eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
39.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
366 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺 مدیریت وتبلیغات👇تبلیغ پزشکی نداریم @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
خودم دیدم ، با این چشمام هرچی که گذشت بتو ته گودال خودم دیدم ، با این چشمام میرفتی زیر مشت و لگد از حال خودم دیدم ، زمین خوردی زیر لب اسم مادرو میاوردی خودم دیدم ، ته گودال عمو غصه ی خیمه هارو میخوردی زیر آفتاب میسوزه تن تو سایبونم من خیالت جمع تا جون دارم پیشت میمونم نمیذارم یک مو از سرت کم شه اگه دستام واسه ی تو قلم شه أباعبدالله حسین یاثارالله بند دوم عمو پاشو ، دلا سنگه کسی برای تو دل نمیسوزونه اگه عالم باتو بد شن خیالت جمع عبدالله میمونه مثل بابام حسن هستی رو زانوی تو بزرگ شدم مولا مگه میشه ، برم خیمه تو رو تنها بذارم عمو تو صحرا گره خورده دست من عمو به سینه ی داغت بذار من هم لاله ای بشم گوشه ای از باغت بلاگردونه عموشه عبدالله زره نیست قدش بپوشه عبدالله أباعبدالله حسین یاثارالله بند سوم خودم دیدم ، ته گودال سره بریدن سر عمو جنگه یعده با ، نی و تیرن میون دامنای عده ای سنگه خودم دیدم ، زمین افتاد عمامه از سرت با نعره ای وا شد عمو زخمایی که داشتی رو پیشونیت حالا دیگه پیدا شد دیگه امیدم داره میره با حال تو از دست خداروشکر میکنم هنوز عموی من زندست دیگه وقتش شد فدات شه عبدالله خونش رو سینت بپاشه عبدالله أباعبدالله حسین یاثارالله یاحسین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم زمزمه (شور) - پنجم محرم - حضرت عبدالله علیه السلام - سبک به سمت گودال از... قیامتی برپا شده تو قتلگاه بذار بِرم عمّه عمو زمین خورد آه ظالم گذاشت رویِ... سینه یِ سینا پا بذار برم عمّه عمو زمین خورد آه عمو حسین جانم (۴) خیمه شده زندون برایِ من عمّه دستورِ میدان داد بابا حسن عمّه صدایِ بابامه که تو گوشام می گه برم به یاریِ... این بی کفن عمّه نامردِ بی انصاف شمشیرِتو بنداز هنوز عمو داره تو کربلا سرباز سپرِ ولایت شد دستِ کوچیکم مثلِ همون دست که... تو کوچه کرد وَرَم مادرمو کشتن پیشِ بابام امّا... من می میرم قبل از غارتِ معجرها می رم نبینم که... گوشواره می دزدن غروبِ حرامی ها از گوشِ دخترها از دستِ کوچیکم فقط یه پوست مونده شاه تویِ گودال از... غمِ حسن خونده غریب تر از ارباب کَسیه که دیده لگدی پهلویِ... مادرو شِکونده حسنی اَم والله حسینی ام والله فدایِ ولایت شد جانِ عبدالله چشمامو می بندم تا نبینم عمّه روضه شو می خونه با گریه تو خیمه به سمتِ گودال از... خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سرِ تو دعوا بود ناله کشیدم من سرِ تو رو بردن دیر رسیدم من دیر رسیدم من (۴) ع
ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ "هَل مِن ناصِر" تو کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماهه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه تا مقتل رسیدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بُریدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم بانگ "وا اماه" سر دادم چو بازویم شکستند سوختم تا آه زهرا را دم آخر شنیدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم...
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت  علیرضا شریف
شهید شد گودال و زیر نیزه تنش ناپدید شد گودال حسین سوره‌‌ی نور ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال و جسم عبدالله مراد بود و برایش مرید شد گودال رسید حرمله و به زنده ماندن او نا امید شد گودال پس از سنان و شَبَث رسید چکمه و زخمش شدید شد گودال به تن گره خورده زره شده‌ست و به روی بدن گره خورده ببین که در گودال به بوی سیب بوی یاسمن گره خورده تمام شد دوری تن حسین به جسم حسن گره خورده که جسم عبدالله چنان کفن به تن بی کفن گره خورده به لکنت افتاده چقدر نیزه به هم در دهن گره خورده چقدر سُم ستور میان همهمه بر پیرهن گره خورده مهدی_رحیمی
شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم دست مرا نذر غریب کربلا کرد عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن جسم عمویم را چگونه جابجا کرد دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم آن بی حیا موی عمویم را رها کرد دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد محمود اسدی
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم  رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم  رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی  نشان حرمله و خولی و سنان بدهم  دلم قرار ندارد در این قفس باید  کبوتر دل خود را به آسمان بدهم  عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو  من آمدم که حسن را نشانتان بدهم  عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است  خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم  سپر برای تو با سینه می شوم هیهات  اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم  مگر که زنده نباشم که در دل گودال  اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم  من آمدم که شوم حائل تو با عمه  مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم  عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان  جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم  کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم  عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم  صدای مرکب و نعل جدید می آید  عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم  فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر  که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم  عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش  بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم  برای آنکه جسارت به پیکرت نشود  خودم لباس تنت را به این و آن بدهم  مهدی مقیمی
(ع) پسر شیر کارزارم من می دهم دست خود عمو را نه عمه جان، لا افارق عمی می دهم جان خویش، او را نه کاسه ی دست من فدای سبو لیک بشکستن سبو را نه جنگ را گر توان تحمل کرد خنجر و دشنه و گلو را نه بنشستی به بنشینی به روبرو را نه بر عدو جنگ و تاختن آری در اسارت بگو مگو را نه طاقت پیکر پر از زخمش هست، شمر درنده خو را نه تا نفس می کشی عمو هستم ته گودال، جستجو را نه باشم و دشمنی تو را بکشد؟ دست خود دادم آبرو را نه هر بلایی که دیده ام کافیست آتش و پنجه ها و مو را نه یا چپاولگران پیکر تو با طفیلان سودجو را نه غرق خون دیدن محاسن تو با نجاسات، شستشو را نه 1403/04/20