4_5983037035584162242.mp3
2.12M
🏴#شهادت_امام_رضا_علیه_السلام
🏴#سبک_زمینه
🎤مداح :حاج محمدرضا طاهری
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
🏴#شهادت_امام_رضا_علیه_السلام
🏴#سبک_زمینه
🎤مداح :حاج محمدرضا طاهری
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
بیا جوادم برس دادم
به خاکِ غربت زِ پا فتادم
شد دم آخرم کجایی ..
مانده زمین سرم کجایی ..
ای علی اکبرم کجایی ، واویلا ..
به حجره ای که بسته است
دل پدر شکسته است
ز دوری تو خسته ام ، واویلا ..
(واغربتا ، واغربتا ..) ۳ واویلا ..
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
عبا رویِ سر ، خمیده قدم
شده لبم خشک ، شبیه جدم
آمده رویِ سینه دستم ..
رو سویِ کربلا نشستم ..
یادِ سر بریده هستم ، واویلا ..
به همره شهادتین
گرفته ام به شور و شین
دم حسین حسین حسین ، واویلا ..
قدم قدم تا به حجره بابا
نشستم از پا به یادِ زهرا
هر قدمی زمین که خوردم ..
پهلویِ خویش می فشردم ..
تا برسم به حجره مُردم ، واویلا ..
همیشه لعنت خدا
بر آنکه مادرِ مرا
لگد زده به کوچه ها ، وا اماه ...
(واغربتا ، واغربتا ..) ۳ واویلا ..
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
بیا جوادم برس دادم
به خاکِ غربت زِ پا فتادم
شد دم آخرم کجایی ..
مانده زمین سرم کجایی ..
ای علی اکبرم کجایی ، واویلا ..
به حجره ای که بسته است
دلِ پدر شکسته است
ز دوریِ تو خسته ام ، واویلا ..
(واغربتا ، واغربتا ..) ۳ واویلا ..
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
شب سوگ و شب اشک و عزا و آه است
خمیده از غم و ماتم هلال ماه است
به سینه میزند ساحل به موج دریا
همه عالم عزادار رسول الله است
پیک اجل آمد سراغش
شد قلب عالم غرق داغش
مولا میگرید از مصیبت
زهرا میسوزد از فراقش
(اباالزهرا، اباالزهرا، یا رسول الله)۳
*
به روی قلب زهرا داغ او سنگین شد
مدینه کارزار جنگ کفر و دین شد
پیمبر رفت و سیلی بر رخ زهرا خورد
چه شد که بعد از او مزد رسالت این شد
شد حُرمت زهرا شکسته
میآمد هیزم دسته دسته
بانوی خود را بین آتش
دیده مولا با دست بسته
(اباالزهرا، اباالزهرا، یا رسول الله)۳
*
دلم افتاده در دام اباعبدالله
پریده بر سر بام اباعبدالله
من آن هیچم، من آن پستم، من آن ناچیزم
که قیمت دارم از نام اباعبدالله
من کشتهی غم حسینم
مدیون پرچم حسینم
عالم نمیآید به چشمم
وقتی در عالم حسینم
(حسین جانم، حسین جانم، اباعبدالله)۲
*
دوباره در دلم شور عزا افتاده
صدای ناله در عرش خدا افتاده
سرت بر نی تلاوت میکند قرآن را
تنت امّا در این صحرا رها افتاده
ای تشنهلب سالار زینب
در خاک و خونی یار زینب
برخیز از جایت که دنیا
دارد سر آزار زینب
(حسین جانم، حسین جانم، اباعبدالله)۲
tahmasbpor emam hasan AETrim1725140467006.mp3
20.13M
🏴#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
🏴#روضه
🏴#زمزمه
🎤مداح :حاج عباس طهماسب پور
سال ۱۴۰۳
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
🏴#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
🏴#روضه
🏴#زمزمه
🎤مداح :حاج عباس طهماسب پور
سال ۱۴۰۳
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
❇️دلی که غم خویشتن را نداشت
❇️هوای کسی جز حسن را نداشت
💠حسن عشق ما نه که عشق خداست
💠کسی که بفهمد حسن را، کجاست؟!
🔅حسن، صبر در صورت آدم است
🔅حسن، حیدر و فاطمه باهم است
💥حسن موقع جنگ، کرّار بود
💥حسن بهر مولا، علمدار بود
♨️جمل، سر به سر را به آتش کشید
♨️زن فتنه گر را به آتش کشید
♻️برای همه، خیرها داشت او
♻️هوای سگ کوچه را داشت او
🔰حسینی بمان و حسینی بمیر
🔰ولی از حسن روزی ات را بگیر
✳️چِها دید تا اهل ایمان شدیم
✳️حسن سوخت تا ما مسلمان شدیم
💢چو رفتیم در وادیه مجتبی
💢دل ما شد آبادیه مجتبی
〽️نگو که بقیعش چه خلوت شده
〽️ببین روضه هایش قیامت شده
🔆تو ای زائر اربعین، کربلا
🔆تشکر کن از، حضرت مجتبی
⬅️روی بام هستی، عَلَم ساخته
⬅️برای همه او حرم ساخته
🟠ولی حیف با غصه درگیر شد
🟠حسن از همان کودکی، #پیر شد
😭😭😭😭
🟤چه ها رقم زده ای ای خدا برای حسن
🟤که کوچه می شود امروز کربلای حسن
🟢«خدا به خیر کند» گفته و ولی این بار
🟢قرار نیست اجابت شود دعای حسن
⚪️به مادرش برسد یا خبر به خانه دهد؟
⚪️چه سخت می گذرد روز ابتلای حسن
🟠آهای اهل مدینه به دادشان برسید
🟠نمی رسد به کسی پس چرا صدای حسن
♦️فراریه اُحد آیا شهامتش را داشت
♦️میان کوچه علی بود اگر به جای حسن؟
❇️همینکه دست چپ نانجیب بالا رفت
❇️بلند شد وسط کوچه وای وای حسن
😭😭😭
⬅️از آن طرف چه جگر سوز ، قاه قاه عدو
⬅️از این طرف چه نفسگیر ، های های حسن
😭😭😭
🟩کشیده از طرفی زیر گوش مادر خورد
🟩پرید از طرفی برق چشم های حسن
🟫چه قدر شدّت و حدّت مگر به یک سیلی ست؟
🟫که گوشواره میافتد به زیر پای حسن
🟦زمین که خورد فقط غصه ی حسن را داشت:
🟦به سن و سال کمش رحم کن خدای حسن
😭😭😭😭😭
☑️یه کوچه، همه زندگیه منو زیر و رو کرد
☑️که ماهارو با نامرد شهر، روبرو کرد
☑️با یادش باید باز مرگُ آرزو کرد
#بمیرم…
🔘یه نامرد به ما توی این کوچه بد کرد
🔘رسید، راه روی ما سد کرد
🔘گل یاسمونو لگد کرد
#بمیرم…
😭😭
✔️خودم دیده بودم که با ما در افتاد
✔️دو دستش بالا رفت، یهو مادر افتاد
✔️جلو چشم من مادرم با سر افتاد
#ای_وای_مادرم
◀️تنگ غروبه… تنگ غروبه
◀️از کوچه تا خونه حسن،سینه میکوبه
✳️ای قد خمیده ای قد خمیده
✳️تو زیر دست و پا منم رنگم پریده
✅آتیش به قلبم میزنه، تا از فدک دم میزنه
✅ببین چجوری بی حیا، سیلی محکم میزنه
#ای_وای_مادرم
🔆چقد سخت گذشتست به او در کوچه
🔆چه مراعات نظیریست حسن ،در، کوچه
🔰باز هم خاطره ی گریه و مادر، کوچه
🔰قاتل جان حسن میشود آخر، کوچه
♻️چشم نامرد، به ناموس علی تا افتاد
♻️وای بر من، زد و بر صورت گل جا افتاد
💠ناگهان روی زمین، حضرت زهرا افتاد
💠خواست تا پا بشود، باز هم اما افتاد
هر وقت میخواست پاشه، نانجیب پا رو چادر خانم میزاشت
😭😭😭😭😭
از درد به خودش میپیچید.
با اون وضعیتی که امام حسن؛ آروم آروم خاک چادر مادرُ پاک کرد
پاشو مادر
تا خونه راهی نمونده
اما خانوم، حضرت زهراست… خانومه
بزرگواره،،، ولایت مداره
درس امام شناسی رو باید از خانوم یاد بگیریم
بین راه نمیگفت پسرم، صورتم درد میکنه
اما میگفت پسرم حواست باشه به بابات چیزی نگی
نگفت گوشوارم
نگفت گوشم درد میکنه
پسرم، غم و غصه های بابات علی برا خودش بسه…
اصلا شنیدم مردم شهر حتی سلامشم نمیکنن
نه… جواب سلامشم نمیدن
اگه بابات بفهمه، دق میکنه
حالا بخونم و یاعلی مدد…
ای داد بیداد ای داد بیداد
گوشواره تو گوشت شکست، پیش من افتاد
ان شاالله هیچوقت زمین خوردن مادرتو نبینی
گوشواره تو گوشت شکست، پیش من افتاد
غیرت نداره غیرت نداره
عمداً میاد پاشوروی چادر میزاره
یه روز شکست پهلوی تو
امروز شکست ابروی تو
چش بابامو دور دیده
که دست بلند کرد روی تو
#وای_مادرم_وای_مادرم
هی به خودش میگفت چش بابام علی رو دور دیدن… اگه بابام علی بود
یه روز یه دختر سه ساله ای هم اومد، زیر نیزه ای که سر ابالفضل روی اون نیزه بود، عمو چشاتو دور دیدن
#ای_حسین
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
346K
🏴#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
🏴#سبک_نوحه
✍شاعر:ابوذر رييس میرزایی(بهار)
🏴#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
🏴#سبک_نوحه
✍شاعر:ابوذر رييس میرزایی(بهار)
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
میان خانه ی خود غریب و بی حبیبم
ندارم یار و یاور اجل باشد طبیبم
دلم پاره پاره زغم ها شد
دلم تنگ دیدار زهرا شد
امون ای دل
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
کجایی زینب من بیا وقت سفرشد
بیاو کن نظاره حسن پاره جگر شد
ببین زینبم حال محزونم
ببین این لبان پراز خونم
امون ای دل
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
خودم دیدم به چشمم که مادر بر زمین خورد
گل باغ رسالت درون کوچه پژمرد
خودم دیده ام ضربه ی سیلی
خودم دیده ام صورت نیلی
امون ای دل
339.5K
🏴#شهادت_پیامبر_ص
🏴#سبک_نوحه
✍شاعر:ابوذر رييس میرزایی(بهار)
🏴#شهادت_پیامبر_ص
🏴#سبک_نوحه
✍شاعر:ابوذر رييس میرزایی(بهار)
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
مدینه شد پرازغم پرازاندوه وماتم
که رفت از داردنیا رسول الله اکرم
مدینه شده صحنه ی محشر
به قلب فلک سوز پیغمبر
رسول الله
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
ازاین غم آسمان هم زچشمش خون ببارد
بمیرم بهر زهرا دگر بابا ندارد
دلم بر غمش مبتلا گشته
عزادار او مرتضی گشته
رسول الله
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
زهجران پیمبر دل حیدر گرفته
غم بابا چه سخت است دل دختر گرفته
واویلا سقیفه به پا گردد
ازاین پس به زهرا جفا گردد
رسول الله
1_13378605846.mp3
6.71M
🏴#شهادت_پیامبر_ص
🏴#سبک_نوحه
🎤مداح :کربلایی محمد حسین حدادیان
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
🏴#شهادت_پیامبر_ص
🏴#سبک_نوحه
🎤مداح :کربلایی محمد حسین حدادیان
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
گریه نکن که بی قرارم
برای تو دلشوره دارم
گریه نکن فاطمه جانم
که خیلی زود میای کنارم
یه عده که حیا ندارند
تو خونه ی تو پا می ذارند
به جای گل آتیش و هیزم
برای تسلیت می آرند
دست علی که بسته می شه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
پهلوی تو شکسته می شه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
می مونی بین در و دیوار
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
محسن تو می کشمه مسمار
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
امون از این شهر مدینه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
من می رم از شهر مدینه تو می مونی با زخم سینه
می بینی با دل شکسته دیگه علی خونه نشینه
یه کوچه و چادر خاکی سیلی و گوشواره ی خونی
مجبور می شی که صورتت رو از علی دیگه بپوشونی
دست حسن تو دستای تو
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
بارونی میشه چشمای تو
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
می گیره آسمون کوچه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
می افتی تو میون کوچه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
امون از این شهر مدینه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
بذار که اشکاتو بگیرم برای غصه هات بمیرم
از یاد مردم میره دیگه سفارش روز غدیرم
همسفر روح الامینم حسینمه به روی سینه ام
غروب قتله گاه و شمر و سر بریده رو می بینم
وقتی که زینب میره از حال
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
می بینمت میون گودال
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
میشه به دخترت جسارت
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
تو غل و زنجیر اسارت
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان
امون از این شهر مدینه
فاطمه جان فاطمه جان فاطمه جان .....
@majmazakerinee
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#امام_حسن
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته
سجادهاش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبیاش دلِ منبر شکسته
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری میکند از هر شکسته
تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینهیِ یکسر شکسته
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
یک کوچهی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُنبست و دو برگ و بر شکسته
فهمید فرزند بزرگم ، ناسزا گفت
میخواست من باشم ولیکن سر شکسته
گفتم که با رویم بگیرم ضربهاش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پَر شکسته
از رویِ چادر پایِ خود را بر نِمیداشت
پایی که قبل از این جسارت ، در شکسته
در زیرِ پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
فهمیدم از اُفتادنِ مادر که بد زد
فهمیدم از دیوارِ کوچه ، سر شکسته
لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من ، از گریهات خواهر شکسته
میبینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لابهلایِ نیزه و خنجر شکسته
ای کاش میشد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبالِ انگشتر شکسته
حسن لطفی
#امام_حسن
همگی از بقیع برگشتند
همگی خسته و غبار آلود
روی چشم حسین اشک عزا
چشم عباس هم پر از خون بود
زینب آمد کنار در آرام
سر خود را گذاشت گوشهی در
با سوالی حسین را گریاند
ای حسین از برادرم چه خبر؟
در کنار مزار پیغمبر
تن او را به خا کها دادید؟
تن سبز غریب مادر را
به سوی فاطمه فرستادید؟
بنشین خواهرم صبوری کن
تا بگویم چه در بقیع رخ داد؟
بغض آقا شکست و چشمش را
اشک غربت گرفت و پاسخ داد:
کاش خواهر تن برادر را
ساده و مخفیانه میبردم
کاش مانند حیدر و زهرا
بدنش را شبانه میبردم
کاش خواهر زمان تشییعش
زره جنگ خویش بر تن داشت
کاش تابوت مجتبی خواهر
جنس محکم شبیه آهن داشت
نگرانتر شدم برادر جان
حرف تو بوی جنگ را دارد
روی دوشت چرا شده خونی؟
شانهات بوی مجتبی دارد
دست بر روی این دلم بگذار
تا بگویم چه شد که مبهوتم
من همین قدر با تو میگویم
که عزادار تیر و تابوتم
بنشین زینبم مرو بیرون
خوشی ما تمام شد خواهر
دیدی آخر حسین تو زینب
بیحسن بیامام شد خواهر
در کنار مزار او گفتم
که بمیرم برای این تن تو
غصه و ماتمت چه سنگین است
غارتم کرده داغ رفتن تو
گر چه با غصه غارتم کردند
خواهر این انتهای غارت نیست
در کنار حسن همه بودیم
خوردن تیر اوج غربت نیست
اوج غربت برای من مانده
غارت خیمهها برای شما
غارت پیکرم برای من
داغ کرب و بلا برای شما
غارت هر چه بر تنم مانده
از عبایم گرفته تا نیزه
این لباسی که مادرم داده
از تنم میبرند با نیزه
خواهرم یک به یک سواران را
میدوانند بر تن و پشتم
بعد از آن یک نفر که جامانده
خواهد آمد سراغ انگشتم
مجتبی شکریان
#امام_حسن
باید امشب بلند گریه کنیم
مثلِ زینب بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب... بلند گریه کنیم
گریه کن گریه گرچه تسکین است
غمِ غربت عجیب سنگین است
بر غریبی کریم ، گریه کنید
پایِ دردی عظیم گریه کنید
یادِ حالی وخیم گریه کنید
بشنوید از قدیم گریه کنید
چشمها را پُر آبتر بکنید
حالِ ما را خرابتر بکنید
زهر نوشید فاطمه نالید
سبز پوشید فاطمه نالید
هرچه کوشید فاطمه نالید
خون که جوشید فاطمه نالید
روی دامان مادرش اُفتاد
روی دست برادرش اُفتاد
بی وفایی نوایِ او را بُرد
چنگی آمد عبایِ او را بُرد
نیزهای رانِ پای او را بُرد
هق هقِ بی صدایِ او را بُرد
دست بر قلبِ مضطرش نزنید
پیشِ ما حرف همسرش نزنید
ظرف یکسو آب هم یکسو
طشت و قلبی کباب هم یکسو
زینب و اضطراب هم یکسو
جعده یکسو رباب هم یکسو
پیشِ قاسم مقابل پسرش
میچکد از محاسنش جگرش
بعد مادر مغیره را میدید
هِی مُکرر مغیره را میدید
رویِ منبر مغیره را میدید
پیش آن در مغیره را میدید
او که این روزها کنارش بود
زدنِ خانم افتخارش بود
یادش اُفتاد رویِ پا برخواست
از دهانش که ناسزا برخواست
دستِ نامرد بی هوا برخواست
آنچنان خورد که صدا برخواست
روضهام گیرِ سنگِ دیوار است
همه تقصیرِ سنگ دیوار است
پسر ارشدش زمین اُفتاد
با تمامِ قَدَش زمین اُفتاد
بعدِ ضربِ بدش زمین اُفتاد
چقدر بد زدش زمین اُفتاد
خواست تا پا شود دوباره ، نشد
بعد از آن حرف گوشواره نشد
تاب دیگر قلم ندارد حیف
وای آقا حرم ندارد حیف
نه حرم سنگ هم ندارد حیف
خادمی محترم ندارد حریف
همگی زیرِ دِینِ آقاییم
روضه خوانِ حسین آقاییم
از خودش کاست از حسینش گفت
او خودش خواست از حسینش گفت
تا که برخواست از حسینش گفت
یاد لبهاست از حسین گفت
گفت رویِ لبت ترک بخورد
بعد تو خواهرم کتک بخورد
حسن لطفی
#امام_حسن
میسوزد از زهر جفا پا تازبانم
چون چوب خشکی گُر گرفته استخوانم
من کشتهء همخانه ای نامهربانم
در بین شهر خویش هم بی آشیانم
من طعمه گاه سوء قصد زهر هستم
با کوچه های زادگاهم قهر هستم
من سفره داری کردم و آزار دیدم
از غم فلک را بر سرم آوار دیدم
دشمن که جای خود ستم از یار دیدم
بین خلائق خویشتن را خوار دیدم
کردم صبوری غصّه را بر خود خریدم
من از حرامی فحش ناموسی شنیدم
هر کس رسید از راه قصد جان من کرد
زخم زبان یا ناسزا مهمان من کرد
یا شک به اسلام من و ایمان من کرد
یا که خیانت بر من و احسان من کرد
یکروز مانند خدا من را ستودند
روز دگر سجاده از پایم ربودند
من این همه غم دیده ام امّا غمی نیست
پیش غمی که مثل این غم ماتمی نیست
بر داغ جانسوز دل من مرهمی نیست
من داغدار مادرم داغ کمی نیست
من داغدار کوچه ام افسرده حالم
کابوس کوچه مانده در خواب و خیالم
یادم می آید که فدک را پس گرفتیم
ارث پیمبر ما تَرَک را پس گرفتیم
سهمیهء نان و نمک را پس گرفتیم
از چاه تیره ما فلک را پس گرفتیم
خوشحال سوی خانه مان بودیم راهی
یکدفعه زد سایه به ما ابر سیاهی
ابر سیه سایه به روی ماه انداخت
دربین کوچه بحث تُندی راه انداخت
بر آن سند تا چشم خود ناگاه انداخت
بر جان من تا روز محشر آه انداخت
آمد سند را از کف مادر بگیرد
طوری به مادر زد که در کوچه بمیرد
نامرد وقتی دست نحسش را هوا بُرد
حتّی خدا را در فلک این صحنه آزُرد
با کینه طوری زد که گفتم مادرم مُرد
که استخوان گونهء مادر تَرَک خورد
یک لحظه قلب مادرم از کار افتاد
جای سرش بر صفحهء دیوار افتاد
مجتبی صمدی شهاب
#پیامبر_اکرم
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن
ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن
بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا
آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن
رویت ندارد طاقتِ این اشکها را
طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن
باید ببینی روزهایِ بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کُن
باید بگویم روضه های بعد خود را
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن
ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن
در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست
با گریه می گوید که در انظار بس کُن
در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ
اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن
دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد
از چادر او پایِ خود بردار بس کُن
بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن
وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن
این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است
با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همه سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت
دل من را همیشه توهین
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست
در احد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد
اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده
چه کنم وقت رفتن امده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم
ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بداند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی
همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ در بین سینه جا بشود
صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بررویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازوریش بزنند
تازه این اول مصیبت هاست
کزبلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..
خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش
سید پوریا هاشمی
#پیامبر_اکرم
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را
بابا مواظب باش پشتِ در سرت را
ای کاش میشد روضهی بازو نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پَرَت را
این جملهی آخر عزیزم با حسین است:
"با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را"
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت
چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم
ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظهی تشییع بگو
او غریبانه ترین لحظهی رفتن دارد
روضهی رفتن او گفتن و گفتن دارد
اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد
شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد
یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت
آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد
بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد
در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد
تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند
دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در
حسن لطفی