eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
367 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺 مدیریت وتبلیغات👇تبلیغ پزشکی نداریم @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
📋حرمت کاشانه‌ات بین هیاهوها شکست (ع) (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ حُرمت کاشانه‌ات بین هیاهوها شکست درب خانه با هجوم‌خیل زالوها شکست در همان‌شهری که روزی دست و بازوها شکست شرم را خوردند ، پس از آن حیا قِی کرده‌اند سوی بیتت نامسلمانان هجوم آورده‌اند در میان شهر پیغمبر حیا را ریختند احترام زاده‌ی خیرالنسا را ریختند نا نجیبان بین‌خانه بی‌هوا تا ریختند ناگهان‌از اهل بیتت صبر و طاقت رخت بست از سر سجاده‌ات حال عبادت رخت بست زیر پایت را کشید و با سر افتادی زمین خانه‌ات که سوخت مثل مادر، افتادی زمین پیش چشمان عیال و دختر افتادی زمین مثل حیدر هم تو را بردند بین کوچه‌ها مثل حیدر هم‌ نگاهت کرده‌اند همسایه‌ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــ نیمه شب در کوچه‌ها محزون و خسته بُردنت در پیِ مرکب‌سواران دل شکسته بُردنت یاد مولا کرده ‌ی و دست بسته بُردنت بی‌حیاها بر مقام ‌تو جسارت کرده‌اند چون تو را از بین خانه بی‌عمامه برده‌اند راهیِ قصری ولیکن مثل آن دربار ؟! نه میروی اما در ازدحام ؟ از بازار ؟! نه تازیانه خوردی اما سنگ از اغیار ؟! نه عمه‌ات اما میان دسته‌ی اشرار رفت در دل بازار بین خنده‌ی حُضّار رفت *شاعر : @majmaozakerine
اشعار مداحی‌های کربلایی سیدرضا نریمانی: 📋 این زمین داغ به دل می‌دهد آخر برویم / *بخش اول صوت* با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این زمین، داغ به دل می‌دهد آخر، برویم در من آشوب شده، جان برادر برویم خاک اینجا چقدَر بوی جدایی دارد زینت دوش نبی! جان پیمبر! برویم حنجر نازک ‌شش ماهه شبیه است به گل می‌شود سخت درآغوش تو پرپر، برویم کینه دارند به اسمش، به خدا می‌آید لشکری تشنه به خون علی اکبر، برویم کمرت می‌شکند، داغ برادر سخت است به اباالفضل نگاهی کن و دیگر برویم نیزه می‌بارد از این قوم به ظاهر مومن دست‌هاشان همه آلوده به خنجر، برویم سایه‌ی روی سرم، خیمه نزن، برگردیم دل ندارم که نباشد به تنت سر، برویم بر زمین میخوری و وای بمیرم نگذار... قتلگاهت بشود قاتل خواهر، برویم *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @majmaozakerine 📋 / *بخش دوم صوت* (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که این کاروان رسید کربلا، اباعبدالله به عباسش فرمود: عباس جان اول خیمه‌ی خواهرمو بنا کن. اول خواهرم با این زن و بچه‌ها برن تو خیمه. فلذا اولین خیمه‌ای که زدن خیمه‌ی زینب بود. انقدر دل اباعبدالله نگران خواهرظه که فرمود اول خیمه زینب رو بزن..‌. همچین که بی‌بی می‌خواست از ناقه پیاده بشه، خود ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد. ابی عبدالله به خواهرش فرمود: خواهر جان پیاده شو. دست خواهرو گرفت، این جوونا اومدن کوچه باز کردن _چه خبره؟! _عمه‌ی سادات میخواد از ناقه پیاده بشه. (چرا گریه میکنید اینا که بد نیست من میگم.) میگم: ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد، قاسم اومد، عبدالله اومد، عون اومد، جعفر اومد، همه اومدن، همه‌ی بنی هاشم؛ همه‌ی نامحرما رفتن عقب تر. سرشونو به یه کاری بند کردن. چرا ؟! چون خواهر حسین می‌خواد از مرکب پیاده بشه... همچین که پای زینب به خاک کربلا رسید نوشتن یه آهی کشید، صدازد: حسین جان چرا اینقد این خاک بوی جدایی میده؟! دلم بهم ریخته، نگرانم، مضطربم حسین جان... ابی عبدالله جواب دادن: خواهرم، همون سرزمینی که جدم، پدرم، مادرم، روضه‌هاشو خوندن همین جاست... نوشتن زینب رفت تو خیمه‌ش، بعد از چند لحظه دیدن غش کرده... این خواهرو به هوش آوردن اما... "شنیدن کی بُوَد مانند دیدن" (فهمیدین کجا میخوام برم؟!) اینجا بی‌بی غش کرد بی‌بی رو به ‌هوش آوردن، اما کجا بودین عصر یازدهم؛ یه نگاه کرد سمت گودال: پاشو حسین جان خواهرتو کمک کن. یه نگاه کرد سمت علقمه. صدازد: آی غیرت الله پاشو نگاه کن‌... (مگه چی شده که زینب داره اینجوری صدا میزنه برادراشو؟!) میگن اصحاب‌و هم صدازد؛ یه نگاهی کرد به این بدن ها: آی اصحاب برادرم حسین! پاشید به زینب کمک کنید. نوشتن این بدن‌ها یه تکونی خورد، کنایه از این که ما حاضریم زنده بشیم دوباره برات جون بدیم. (چی میخوای بگی این همه داری مقدمه میچینی؟!) نوشتن همه رو سوار بر ناقه کرد، یه نگاهی به دور و برش کرد دید دیگه کسی نمونده، همه سوار بر شترها شدن، خودش میخواد سوار بشه، تنهایی که نمیتونه. شمر از دور دید این خواهر داره اینجوره بی‌تابی می‌کنه، شمشیرشو غلاف کرد اومد جلوتر؛ بی بی فریاد زد برو عقب... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @majmaozakerine
📋بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند ٫ بخش اول صوت (س) (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند از من تمام روزگارم را گرفتند از این جدایی جان من بر لب رسیده هستیِ من، تاب و قرارم را گرفتند انگار قسمت نیست وصل ما دوباره در ساوه شوق بی‌شمارم را گرفتند اما خیالت تخت هرجایی رسیدم خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند حالم بد است اما خدا را شکر در قم با مهربانی حال زارم را گرفتند با احترام و عزت و شوکت کمی از این بارِ غم‌هایی که دارم را گرفتند @majmaozakerine حتی زمان پر زدن از این قبیله مردم همه دورِ مزارم را گرفتند در شام اما خواهری مضطر چنین گفت: یارب ببین دار و ندارم را گرفتند بالا و پایین رفتن از ناقه چه سخت است وقتی همه ایل و تبارم را گرفتند نیمی ز معجر سوخت... نیمی را کشیدند اصلا تمام اعتبارم را گرفتند در گوش من مانده صدای ذوالجناحش می‌گفت: با نیزه سوارم را گرفتند *شاعر : ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ @majmaozakerine
📋 وصیت آقا امیرالمؤمنین(ع) به حضرت عباس (ع) / بخش دوم صوت (ع) (ع) (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ فقط یه اشاره‌ای بکنم امشب شب عباسه... از کجا میگی؟ مگه امشب شب شهادت آقا امیرالمؤمنین نیست؟ آره؛ اما از امشب مأموریت عباس شروع میشه، بارِ رو دوش عباس از امشب سنگین میشه... آقا امیرالمؤمنین صدا زد: آی بچه‌های فاطمه! همه بیایید، بقیه برن بیرون؛ کار دارم. همه رفتن، عباس هم سرش ر‌و انداخت پایین رفت. یهو مولا با همون صدای بی‌رمقش صدا زد: حسن جان! برو به عباس بگو بمونه. با عباس کار دارم... اومد صدا زد: عباس جان! داداش! بابام میگه شما هم بمون. گفت آخه حسن جان من که بچه‌ی فاطمه نیستم. دستش‌و گرفت آورد پیش امیرالمؤمنین.... آقا گریه میکردن، بچه‌ها هم گریه میکردن. وصیت‌هاش رو فرمود. یهو رسید به عباس؛ فرمود عباسم دستت‌و بده. دستش‌و گرفت؛ حسین جان تو هم دستت‌و بده. زینبم تو هم بیا جلو عزیز دلم: عباس! جونِ تو و جون این خواهر و برادر. امشب باید به علی یه قول بدی... _ باباجان هرچی بگی رو چشمام میذارم... فرمود عباس مواظب این خواهر و برادر باش. گفت باشه باباجان. الهی قربونت برم، هرچی شما بگی.... فرمود مخصوص باید مواظب زینب باشی؛ دختره، حساسه، لطیفه، مواظبش باش. تو برادرشی، تو باید حواست بهش جمع باشه.... دیگه بیشتر از این نمیگم. سالهایی گذشت؛ کربلایی رسید؛ آقامون عباس از بالای اسب رو زمین افتاد؛ _گفته بود رو چشمام میذارم_ به چشماش تیر زدن، دستایی که تو دست حسین گذاشت‌و انداختن. فقط یه جمله میگم یهو دیدن خانم زینب اومد سمت گودال، یه نگاه کرد: حسین جان! پاشو ببین زینب‌و دارن میبرنش... یه نگاه کرد علقمه: عباسم! مگه به بابام قول ندادی مواظبم باشی!؟ پاشو نگاه کن دستام‌و دارن نامحرما میبندن.... حسین... بِالحسین الهی العفو... 👇
اشعار مداحی‌های کربلایی سیدرضا نریمانی: 📋 این زمین داغ به دل می‌دهد آخر برویم / *بخش اول صوت* با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این زمین، داغ به دل می‌دهد آخر، برویم در من آشوب شده، جان برادر برویم خاک اینجا چقدَر بوی جدایی دارد زینت دوش نبی! جان پیمبر! برویم حنجر نازک ‌شش ماهه شبیه است به گل می‌شود سخت درآغوش تو پرپر، برویم کینه دارند به اسمش، به خدا می‌آید لشکری تشنه به خون علی اکبر، برویم کمرت می‌شکند، داغ برادر سخت است به اباالفضل نگاهی کن و دیگر برویم نیزه می‌بارد از این قوم به ظاهر مومن دست‌هاشان همه آلوده به خنجر، برویم سایه‌ی روی سرم، خیمه نزن، برگردیم دل ندارم که نباشد به تنت سر، برویم بر زمین میخوری و وای بمیرم نگذار... قتلگاهت بشود قاتل خواهر، برویم *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @majmaozakerine 📋 / *بخش دوم صوت* (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که این کاروان رسید کربلا، اباعبدالله به عباسش فرمود: عباس جان اول خیمه‌ی خواهرمو بنا کن. اول خواهرم با این زن و بچه‌ها برن تو خیمه. فلذا اولین خیمه‌ای که زدن خیمه‌ی زینب بود. انقدر دل اباعبدالله نگران خواهرظه که فرمود اول خیمه زینب رو بزن..‌. همچین که بی‌بی می‌خواست از ناقه پیاده بشه، خود ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد. ابی عبدالله به خواهرش فرمود: خواهر جان پیاده شو. دست خواهرو گرفت، این جوونا اومدن کوچه باز کردن _چه خبره؟! _عمه‌ی سادات میخواد از ناقه پیاده بشه. (چرا گریه میکنید اینا که بد نیست من میگم.) میگم: ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد، قاسم اومد، عبدالله اومد، عون اومد، جعفر اومد، همه اومدن، همه‌ی بنی هاشم؛ همه‌ی نامحرما رفتن عقب تر. سرشونو به یه کاری بند کردن. چرا ؟! چون خواهر حسین می‌خواد از مرکب پیاده بشه... همچین که پای زینب به خاک کربلا رسید نوشتن یه آهی کشید، صدازد: حسین جان چرا اینقد این خاک بوی جدایی میده؟! دلم بهم ریخته، نگرانم، مضطربم حسین جان... ابی عبدالله جواب دادن: خواهرم، همون سرزمینی که جدم، پدرم، مادرم، روضه‌هاشو خوندن همین جاست... نوشتن زینب رفت تو خیمه‌ش، بعد از چند لحظه دیدن غش کرده... این خواهرو به هوش آوردن اما... "شنیدن کی بُوَد مانند دیدن" (فهمیدین کجا میخوام برم؟!) اینجا بی‌بی غش کرد بی‌بی رو به ‌هوش آوردن، اما کجا بودین عصر یازدهم؛ یه نگاه کرد سمت گودال: پاشو حسین جان خواهرتو کمک کن. یه نگاه کرد سمت علقمه. صدازد: آی غیرت الله پاشو نگاه کن‌... (مگه چی شده که زینب داره اینجوری صدا میزنه برادراشو؟!) میگن اصحاب‌و هم صدازد؛ یه نگاهی کرد به این بدن ها: آی اصحاب برادرم حسین! پاشید به زینب کمک کنید. نوشتن این بدن‌ها یه تکونی خورد، کنایه از این که ما حاضریم زنده بشیم دوباره برات جون بدیم. (چی میخوای بگی این همه داری مقدمه میچینی؟!) نوشتن همه رو سوار بر ناقه کرد، یه نگاهی به دور و برش کرد دید دیگه کسی نمونده، همه سوار بر شترها شدن، خودش میخواد سوار بشه، تنهایی که نمیتونه. شمر از دور دید این خواهر داره اینجوره بی‌تابی می‌کنه، شمشیرشو غلاف کرد اومد جلوتر؛ بی بی فریاد زد برو عقب... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @majmaozakerine
📋ورود کاروان به بزم شام / *بخش سوم صوت* (ع) (س) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ این ایام، ایام حساسیه برای اهل بیت. خود آقا هم وقتی ازش سوال کردند توو این صحنه‌هایی که دیدی کجا بهت سخت گذشت؟ سه مرتبه فرمود: الشام، الشام، الشام _مگه چی شده؟! _آخه هی صدا میزد خودم دیدم دست عمه‌م و بستن. یه طنابی آوردن اول منو بستن، آخر این طناب عمه‌م رو بستن، بین این طناب بچه‌ها رو بستن. اگه من تند حرکت میکردم بچه‌ها زمین میخوردند، اگه آروم میرفتم با تازیانه منو می‌زدند. اما یه جایی خیلی به ما سخت گذشت، می‌دونی کجا بود؟! اونجایی که دیدم عمه‌م وارد نمیشه، همه‌ی کاروان اومدند اما عمه‌م نمیاد. _چه خبره؟! کجاست اینجا؟! _دیدم دختر زینب هی داره داد میزنم من دختر علی‌ام، کجا میخواید منو ببرید؟! همچین که زینب سلام الله علیها رو وارد کردند، همچین که این کاروان وارد کردند اتفاقات زیادی افتاد، ( فقط همین رو میگم). یه مرتبه دیدن یه تشتی رو آوردند، یه سر داخل تشته. اینقدر هی بی‌بی یه کاری میکرد بچه‌ها نبینن اما یهو خودش شروع کرد روضه خوندن... «وا محمدا» اما اون نانجیب مگه ول می‌کنه تازه گفت اون چوب دستی منو بیارین... ای حسین ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ