eitaa logo
🌺مجمع شیفتگان روی یار🌺
2 دنبال‌کننده
279 عکس
189 ویدیو
46 فایل
فعالیت : نشراشعارمذهبی ، مقاتل ، روایات و احادیث با ذکر منبع
مشاهده در ایتا
دانلود
رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت از کربلا تا شام رنجیدم؛ دلم سوخت چشمم چهل منزل به سمتِ نیزه بود و از اضطراب و ترس لرزیدم؛ دلم سوخت ترسیدم از اینکه بیفتد با نسیمی پشت سرش چون ابر باریدم؛ دلم سوخت تیرِ سه پر را حرمله می شُست با آب چشمان خود را زود دزدیدم؛ دلم سوخت داغش تمام عمر از یادم نمیرفت گاهی اگر یک لحظه خندیدم؛ دلم سوخت شاید سه ماهش بود خندید اولین بار در خاطراتم هر چه چرخیدم؛ دلم سوخت دیدم که خوردم آب و شد سیراب از شیر کابوس دیدم هر چه خوابیدم؛ دلم سوخت در کارهای خانه خیلی گریه کردم قنداقه را رویِ عبا چیدم؛ دلم سوخت آهسته خواندم زیر لب لالا لالا لا من شیرخواره هر کجا دیدم دلم سوخت
افسوس کبوترم دگر پر نگرفت هر قدر دعا نمودم آخر نگرفت نفرین به تو ای حرمله که طفلی را با تیر ز شیر هیچ کافر نگرفت
تو که هستی که محو نام تو شد چشم لیلی و قلبِ عاشقِ قِیس* تو که هستی که عشق می‌بالد در هوایِ خیام امروالقیس** خیمه خیمه قبیله‌ی پدرت رج به رج غرقِ شوقِ نام علی است روی پیشانیِ عشیره‌تان خط به خط  عشق و احترام علی است آسمان آسمان چراغان شد از همان لحظه‌های آمدنت سرنوشت تورا رقم می‌زد عشق از ابتدای آمدنت بارها بین عرشِ رویایت جلوه‌های جلوس فاطمه است آمدی و خدا به عالم گفت این مقام عروس فاطمه است خوشبحالت  نوشت دست خدا که تو پروانه‌ی حسین شوی نو عروس علی شوی یک روز بانوی خانه‌ی حسین شوی تا بیایی فرشته‌ها  با شوق چادری بافتند از جبروت از حریر تبسم گلها محملی ساختند از ملکوت مرتضی عاقدت و شاهدِ عقد حضرت فاطمه است بین بهشت دختر سر به زیرِ شرم و حیا می‌شود همسرِ حسینِ بهشت خطبه را مرتضی که انشاء کرد زود ام‌البنین بغل وا کرد چشم تو خیره شد به چشم حسین فاطمه عشق را  تماشا کرد دست تو بِین دست زینب بود تا بیایی به خانه‌ی زهرا مثل ام‌البنین تو هم دادی... بوسه بر آستانه‌ی زهرا گفت آقا لَعَُمرکِ ، یعنی... با سکینه تمامِ جان هستی هست  تنها میان قلب حسین خانه‌ای که تو بین آن هستی شعر اگر  گفت زینبش فهمید حرف  پنهانیِ حسینت هست احتیاجی نداشتی به چراغ نور پیشانی حسینت هست حیف از آن نور ، نور پیشانی پیش چشم تو سنگ خورد و شکست وای از آن سینه ، سینه‌ای که دوبار پیش تو بین آن سه‌شعبه نشست پدری  رو ‌زد و ولی عوض‌اش کودک گرم خواب را کُشتند در حرم کس نگفت اصغر رفت گفت زینب  رُباب را کشتند *قیس عامری به مشهور به مجنون **نام پدر بزرگوار حضرت رباب سلام الله علیها
خو گرفتم با غم در به دری این روزا سهم منه خون‌جگری من دیدم..،بَسّه دیگه..،خدا کنه داغ شیرخواره نبینه مادری غم تو پامو توو این بلا کشید کارِ من ببین که تا کجا کشید من چجوری تووی سایه بشینم بدن بابات سه روز گرما کشید منو سوزوندی با آتیشِ خودت دعا کن..،منم بیام پیش خودت چی می شد فقط یه بار می خندیدی با همون دندونای نیش خودت! کاشکی می شد بزنم صدات،علی الهی رباب بشه فدات،علی یه بارَم شده به خواب من بیا دل من یه ذرّه شد برات،علی! گریه هات هنوز تووی گوش منه انگاری سرت رویِ دوش منه قدر یک لحظه ازم دور نمیشی قنداقِ خونیت توو آغوش منه! یادمه توو خیمه آشوب شده بود یادمه لبت مثه چوب شده بود وقت دست و پا زدن‌هات..،پسرم! دل مادرت لگدکوب شده بود مادر تو آرزومنده هنوز رو لبت حسرت لبخنده هنوز شب به شب ذبح تو ، کابوس منه... سر تو به تار مو بنده هنوز مثه شیشه‌خرده له شده تنم اونکه اشکش دمِ مشکشه ،منم! اگه رو نیزه‌ای..،تقصیر منه قبر تو نشد عمیق‌تر بکَنم حتی دیدنت منو راضی می کرد دست باد موهاتو نازنازی می کرد تا منو دقم بده..،جلو چشام حرمله با گهواره‌ات بازی می کرد چه بلایی که نیومد سر تو جلوی تو میزدن خواهرتو چشم نیمه‌بازتو می بستی کاش! سر بازار نبینی مادرتو دوس ندارم تو رو مأیوست کنم با هزار گلایه مأنوست کنم حالا قدِّ تو ازم بلندتره... میشه خم بشی..،میخوام بوست کنم!
. رجب! که ماه تو را فیض روز و شب دادند رجب! که نهر بهشتی تو را لقب دادند: حسین بین دو تا نهر آب عطشان بود فرات اگر چه به دشت بلا خروشان بود خروش اشک من از خشکی لبش باشد حضور قلب من از فیض یا ربش باشد همیشه از کرمش زیر منت اویم به جانب حرمش السلام می گویم سلام کرب و بلا! حاجتم شده این بار زیارت رجبیّه! به زیر قُبّه ی یار سلام کرب و بلا! کاش نیمه ی این ماه به یاد داغ عقیله رِسَم به قربانگاه شکست این دل عاشق به رسم هر روزی دوباره آمده یادم چه بیت جانسوزی: «چه کربلاست که آدم به هوش می آید هنوز ناله ی زینب به گوش می آید»
آقای من که فخر بنی آدمی حسین نه عشق من که عشق همه عالمی حسین بر روی هر کسی در دل وا نمیکنم تنها شما به خانه دل محرمی حسین نوکر همیشه فخر به آقاش می کند من فخر میکنم که تو اربابمی حسین هرکس شبی گدای کرم خانه تو شد فردا شود برای خودش حاتمی حسین باب الحسین روز قیامت قیامت است هر کس حسینی است ندارد غمی حسین جمع اند دور تو همه نوکران تو جنت کجا و لذت دورهمی حسین از من بگیر زندگی بی حسین را ای وای اگر جدا شوم از تو دمی حسین نصب است کهنه پیرهن تو به عرش حق داری عجب حسینه و پرچمی حسین ای کعبه ای که سوختی از سوز تشنگی هر چشم ماست در غم تو زمزمی حسین آب فرات مهریه مادر تو بود دشمن نداد بر تو از آن یم نمی حسین لعنت به حرمله که به طفلت نکرد رحم بر قلب تو گذاشت عجب ماتمی حسین یک طفل شیر خواره چقدر آب می خورد بس بود بهر غنچه تو شبنمی حسین هی سمت خیمه رفتن و برگشتن تو چیست شرمنده رباب شدی ، درهمی حسین
شیرینیِ داغت به دلی گر بنشیند پای غم تو تا دمِ آخر بنشیند جز تو چه کسی لایق این نام..؛ "حسین"..،است... تنها به تو این واژه یِ دلبر بنشیند آن آه که از سینه ی عُشّاق تو برخاست هیهات که تا لحظه ی محشر بنشیند بر خاکِ حسینیّه دو خط روضه نوشتم حیف است که داغ تو به دفتر بنشیند غیر دمِ این خانه محال است بسوزیم... خاکستر ما پشت همین در بنشیند یک عُمر میان دل او عشق تو جوشد یکبار کسی پای سماور بنشیند جز رخت عزاداری ات ای شاه..،ندیدیم این‌قدر لباسی تن نوکر بنشیند چشمی که محرم ز غمت خوب بگرید مِهرش به دل فاطمه بهتر بنشیند آن گریه ثواب است،که زهرا بپسندد آن روضه‌ قبول است،که مادر بنشیند یک واعطشای تو بس است ای پسر آب در سوگ لبت زمزم و کوثر بنشیند ای ابر! چه می شد وسط ظهر بباری یک قطره ی تو بر لب اصغر بنشیند . . شش‌ماهه‌گُلی را تبر حرمله ای چید... نگذاشت به روی بدنش سر بنشیند حلقوم نحیفی که علی داشت..،گمان کن... تیری که سه‌شعبه شده،تا پر بنشیند
السلام آقاجان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان ای پادشه خوبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان از آب شدی محروم ، یاسَیّدَنَاالمَظلوم لب تشنه شدی قربان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان از داغ تو ای بی سر ، ای غریب بی مادر عالم شده بی سامان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان هرکس که شود امروز ، در عزای تو گریان فرداست لبش خندان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان هم آب حیاتی تو ، هم فلک نجاتی تو دیگر چه غم از طوفان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان این خطّ و نشان یک روز ، از داغ تو میمیرم هستم سرِ این پیمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان گفتی که بود اشکم ، بر زخم تنت مرهم گریم به تو چون باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان من سینه زنِ شاهم ، پیرهن نمیخواهم یاد آن تنِ عریان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان سینه میزنم یادِ ، سینه ای که بشکستند در زیرِ سمِ اسبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان جبرئیل بر آدم ، روضه عطش خوانده با اشک و دلِ سوزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان هیچ جای این عالم ، هیچ کس نمی بندد آب بر روی مهمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان بعد کربلا دیگر ، آب هم گوارا نیست شعله میزند بر جان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان مادرت چه حالی داشت ، آن لحظه که میگفتی یا قوم اَناَالعطشان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان شمر و مرکبش سیراب ، اصغر از عطش بی تاب ای دریغ از باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان یَابنَ ساقی کوثر ، مجبور شدی آخر رو زدی به نامردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان حرمله جوابت داد ، با سه شعبه آبت داد من بمیرم آقاجان  ، یاسَیّدَنَاالعَطشان تیر بوده یا خنجر ، یک لحظه سرِ اصغر شد به پوست آویزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان هی سمت حرم رفتی ، هی دوباره برگشتی حیرانی و سرگردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان با دست خودت کَندی ، قبر شیرخوارت را از چشم همه پنهان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان مادرش چه حالی داشت ، روی نیزه وقتی دید آن ستاره تابان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان این سر از روی نیزه ، با نسیم می افتاد سنگی نخورد بر آن ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
ای صورت قرص ماهت آیینه ی من دشمن چو گرفت در دلش کینه ی من یک تیر سه شعبه رفت در حنجر تو یک تیر سه شعبه رفت در سینه ی من…
گفتم "حسین"، صفحه‌ی دل، پرستاره شد راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟ فوراً به گاهواره‌ی اصغر، اشاره شد باب‌الحوائج است و زود گره باز می‌کند با اذنِ او، امورِ دو دنیا، اداره شد هرچند کودک است، ولی بهرِ دردها با دست کوچکش بنِگر، راهِ چاره شد ... می‌سوخت در غمش همه‌ی هفت آسمان، تیر از کمان پرید و جهان در نظاره شد تیر از کمان پرید و گلوی علی که نه... قلبِ پدر برای پسر، پاره پاره شد بر ماتمش زمین و زمان، نوحه می‌کنند دستِ حسین، مقتلِ این شیرخواره شد
چگونه داغ تو باشد جگر کباب نباشد چگونه نام تو باشد سخن از آب نباشد به رغم خواندن لالایِ عمه خواب نرفتی زمان غربت بابا که وقت خواب نباشد به حنجر پسری اینچنین سه شعبه نخورده محاسن پدری اینچنین خضاب نباشد ز گبر و کافر و از هر شکارچی که بپرسند  بریدن گلوی نازکی صواب نباشد خراب کرد گلوی تو را سه شعبه ی داغی چگونه حال دل مادرت خراب نباشد نداشت شیر تو بودی و شیر داشت نبودی  برای مادر از این سخت تر عذاب نباشد کنار نیزه ی تو مادری دوباره کتک خورد خدا کند که عروس ابوتراب نباشد سرت به نیزه بلند است در مقابل محمل خدا کند که فقط محمل رباب نباشد نجات می دهد از دست نیزه دار سرت را  اگر رباب اسیر غل و طناب نباشد شده ست مشکل زینب شده ست حاجت زینب عروس فاطمه دیگر در آفتاب نباشد
از خواب ناز کودک من پا نمی شود می خواستم که پا شود اما نمی شود هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم با تیر هم گلوی علی وا نمی شود چشم امید من به ابالفضل بود آه ! عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود بی فایده است سعی شما نیزه دارها سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد این نی چه محکم است چرا تا نمی شود خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن از پای نیزه خوب تماشا نمی شود