرد، شیر میخواست.
سرم رو به نشونه ی فهمیدن تکون دادم و با گفتن ببخشیدی رفتم سمت شیر آبی که درست وسط حیاط
بود، با یه حوضچه سنگی آبی فیروزهای. با رفتن امیرمحمد و بسته شدن در چوبی هال، امیرعلی تکیه از
دیوار گرفت و اومد نزدیک من.
-بده من، خودم آب میکشم برو تو خونه.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت چهل و هشت
#به_همین_سادگی
لحنش تلخ بود و صورتش پراخم، توجه ی نکردم و لباس رو به دو طرف؛ زیر شیر آب پیچوندم. دستش
جلو اومد و نشست روی دستهام.
-میگم بده به من.
دیگه خیلی تلخ شده بود و تند، دستش هم می لرزید از زور عصبانیت.
نگاهی به چشمهاش انداختم، من گناهی نداشتم. با لجبازی و حرص گفتم :
-نمیدم.
دستش مشت شد روی دستم و باز من گفتم:
-خودت خوب میدونی آقا امیرمحمد فقط میخواست شوخی کنه.
نفس عمیقی کشید و من با دستم آب ریختم روی سر شیر آب که کفی شده بود و بعد آب رو بستم.
پوفی کشید، کلافه و خسته.
-خسته شدم. حتی از خودم که فکر میکنم همه چیز کنایه است، قبلا برام مهم نبود؛ ولی حالا دوست
ندارم تو اذیت بشی و خجالت بکشی از کنار من بودن.
آب لباس رو محکم چلوندم و بعد توی هوا تکوندم تا آب اضافیش کامل بره و خیلی چروک نشه.
همونطور که میرفتم سمت طنابی که عمه از این سر تا اون سر حیاط وصل کرده بود، برای خشک کردن
لباسها؛ گفتم:
-گمونم راجع به این موضوع صحبت کرده بودیم، اون شب خونه بابابزرگ قصه نمیگفتم برات امیر علی.
اومد نزدیک و من بی توجه به نگاه سنگینش گیره های قرمز رنگ رو روی لباس زدم.
زیر لب گفت:
-متاسفم، بد حرف زدم.
نگاهم رو دوختم تو نگاه پشیمونش.
-طعنه های بقیه اذیتم نمیکنه، هر چند تا حالا هم طعنه ای در کار نبوده و هر کی رو که از دوست و آشنا
دیدم ازت تعریف کرده؛ اهمیت هم نمیدم به حرفهایی که زیاد مهم نیستن؛ ولی اذیتم میکنه این
رفتارت که یه دفعه غریبه میشی و غریبه میشم برات.
نگاهش هنوز توی چشمهام بود و دنبال جمله ای می گشت برای گفتن که با قدمهای آرومی رفتم توی
اتاقش و روسریم رو جلو آینه انداختم روی سرم و مدل عربی بستم، بعد از چند لحظه اومد و در اتاق رو
پشت سرش بست. حاشیه ی روسریم رو مرتب کردم، سعی میکردم نگاهش نکنم.
-چرا اینجا اومدی؟ میرفتی توی هال من هم می اومدم.
عجب تعارف مسخرهای. لمس حضورش وسط دلخوری هم یه نعمت بود برام.
به خاطر سکوتش چرخیدم که نزدیک اومد و فاصله مون شد به زور چهار انگشت. بازوهام رو گرفت توی
دستهاش.
-قهری؟
لپهام رو باد کردم و با صدا خالی.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خدایا کبریت داری؟
#تصویری
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿موقع اذان ، شب چهارشنبه در مسجد جمکران ۵ تیرماه ۹۷
🌺اللهم عجل الولیک الفرج 🌺
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
💠پدر شهید مدافع حرم حیدرجلیلوند:
🌷پاسدار و در قسمت هوا و فضای سپاه مشغول به خدمت بود.از چند سال پیش تصمیم داشت که به سوریه برود.به همین دلیل از هوا و فضا وارد سپاه قدس شد و تمام تلاشش را کرد که به سوریه برود.چون می گفت:من کار ستادی را دوست ندارم و عملیاتی هستم.بنا به گفته بچه های هوا و فضا،موقع تحویل پرونده ی حیدر جهت انتقال به سپاه قدس،آن جا می نویسد:تحویل گیرنده شهید جلیلوند و امضا میکند.بالاخره رفت و دوره های آموزشی را دید و مدتی در عراق بود و بعد هم به سوریه رفت و نهایتاً در آن جا به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.اقا حیدر کلام شهید حاج احمد آقا کاظمی را می گفتند که:خدایا آخر عمر من رابه شهادت ختم کن و با اشک و گریه درست مثل حاج احمد می گفت:خدایا در نیروی هوایی ما نتوانستیم به شهادت برسیم،در نیروی زمینی این را رزق و روزی ما کن.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
✨﷽✨
بعد از نماز، زود بلند نشوید و بروید!
🔅حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای(ره) با همان لهجه شیرین اصفهانی خود می فرمود: بادبادک، بی دنباله بالا نمیره، نماز هم بدون تعقیب بالا نمی رود.
🔅آیت الله مجتهدی نیز فرمودند:
هربنده یک دعای مستجاب داره بعد از هر نماز،زود بلند نشوید برید.
🔅آیت الله مجتبی تهرانی نیز می فرماید:
ما در روایات بسیار داریم که کسی که حاجتی دارد، اگر نماز بخواند و در نماز یا بعد از نماز دعا کند، دعایش مستجاب است.
🔅پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:
خداوند فرموده است: ..... اگر کسی وضو گرفت و نماز خواند و از من چیزی درخواست کرد و من به او عطا نکردم، من به او جفا کردم.
🔅حالا درخواست او می خواهد امر دینی باشد یا امر دنیایی باشد؛ هرچه باشد، باشد اگر من به او عطا نکنم به او جفا کردهام و من هم پروردگاری جفاکار نیستم. "
💠برخی تعقیبات مشترکه بعد از نماز:
دعا کردن، ذکر تسبیحات حضرت زهرا، خواندن سوره حمد و آیت الکرسی، سه مرتبه: استغفرالله الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، ذوالجلال والاکرام و اتوب الیه✨
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
💠همسر شهید مدافع حرم مجتبی کرمی:
🌷احترام به پدر و مادر از مهمترین ویژگیهای اخلاقی ایشان بود هر کاری که میتوانست انجام میداد تا دل آنها را به دست آورد اهل صلهرحم بود و دیگران را هم به این کار تشویق میکردند، روی حجاب خانمها حساسیت خاصی داشتند و هر جا لازم بود به صورت منطقی تذکر داده و تا به نتیجه نمیرسیدند دست بردار نبودند، حتی وقتی ریحانه به دنیا آمد خیلی دوست داشت او را زینبی تربیت کند و مدام درباره برنامه هایی که برای ریحانه دارد، با من حرف میزد،مجتبی ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت و در عزاداریها خالصانه کار میکرد به همین دلیل هر کاری میتوانست در مراسم عزاداری اباعبدالله (ع) انجام میداد، در ماموریتها هم اکثر روزها، روزه بود.
🌷 @majles_e_shohada 🌷