eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
38.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
360 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺🙏 مدیریت👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🔳🔘🔳🔘🔳🔘🔳🔘 📢📢📢 شور بي نظير سياه پوشان محرم اثر حاج مجتبي صمدي شهاب اجرا شده توسط رضا هلالي👇🏻👇🏻👇🏻 مثل کبوترم سوی تو می‌پرم ، آرزومه برم باز به سوی حرم دم محرمت مثل هر سال آقا ، واسه عزات یه پیرهن سیاه می‌خرم دهه عشق و شور و جنون اومده ، به چقدر پیر و نوجوون اومده واسه جاروکشی همه هیئت‌ها ، جبرئیل از توی آسمون اومده منی که عاشق و دیوونم ، به پای عشق تو می‌مونم نه فقط ماه محرم که روز و شب اسمتو می‌خونم آقام آقام آقام آقام ای همه آماده‌ایم تا بسوزیم برات ، هستیمونو آقاجون می‌ریزیم به پات چی میشه تا یه سال عاشقونه همه ، بزنیم تکیه تو دشت کرب و بلات دوباره چشمامون مثل دریا میشه ، دوباره روضه‌های تو برپا میشه دوباره ذکر شور همه دسته‌ها ، مثل همیشه باز اسم سقا میشه کاشکی با چشمای پر الماس ، عاشقونه با شور و احساس لایق دیدن مهدی شیم ، پای ضریح عموش عباس آقام آقام آقام آقام اي آقام شبای جمعه کرب و بلا همهمه است ، محفل عرشیان گوشه علقمه است می‌زنند بر سر و سینه اهل فلک ، سرِ بریده رو دامن فاطمه است شبای جمعه دل غرق تاب و تبه ، جون تموم دلداده‌ها بر لبه به روی دستای مهدی وقت ظهور چادر خاکی و خونی زینبه آقاجونم آقای خوبم ، از غم عشق تو آشوبم تو دلمه حرمت آقا ، پس به روی سینه می کوبم آقام آقام آقام آقام ای آقام شور بي نظير سياه پوشان محرم اثر حاج مجتبي صمدي شهاب اجرا شده توسط رضا هلالي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگم برا لباس نوکریت؛ میمیرم برای ماتمت حسین ●♪♫ از روضه یه وقت منو جدا نکن؛ دلتنگم برا محرمت حسین ●♪♫ هرکی سینه میزنه تو روضه هات؛ هرکی گریه میکنه برای تو ●♪♫ مطمئنم آخرش این اربعین؛ پا میزاره توی کربلای تو ●♪♫ تو دسته ی عزا زنجیر میزنم و نذر تو می کنم ارباب، این جون و تنمو ●♪♫ با اسمِ تو حسین؛ آروم میشه دلم… ●♪♫ عشقِ تو قاطیه ارباب، توی آب و گلم ●♪♫ با این دلِ زارم، حسین حسین حسین ●♪♫ خیلی دوست دارم؛ حسین حسین حسین ●♪♫ تو این روزگار بی کسی حسین؛ منو واسه ی خودت سوا کنو ●♪♫ محشر سخته از صراط گذر کنم؛ آقا جون برا منم دعا کنو ●♪♫ واسه دیدنِ تو بیقرارمو شِب روضه هات دلم تو کربلاس ●♪♫ درد و غصه هامو میبرم ز یاد؛ خوشبخته هر کسی با تو آشناست ●♪♫ گریه برای تو پر برکته برام؛ دنیا بدونه این روضه بی قیمته برام ●♪♫ هرچی میگم حسین؛ باز تنگ میشه دلم ●♪♫  بی روضه ها ارباب، ولله باطلم ●♪♫ با این دلِ زارم، حسین حسین حسین ●♪♫ خیلی دوست دارم؛ حسین حسین حسین ●♪♫ قربون سیاهیِ عزای تو؛ قربون تموم نوکرات حسین ●♪♫ اربعین یه وقت منو یادت نره؛ باشم کاش میون زائرات حسین ●♪♫ این بارم بیا منو صدا بزن… ●♪♫ منت رو سر گدا بذار، حسین ●♪♫ اربعین دوباره مثلِ سالِ قبل ●♪♫ کربلا واسم بذار کنار، حسین ●♪♫ ای کشتی نجات؛ عالم همه فدات… ●♪♫ با اذن تو میام، امسال آقا پایین پات ●♪♫ کارم شده همین… اشک منو ببین… ●♪♫ باشه قرار من با تو؛ فی یوم الاربعین ●♪♫ با این دلِ زارم، حسین حسین حسین ●♪♫ خیلی دوست دارم؛ حسین حسین حسین ●♪♫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیاهپوشان محرم شکر خدا که زنده هستم این محرم بازآمدم زیر لوای اشک و پرچم گر با بدی با خوبها ،خواندیم درهم بوده دعای مادرت زهرا مُسلّم آقا برای ماهتان دلتنگ بودم دلتنگ رخت و شال مشکی رنگ بودم باز آمدم تا یارسینه چاک باشم در روضه هایت زائر افلاک باشم اشکی بده تا پاک پاک پاک باشم شاید که سال بعد زیر خاک باشم ای کاش با عشق شما زیبا بمیرم در کربلا در روز عاشورا بمیرم از کودکی با عشقتان من قد کشیدم بددیدی از من از تو جزخوبی ندیدم هرجاکه بوده روضه ات باسر دویدم باروسیاهی آمدم کن روسفیدم من را جدااز خود مکن تازنده هستم حرّی بساز از من که من شرمنده هستم توپرچمت باشد سیه من رو سیاهم تو عصمت مطلق لی من در گناهم تو پادشاهی من سیاهیِ سپاهم امّا همیشه با شما در قتلگاهم عُمری بود با داغتان بدحالم آقا لطمه زنان روضهء گودالم آقا توبودی و در امتحان حق قبولی تو بودی و مظلومی آل رسولی توبودی و گودال بود و شمر وخولی آمدسنان بانیّت و قصد فضولی یکدفعه با پا پیکر تو زیر و رو شد دستان زینب آنطرف تر پُر ز مو شد مکشوف میگویم که در مقتل چها شد پاهای زهرا تاکه در گودال واشد یکدم زمین لرزید غوغایی بپا شد از مُهرهء اوّل سرت از تن جدا شد سرها به نی شد تا به کوفه ریسه بردند رأس شما را زودتر با کیسه بردند *( ان شاء الله ذاکرین عزیز اشعار حاوی روضه های مکشوف را به مصداق انّما یرید الله ...... " اهل البیت "برای اهلش بخوانند )
غزل مصیبت حضرت مسلم علیه السلام وسط کوفه گرفتار شدم یار نیا میهمانم که مرا داده غم آزار نیا اوّل صبح همه جمع به دورم بودند شب رسید و سر من ماند به دیوار نیا آه حسرت کشم و دست زنم بر دستم هر قدم ذکر لب من شده صد بار نیا خسته ام زخمی ام و سخت به تو محتاجم تو طبیب منی امّا سرِ بیمار نیا خجلم بیشتر از تو ز روی مادر تو که کشاندم ، گُلش را وسط خار نیا هر چه از کوفه کشیده پدرت فهمیدم شیر تنها شده در حلقهء کفتار نیار بین گودال که با سر به زمین اُفتادم یاد گودال تو اُفتادم و اشرار نیا دست من بست کسی قافله آمد یادم بُرد با چکمه مرا تا دَمِ دربار نیا سنگ باران که شدم داد زدم یا زینب(س) سنگ تیز است شود مقنعه گُلدار نیا پایِ زینب برسد وای اگر در کوفه می شود مضحکهء شهر به بازار نیا روسری دزد در این شهر فراوان باشد محض ناموس در این قوم بزه کار نیار گیسویم را که کشیدند کشیدم ضجّه مو بُلند است رقیّه زنم جار نیا مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب دوم محرم من آمدم که گریه کنم دست من بگیر ترسم زمان رود شود این عرصه زود، دیر قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر باشد مرا به نوکری خود مکن قبول من داد میزنم که شمائی به من امیر ماه محرّم است خودم که نیامدم ! زهرا(س) مرا کشانده دوباره به این مسیر چونکه شفای تو اشک است، فاطمه(س) بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر آخر شنیده ام به غمت خنده کرده اند بر خشکی لبان تو در خشکی کویر مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز من زار میزنم به تن رفته در حصیر مجتبی صمدی شهاب
ورود کاروان به کربلا از آنزمان که خیمه را برپا نمودی در بین این صحرای غم مأوا نمودی دوش مرا تکیه گه غمها نمودی خونِ دوباره بر دلِ زهرا نمودی غم ذرّه ذرّه قلب من را آب کرده این سرزمین روح مرا بی تاب کرده تو گفته بودی میهمان کوفیانیم تو گفته بودی در امانِ کوفیانیم آرام از دست و زبانِ کوفیانیم محبوبِ هر پیرو جوان کوفیانیم از چه به استقبالمان لشکر رسیده؟ سدّ ره ما نیزه با خنجر رسیده دلشوره افتاده به جانم جانِ خواهر کج کن مسیر رفتنت را سوی دیگر برخیز برگردیم تا شهرِ پیمبر بازی نکن با قلب زینب ای برادر یک دل فقط دارم که آن بر تو سپُردم اصلا نزن حرف از جدائی تا نمُردم عبّاس را فرمان بده جولان نماید با غُرّشی این قوم را حیران نماید شاید که دشمن خویش را پنهان نماید سوی مدینه رجعتم آسان نماید عباسِ من قرص قمر تو آفتابی می ترسد این لشکر زعباسم حسابی اُطراق کردی بین این صحرا چه سازی گر سَد شود بر روی ما دریا چه سازی با آفتاب و خشکی لبها چه سازی خواهی که با اهل حرم آقا چه سازی با من نگو با چشم خود حرف از جدائی با من نگو زینب میان کربلایی در ذهن من زیباترین تمثال هستی از چه پریشان خاطر و احوال هستی تو محو معبودی کمی خوشحال هستی آخر چرا خیره به آن گودال هستی ایکاش راهت لحظه ای آنجا نیفتد کارت به عصر روز عاشورا نیفتد از این سراشیبی به دیدارت می آیم دنبال چشم خسته وتارت می آیم شاید که خوردم یار به کارت می آیم وقتی دهد سر نیزه آزارت می آیم امّا دعا کن تا نباشم من به پیشت وقتی که پنجه میزند قاتل به ریشت مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت ورودیه شب دوم نگرانی من از چهرهء زردم پیداست تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست نگران توأم ای یار بیا برگردیم با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟ شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش منّت آب از این کور دلان بی معناست از سرت مویی اگر کم بشود می میرم چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب سوم محرم خانه زادیم در این خانه که بیت النّور است قبله گاه مَلَک و جنّ و پری و حور است گریه کردیم و به ما اذن زیارت دادند اشک ما را به حرم بُرد، حرم کِی دور است؟ اشک ارثی است به هر بی سر و پایی ندهند طعم شیرینی محض است اگر چه شور است مجلس روضه بساطی است که بر خادمی اش از فرشته چِقَدَر دور و بَرش مأمور است شب سوم که رسیدیم تأمّل کردیم بین عُشّاق شب قدر شبی مشهور است دست هر کَس که به دامان رقیّه نرسد نوهء فاطمه چون مادر خود مستور است چقَدَر بهر دفاع از حرمش جان دادند هر که شد مُنکر آن بُقعه یقینا کور است هر کسی خوب نداند که رقیّه چه کشید روضه چیز دگری با نفس منصور* است گفته منصور که مو شعله بگیرد سخت است گره اش وا نشود سوختگی ناجور است *حاج منصور ارضی(حفظه الله) مجتبی صمدی شهاب محرم
غزل مصیبت حضرت رقیّه سلام الله علیها بی تو بابا رَمق بال و پرم را بردند شادی زندگی مختصرم را بردند تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند عوض اینکه بخوانند برایم قصّه بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند تار صوتی من از ناله زدن بسته شده غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند نوک انگشت شناساند به من روی تو را مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی حالت خیره شدن از نظرم را بردند مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا گیسوی بافته تا به کمرم را بردند بین این قافله همبازی من اصغر بود نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد روضه خوان های پریشان خبرم را بردند مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب چهارم محرم حضرت حُرّ علیه السلام حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد امّا نبود تا که ببیند که کربلا داغش برای زینب کبری بزرگ شد گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت شب چهارم محرم طفلان زینب سلام الله علیها باید که راه بر دل تو واکنم حسین تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین یک گوشه مینشینم و هِی گریه میکنم شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین حالا که از غم علی اکبر تو تا شدی باید به محضر تو کمر تا کنم حسین موی سفید بعد علی در سرت نماند هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین من حاضرم به جای تلافی خنده ها با خون دوای غربتت امضا کنم حسین طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین *" وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست" مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین راضی مشو که همره طفلان بیایم و در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین راضی مشو که ببینند بر سرت با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟ آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین *مصرعی از محمد سهرابی مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب پنجم محرم هر کَس برای تو به تن خود کند سیاه او را خدا ز عرش مُعلّی کند نگاه اشکِ برای توست همانند کیمیا سازد سفید ، رویِ هر آنکه بود سیاه این خانه مأمنی ست که زهراست صاحبش چادُر سیاه او به همه هست جان پناه شوینده تر ز آب بهشتی ست گریه ها گردد ثواب بار تو باشد اگر گناه بردار یک قدم تو برای حسین و بعد بنشین ببین که کوه بخشد خدا به کاه شانه به شانه مهدی زهرا کنار توست در بین روضه میکشد او همره تو آه امشب خدا کند ببرد همره خودش ما را کنار تشنهء گودال قتلگاه عبدالله آمده که عمو را کند کمک جای پدر رسیده سرآسیمه در سپاه او آمده که دست خودش را سِپَر کند بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این با نیزه جا بجا نشود جسم پادشاه با نیزه بر گلوی عمو ضربه میزنند بازیچه گشته گیسوی یوسف میان چاه بیرون زده زبین سِپَر دندهء حسین یا رب برای هیچ شهیدی چنین مخواه مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) من آمدم عمو نگرانی برای چه؟ فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟ من آمدم تا که نگویند بی کسی در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟ گویند زینت سَرِ دوش پیمبری بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟ من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟ برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟ درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟... اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟ از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر مانند تشنهء رمضانی برای چه؟ فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟ از هم گسیخته شریانی برای چه؟ این دست ها به درد من اصلا نمیخورد از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟ شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟ با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟ آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟ یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟ اجزای پیکرت به زمین ریخته شده چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟ دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی اسباب خنده های سنانی برای چه؟ مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب ششم محرم در بین روضه ایم و به ما شد عنایتی جز گریه بر حسین نداریم عادتی ما وارثان گریه ء آدم شدیم پس داریم تا ابد به خلائق شرافتی این افتخار ماست که در زیر آسمان فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی در نامه ء عمل چه هراسی است روز حشر که غیر آه و گریه نباشد عبادتی این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست اشکی ببار تا که نماند جراحتی جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده ایم در این بساط شامل خیر و محبّتی این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود تا که حسن به جلوه نماید قیامتی قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی بالا سرش صدای شکستن زیاد بود شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..‌ مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت حضرت قاسم بن الحسن(ع) ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده مثل تن علی دل من پرپرت شده تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد گفتم خدا به خیر کند محشرت شده رفته فرو تنت به دل خاک ها چرا پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده چشمت زدند چشم پلیدان این سپاه که لخته خون عذار رُخ انورت شده داماد سنگ خوردهء من سر بلند کن که نو عروس تو نگران خاطرت شده پا بر زمین مکش که مرا میزنی زمین بنگر مُقلّدم که چه با رهبرت شده خوردی عسل ولی ز لبت چکّه میکند از بسکه پُر ترک لب تو، ساغرت شده ایکاش با زِره تو به میدان می آمدی تا لِه نمیشدی چه به این پیکرت شده چشمت به لب رسیده چه خاکی به سر کنم چه دلخراش چهرهء خوش منظرت شده گیسوی تو کنار تنت ریخته زمین سر پنجه ها مگر که شکنجه گرت شده مانند مادرم شده خُرد استخوان تو این ارث کوچه سهم تو از کوثرت شده تو درد میکشی و دلم تیر میکشد دردِ جناق وا شده درد سرت شده در زیر نعل ها بدنت قد کشیده است مثل عموی خود شده ای باورت شده؟ مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب هفتم حضرت علی اصغر (ع) عجب حال خوشی در روضه ها هست به قدر وسعت عالم صفا هست در این شهر سیه رو بین روضه نفس تنگی نمیگیری هوا هست به دور هم جمعند عاشقان و به قدر وُسع عشق است و وفا هست حرم را در حسینیه ببینید به هر جا روضه باشد کربلا هست سگ کهف حریم کربلا شو فنای جای دگر اینجا بقا هست اگر داری مریض لا علاجی بیا روضه بیا دارالشّفا هست به این خانه بیا تا که ببینی سر این سُفره شاه است و گدا هست خضاب دیگران رنگی ندارد در این وادی زخون آری حنا هست اگر با گوش دل، دل داده باشی صدای گریهء یک آشنا هست هزار و چار صد سال است مهدی(عج) عزادار غمِ خون خدا هست روایت از امام صادق(ع) آمد که گریه بهر جدّم کیمیا هست خدا این اشک را از ما نگیرد که هر چه خیر از حال بُکا هست بخوان ای روضه خوان تا که بگرییم برای تشنه ای که سر جدا هست به لطف مادرش زهرا همیشه میان روضه ها آب و غذا هست اگر چه آب مهر مادرش بود ولی شرح غمش پُر ماجرا هست به منّت بهر طفلش آب خواهد ز قومی که تماما اشقیا هست پدر فریاد زد رحمی به طفلم اگر یک مرد در بین شما هست ... بگیرد طفل من سیراب سازد اگر یک ذرّه ای لطف و عطا هست به جای آب تیر آمد چه تیری که بهر صید زخمش بی دوا هست چه تیری اُستخوان حلق بشکست چنین ذبح عظیمی در کجا هست؟ علی را تا نبیند مادر او چه جایی بهتر از زیر عبا هست به حیرانی بابا خنده کردند بگو آیا که یک ذره حیا هست الهی مادرش اصلا نبیند سرِ ششماهه در طشت طلا هست مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام پسری که پدرش بُرد به میدان اورا کرد بر دست چو مه پاره نمایان اورا مانده بودند که این نور هدایتگر چیست چونکه دیدند دَمی پارهء قرآن اورا کیست این طفل که خود آیتِ کُبریِ خداست کرده سجده به دَرَش خیل بزرگان اورا سرش امّا ز عطش بر سر شانه خَم بود کاش آبی بدهد یک تن از آنان اورا هر دری زد پدرش تا که به آبی برسد بُرد زین رو وسط معرکه سُلطان اورا کار شَه وای به منّت کِشی از قوم رسید کاش لاقل برسد آب ز باران اورا تا که گفت آب همه لشکریان خندیدند گویی اصلا نشمردند مسلمان او را وسط خُطبهء شه بود که یک تیر پرید تیرِ وحشیِ سه سر بُرد به پایان اورا تیرِ چرخیده شده بین گلو جا خوش کرد خِیرش این بود فقط داد سه دندان اورا با سه شعبه عَصبِ گردنش از کار اُفتاد کُند شد دم به دم آن حالت لرزان اورا مادرش در بر خیمه چِقَدَر دلخوش بود که به طفلش پدرش هست نگهبان اورا دو قدم سمت حرم رفت دوباره برگشت همه دیدند گرفتار و پریشان اورا بُرد در پشت حرم تا که نهانش سازد تا که شاید کند از معرکه پنهان اورا ولی انگار قرار است به نیزه برود نیزه پیداش کند شام غریبان اورا مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب هشتم حضرت علی اکبر علیه السلام هر کَس به کربلا نرود میکند ضرر شاید نداشته ز معانی حق خبر صدها کلام حضرت صادق چنین بُود دوری مکن ز فیض فراعقل این سفر این راه پُر نشیب رسد تا خودِ خدا عرش خداست خانهء خورشید وآن قمر ارباب اگر اراده کند بنده می شوی ظلمت کنار میرود و میشوی سحر پا پس نکش اگر به حرم راه دادنت با سر برو ، نمان که نیفتی تو در خطر آنقدر گریه کن که تورا هم دهند راه پا بر زمین بکوب در این خانه پشتِ در کربُ بلاست خانهء اَمنی که صاحبش آن کِشتی نجات خدا هست بر بشر به مادرش بگو که تو را دعوتت کند باشد دعای فاطمه والله مُعتبر امّا اگر شدی شب جمعه تو زائرش روضه نخوان کنار پدر از غمِ پسر بابا کنار نعش علی خورد بر زمین جانش به روی لب شد و اُفتاد مُحتضر گفت ای عزیز من تو چرا تکّه تکّه ای شد پاره پاره از غم تو از پدر جگر باید که جسم پرپر تو در عبا نهم گویی که ضربه خورده ای از هر که در گُذر این لخته خون اگر بگذارد ببوسمت گر چه نمانده از لب پُر خون تو اثر برخیز عمّه را ببر از بین این سپاه تا کم کنند بر قد و بر قامتش نظر مجتبی صمدی شهاب
مربع ترکیب مصیبت علی اکبر علیه السلام الله اکبر اکبر از بابا جدا شد وقتی جدا شد خیمه بر غم مبتلا شد قلب حرم را کَند مثل کَهرُبا شد دنبال او بابا به لب غرق نوا شد انگار کُلّ خیمه با او رفت میدان مثل غزال از خیمه راهی شد خرامان مُستغرق ذات خدا بود و الهی چون دید بابا هست و درد بی پناهی چون ماه روشن زد به اعماق سیاهی بابا به دنبالش کشید از سینه آهی یعنی تمام حاصل عمرم تو هستی آهسته تر اینگونه قلبم را شکستی وقتی به میدان زد صلای محشر آمد انگار حیدر با رُخِ پیغمبر آمد در حملهء اوّل سپه از پا در آمد از بسکه سر زد حوصله دیگر سرآمد لشکر سخن از حملهء یک شیر می گفت عبّاس دنبال علی تکبیر می گفت شد ساعتی و تشنه گی بر او اثر کرد بابای خود را از لب خُشکش خبر کرد هم او به بابا هم پدر بر او نظر کرد با شهد لب درمان آن سوزِ جگر کرد لب بر لبش بگذاشت تا او جان بگیرد کم مانده بود اکبر که از خجلت بمیرد با آنکه آبِ پاک مهر مادرش بود لبهای بابا خشک تر از اکبرش بود نوشیدن از دست پیمبر باورش بود این بار رفت و این وداع آخرش بود اکبر که همنام امیرالمؤمنین بود بر قتل او صد ابن مُلجم در کمین بود دیدند یکباره فضا تغییر کرده دشمن برای کُشتنش تدبیر کرده این روضه شاه کربلا را پیر کرده تیری میان حلق اکبر گیر کرده نامردی آمد نیزه ای بر پهلویش زد نامرد دیگر ضربه بین اَبرویش زد فریاد او از پیکر بابا توان بُرد فریاد بابا را به اوج آسمان بُرد خون، دیدِ چشمان *عُقابش از میان بُرد اسبش علی را در میان دشمنان بُرد دیگر علی بین حرامی گیر اُفتاد جسمش اسیر لشکر شمشیر اُفتاد هرکَس رسید از راه بی لحظه شُماری بر پیکر سرو حرم زد یادگاری جشن علے کُشتن بپا کردند آری از پا حسین اُفتاد با این زخم کاری اُمیّد دیرینهء بابا مُنجلے شد آقا در اینجا صاحب صدها علے شد *عقاب: نام اسب حضرت علی اکبر(ع) مجتبی صمدی شهاب
غزل اول جلسه ای شب تاسوعا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بیا که محفل ما بی تو آسمانی نیست اگر نظر نکنی اشک دیدگانی نیست تو پیر گریهء مایی مرا دعائی کن که بی دعای تو خیری در این جوانی نیست بهار بودن من دیده های نمناک است به روضه ها که ببارم دگر خزانی نیست چقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست شباهت من و تو این لباس مِشکی شد وگرنه بهر رسیدن به تو توانی نیست گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه هنوز غرق گناهم غمم نهانی نیست به دستهای عمویت بگیر دست مرا که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست بیا به روضهء دستِ قَلم سراسیمه بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست بیا بگو که علمدار بر زمین اُفتاد ز چشم پاره بگو قدرت بیانی نیست بگو چه شد که ز پهلو سرش به نیزه نشست که بعد از آن به تن اهل خیمه جانی نیست مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست ز علقمه که می آمد حسین شَک کردند صدا زدند که بابای ما کمانے نیست مجتبی صمدی شهاب
غزل مصیبت حضرت عبّاس(ع) رفتی و رفت دگر سایهء تو از سرمن بی تو پاشید زِ هم هیمنهء لشکر من همه از قَدّ رشید تو سخن میگفتند شده ای از چه کنون مثل علی اصغر من با زمین خوردن تو شاه زمینگیر شده این قد و قامت درهم نشود باور من روبھان آمده بالای سرت می رقصند غُرّشے کن که بترسند ز شیر نَرِ من دستھايت که دلِ معرکه بر خاک اُفتاد همه گفتند دگر خاک شده بر سر من کاش میشد که نقابے بزنی بر چھره چشم خوردی که شدی مُحتضری در برِمن تیر ، هَم مردُمکِ چشم تورا پاشیده هم که انداخته از پا و کمر پیکر من خونِ پیشانے تو پاک شده قبل از من گوئیا دست کشیده به سرت مادر من بی تو سردار به بَد دردسرےاُفتادم می شود ختم به بد غائله ای آخر من بی نگهبانے زن های حرم از یک سو تشنگیِ حرمم دردسرِ دیگر من نَبرم خیمه تورا روے سرت میریزند ببرم خیمه تو را جان بدهد دختر من زده صدھا گرهء کور غمت بر کارم بی تو بر باد رود مقنعهء خواهر من مجتبی صمدی شهاب