eitaa logo
🌺مجمع شیفتگان روی یار🌺
2 دنبال‌کننده
280 عکس
189 ویدیو
46 فایل
فعالیت : نشراشعارمذهبی ، مقاتل ، روایات و احادیث با ذکر منبع
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸باید سه دسته بشویم تا او را از پای در بیاوریم … عده‌ای شمشیر و نیزه … عده‌ای تیر … عده‌ای هم سنگ و آتش … در نقل‌ها آمده است: 🥀 آنچنان سیدالشهداء علیه‌السلام مثل یک شیر غضبناک در دل میدان می‌جنگید که شمر ملعون با مشاهده این مبارزهٔ بی‌بدیل ، به نزد عمر بن سعد ملعون آمد و گفت: 📋 أيُّهَا الْأميرُ إنَّ هٰذا الرَّجُلَ يُفنينا عَن آخِرنا مُبارِزَةً! ▪️ای امیر ! این مرد از اول تا آخر ما را با مبارزه تن به تن از بین خواهد برد. 🥀 عمر گفت: چه کنیم؟ شمر گفت: 📋 نَتَفَرَّقُ عَلَيْهِ ثَلاثَ فِرَقٍ: فِرقَةٌ بِالنِّبالِ و السِّهامِ، و فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ و الرِّماحِ، و فِرقَةٌ بِالنَّارِ و الْحِجارَةِ، نُعَجِّلُ عَلَيْهِ ▪️باید سه دسته بشویم؛ عده‌ای تیر بیاندازند؛ عده‌ای با شمشیر و نیزه او را بزنند؛ عده‌ای نیز، پاره‌های آتش و سنگ به سمت او پرتاب کنند ؛ و بر او باید شتاب کنیم. 📋 فَجَعَلوا يَرشُقونَهُ بِالسِّهامِ، و يَطعَنونَهُ بِالرِّماحِ... ▪️پس تیرها را به سمت امام علیه‌السلام پرتاب می‌کردند و با نیزه‌ها به او ضربه می‌زدند. 📋 فَجَعَلَ يَنزِعُ السَّهمَ بِيَدِهِ، و يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يُخَضِّبُ بِهِ لِحيَتَهُ و رأسَهُ الشَّريف ▪️آن حضرت هم تیرها را با دست از بدن مطهرش در می‌آورد و کف دستش را پر از خون کرده و سر و صورتش را با آن خضاب می‌کرد و می‌فرمود: 📋 هٰكَذا ألقَىٰ رَبِّي، و ألقَىٰ جَدِّي، و أشكُو إلَيْهِ ما نُزِلَ بِي و خَرَّ صَريعاً مَغشيّاً عَلَيْهِ ▪️اینگونه پروردگارم را ملاقات می‌کنم؛ اینگونه جدم را می‌بینم و آنچه را که به سرم آوردند برایش شکایت می‌برم و در همین حال بی هوش بر روی زمین افتاد. 📚معالی السبطین، ج۲ ص۳۶؛ و وسيلة الدّارين، ص۳۲۱ ✍لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟ فاطمه می‌کند نظر ، چند نفر به یک نفر؟ خواهر دل شکسته‌اش، همره دختران او زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟ بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟ حور و ملک به زمزمه، وای غریب فاطمه حضرت خضر نوحه‌گر، چند نفر به یک نفر؟ آه و فغان مادرش ، به قلب سنگیِ شما مگر نمی‌کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟ یاد مدینه زنده شد‌، روضه‌ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر؟ https://eitaa.com/hasan_heydarzade🔴 کانال رسمی حاج حسن حیدرزاده 👆
20 محرّم دفن بدن جُون در کربلا بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جُوْن، غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند، در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود و سپس او را دفن کردند. (1) جُون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکّه و از مکه به کربلا آمد. هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند : در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز. جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت : ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم ؟ جون با خود فکر کرد : من کجا و این خاندان کجا ؟! لذا عرضه داشت : آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون می گفت و گریه می کرد به حدّی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند. با آنکه جون پیرمردی 90 ساله بود، ولی بچّه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم نا پاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود : «اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب رِیحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام : بار الها، رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما. از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منوّر و بویش معطّر بود. (2) 📚 منابع : 1. بحار الأنوار : ج 45، ص 22، 71. و ... . 2. وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام : ص 115.
حکایت عبدالله دیوونه 🌹اسمش عبدالله بود . . تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . . یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔 مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !' عبدالله دیوونه ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. . خونه ما 💔💔 بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه . . اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد . . گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . . واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . . روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . . عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔 رفت ؛ از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . . آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔 عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔 رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . . با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔 رسید به خونه شب شده بود . . دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت چه هیئتی شد اون شب 💔 آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻‍♂ عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد آخه یابن الحسن رو دیده بود😭 میخوام بگم امام زمان تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔😭 ... کمکمون کن بتونیم اونجوری که میخوای خونه دلمون براتون آماده کنیم وبرات کار کنیم *میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین با شما باشیم؟!😭🙏 میشه درد ما رو دوا کنید 💔😭😭 هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین *کپی با ذکر صلوات* 🍃 *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍁* 🌴🌴این داستان زیبا را حتما بخونید و هر کجا دلتون شکست برای بنده حقیرم دعا کنید🌴🌴🙏 ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨
تک و تنها شد و شکل محنش ریخت بهم رفتنش ریخت به هم، آمدنش ریخت بهم آن قدَر اسب به روی بدن قاسم تاخت که قد و قامت سرو حسنش ریخت بهم دید گلبرگ گلم تازه کمی باز شده حرمله زود روی دست منش ریخت بهم بدن مُثله که مخصوص علی‌اکبر نیست این حسین است که نظم بدنش ریخت بهم نیزه و تیر و سنان، سنگ و عصا و شمشیر جوشنش ریخت به هم، وضع تنش ریخت بهم کهنه‌پیراهن او حکم کفن داشت براش حیف غارت شد و وضع کفنش ریخت بهم خون انگشت به انگشتر او جاری شد نیمه‌شب رنگ عقیق یمنش ریخت بهم صوت قرآن تو را خواهر تو دیر شناخت علتش چیست صدای سخنش ریخت بهم داخل طشت طلا بود که دندان‌هایش خیزران خورد و درون دهنش ریخت بهم دل، مدینه بدنش کرببلا، سر در شام یوسف فاطمه گویا وطنش ریخت بهم مهدی مقیمی سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر من شانه به مویش میزد موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون در شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که رضا قربانی سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه حجه بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه حرمله گشته عنان گیر و نگهبان خولی شمر هم قافله سالار ، امان از کوفه سنگهایی که ز گودال زیاد آمده بود خورد او از در و دیوار ، امان از کوفه آبروریزی این شهر کم از شام نبود کم ندید از همه آزار ، امان از کوفه آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد دختر حیدر کرار ، امان از کوفه نشنود کاش پیمبر ، صدقه میدادند همه بر عترت اطهار ، امان از کوفه وسط خطبه او همهمه در شهر افتاد دید بر نیزه سرِ یار ، امان از کوفه چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود وای از لحظه دیدار ، امان از کوفه تا رسید امّ حبیبه زخجالت شد آب هیچ عزیزی نشود خار ، امان از کوفه زینبِ پرده نشین حبس نشین شد آخر داد از کوفیِ بی عار ، امان از کوفه سختی حبس به دیده نشدن می‌ارزید سخت تر مجلس اغیار ، امان از کوفه وامصیبت ، (دَخَلَت زینب علی اِبنِ زیاد) پس کجا بود علمدار ، امان از کوفه طعنه ها بود که بر اشک دو عینش میزد با عصا بر لب و دندان حسینش میزد  عبدالحسین میرزایی سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه یاسین و اَلرَّحمان بخوان پیغمبرانه قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد همچون درخت روشنی در هر کرانه باید بلرزانی وجود کوفیان را قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم در حسرت پلک کبودت خواهرانه اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری تشت طلا و بوسه‌های خیزرانِ... گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد ریحانه‌ات با التماسی دخترانه آن شب که می‌بوسید چشمت را سه‌ساله خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه از داغ تو قلب تنور آتش گرفته تا صبحدم با ناله‌هایی مادرانه یوسف رحیمی سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
زینب و شام بلا و بی کسی زینب و تا ناکجا دلواپسی زینب و آن خیمه های سوخته سیلی و آن صورت افروخته زینب و حفظ یتیمان حسین درد و رنج و دوری نور دوعین زینب و یک قافله پرده نشین که شده آواره هر سرزمین زینب و یک گله گرگ خونریز در کنار قافله در جست وخیز زینب و سرهای بر نیزه زده داغهای بر دل و سینه زده حرمله و خنده های بی حساب زینب و دل بی قراری رباب سینه پرشیر و یاد اصغرش مویه لیلا و یاد اکبرش زینب و آوارگی در کوچه ها کوفه و آن مردمان بی وفا مجلس ابن زیاد و مغلطه زینب و زخم زبان و سفسطه ما رایت الا جمیلش ساز کرد جلوه های حیدری آغاز کرد با شجاعت مشکلش را چاره کرد ابن مرجان را همی بی چاره کرد قافله راهی به سوی شام شد رهسپار وادی ابهام شد تاق نصرت بر سر هر کوی وبام شامیان بهر تماشا پشت بام طبل شادی می زدند و سوت وکف رقص و شیپور و صدای تار و دف زینب و باران سنگ و ناسزا آنهمه تحقیر و حرف ناروا کودکان گشنه و اشک رباب بوی نان تازه و بوی کباب زینب و کنج خرابه زیستن با رقیه لحظه لحظه سوختن زینب و بزم می و چوب یزید می نوازد برلب شاه شهید زینب وآن خطبه های بی مثال پر شده کاخ یزید از قیل وقال دشمن مکاره را رسوا نمود انقلاب دیگری، بر پا نمود پایه های کاخ از او لرزان شده قلعه های خیبری ویران شده گفته هایش، تیر یا که خنجر است زینب است، یا که علی بر منبر است شیر حق بر روبهان فائق شده خون بر سرنیزه ها، غالب شده شیر دربند است ولیکن حیدر است در پی فتح قلاع خیبر است انقلابی خیبری، کرده بپا پایه های خدعه را کنده زجا خون را، از خاک تا افلاک برد کربلا را، تا همه افلاک برد نام زیبای حسین(ع) را زنده کرد شیعه را پاینده و سرزنده کرد رونق "صبح" از نگاه زینب است تا ابد مزدش نگاه زینب است حسین حمزئی(صبح) سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
درد دلم دوا شود به لطف صاحب الزمان      گره ز کار وا شود به لطف صاحب الزمان اگر ملول و خسته ام اگر که دل شکسته ام      دلم ز غم رها شود به لطف صاحب الزمان خدا به يُمن او به ما روزي خود عطا کند      دفع بـلا ز ما شـود به لطف صاحب الزمان اوست معــزالاوليــا رمــز اجــابت دعــا  مسِ دلـم طلا شود به لطف صاحب الزمان اگر به من نظر کند شام غــمم سحـر کند       حاجت دل روا شود به لطف صاحب الزمان ذره اگر که آفتاب شود به لطف بوتـراب       خاک چو کيميا شود به لطف صاحب الزمان هرکه شود به شور وشين سينه زن غم حسين         زائر کــربــلا شود به لطف صاحب الزمان سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
نو سروده شاعر گرانقدر برادرم عزیزم امیر قربانی فر ویژه صحابی باوفای ارباب جناب جون غلام حضرت سیدالشهدا علیه السلام که عاشقانه در پای مولا جان داد و به شهادت و سعادت ابدی رسید .... چه قشنگ است محو یار شدن عبد این ایل و این تبار شدن خادم آل مصطفی بودن مورد رشک روزگار شدن در هیاهوی مردم دنیا به غم عاشقی دچار شدن هم کلام بهشتیان بودن از غم دوست بیقرار شدن در تکاپوی عالم فانی بین تاریخ ماندگار شدن ظاهرا رخت خادمی بر تن باطنا صاحب اختیار شدن «سرفراز تمام دنیایم خادم اهلبیت زهرایم» ◾️◾️◾️◾️◾️ برتر از نجم و ماه و خورشیدم که خودم را غلامشان دیدم مثل پروانه ای همه عمرم دورشان لحظه لحظه چرخیدم دستهای یکی یکی شان را از روی افتخار بوسیدم غیر مهر و محبت و احسان من ازین خاندان نمیدیدم هم غذای امام ها بودم به مقامم همیشه بالیدم گریه کردم زمان گریه ی شان مثل ابر بهار باریدم «در این خانه چون مرید شدم بخداوند روسفید شدم» ◾️◾️◾️◾️◾️ گفته ام آب و شربتم دادند شرف بی نهایتم دادند چونکه وصل به اهلبیت شدم هر کجا رفتم عزتم دادند گر چه رنگم سیاه بود اما در سماوات قیمتم دادند با غلامی آستان حسین بیش از پیش شهرتم دادند خوش بحالم که در جوار حسین اذن و وقت زیارتم دادند شده ام ریز خوار احسانش جای در بین جنتم دادند «ذکر لبهای این دل بیتاب السلام علیک یا ارباب» ◾️◾️◾️◾️◾️ شده ذکر تمام ارض و سما یا حسین ای غریب عاشورا تشنگان را نمی دهند آبی ننگ بر بی وفایی دنیا وای از قحط آب ، در خیمه آه از غصه های کرببلا من که بودم غلام آل الله مانده یک حرف در دلم حالا سالها بوده ام درین خانه و ندیدم هنوز زینب را آه یارب درین دیار غریب چه میاید به روز آل عبا «نکند خواهرش اسیر شود زینب از رنج و درد ، پیر شود» ◾️◾️◾️◾️◾️ یا حسین ای عزیز لیل و نهار غمتان از دلم گرفته قرار تا که دیدم شما غریب شدید شده افلاک بر سرم آوار آن دعای نزول بارانت رفته از یاد شهر بدکردار همه حالا هجوم آوردند به قتال تو از یمین و یسار تا که هستم نمیدهم رخصت غربت کوچه ها شود تکرار بده رخصت به خاک‌ و خون بکشم تن این کوفیان بی مقدار «بعد یک عمر حاجتم بدهید شاه ، اذن شهادتم بدهید» ◾️◾️◾️◾️◾️ بین میدان فتاده ام از پا بی پناه و شکسته و تنها مانده بودم درین میانه تو را با چه رویی صدا کنم آقا باورم نیست وقت جان دادن آمدی در کنار من اینجا سر من را گرفته ای به بغل بیقرارم برای تو مولا ساعت دیگری سر خودتان میرود روی نیزه ی اعدا خنجر کند شمر نامرد و حنجر پاک یوسف زهرا «وای از جسم گوشه ی گودال که شود زیر دست و پا ، پامال...» امیر قربانی فر: @amirghorbanifar_110 سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
در الفبا آ به تنهایی نگردد آشکار حرف بر هم متصل چون گشت خوانا می شود لاف دانایی زدن تنها ملاک علم نیست از عمل معیار علم هر که پیدا می شود رمز زیبائی یوسف نیست صورت،سیرت است ورنه با پیرایه هر عفریته زیبا میشود بشنو از مولاعلی این پند روح‌ افزا که گفت هرکسی گرددخدا را عبد،مولا میشود سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi
یا زینب(س) هم قطره را به وسعت دریا حساب کن هم کاسه های چشم مرا، پُر گلاب کن هرکس خراب عشق تو باشد خراب نیست من را بساز از نو و بعدش خراب کن در وصل، هجر دیدم و در هجر، وصل یار یک شب جواب من بده، یک شب جواب کن فرقی نمی کند بزنی یا بغل کنی تو صاحب اختیار منی ... انتخاب کن! شال سیاه روضه مرا روسفید کرد من را غبار سایه ی این آفتاب کن با آبروتر از تو ندارم، مرا بخر اینبار هم ترا به رقیه ثواب کن جان سری که بر در دروازه معطل است من را اسیر محمل زینب خطاب کن گفت ای حسین گرچه سرت را شکسته اند در کوفه یاد فرق سر بوتراب کن فکر مرا نکن که سرم سنگ میخورد ای سایه ی سرم، برو فکر حجاب کن ای نیزه دار! نیزه نچرخان مقابلم شرم از نگاه صاحب آن مشک آب کن گرچه بناست اشک مرا در بیاوری رحمی به حال زار و نزار رباب کن رضا دین پرور سید محسن بنی فاطمی|عضوشوید👇 🌐@seyedmohsenbanifatemi