eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
367 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺 مدیریت وتبلیغات👇تبلیغ پزشکی نداریم @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خداوندا! تو را به عظمت و مظلومیت اصحاب اباعبدالله علیه‌السلام قسم می‌دهیم، ما را در شمار یاران واقعی مولا صاحب الزمان علیه السلام قرار بده!🤲 _______________ 💚روز دوم چله زیارت عاشورا و دعای سلامتی امام زمان علیه السلام(شنبه) ⏳۳۸ روز مانده به محرم
ali fani - ziarat ashura [320].mp3
28.44M
🌤زیارت عاشورا استاد فرهمند حضرت علیه السلام •┈┈••✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه🌻 ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 10 June 2023 قمری: السبت، 21 ذو القعدة 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️16 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️18 روز تا روز عرفه ▪️19 روز تا عید سعید قربان ▪️24 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ✅ با ما همراه شوید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت.. دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت.. اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا، همه ی حرف های ما چند بعدی است،هم مال امروز،هم مال اون روز ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد 🔹یعنی سینه زن،اگه هی به نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بکنی،خطر داره برا دلت،اول کار اشکت رو میگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات می شینی دلت می سوزه،اما این سنگ که تو چشمته، نمیذاره گریه کنی کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد چشم دیدار تو  مسلم و عباس نداشت حسین…… یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند ▪️اومدند در خونه ی حسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا کن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میکشه،زن و بچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم، حضرت دعا کرد،شنیدید،این حرف مال شب هفتمه، ▪️دعا کرد بارون اومد،برکه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میکنیم،ای نامرد مردم،بی درد مردم یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند گویی این شهر جفا عاطفه بشناس نداشت آشنا با تو کسی بود ولی بود ولی جز دل حانی و طوئه دل حساس نداشت امت نامه پران با تشری برگشتند.. نامه نوشتند اما نامه پرون بودند ذره ای صدق و ثبات قدمی ناس نداشت با تو دل هاست ولی بر تو زبان شمشیر کوفه جز تیر و سنان دکه ی اجناس نداشت پایتختی که در آن عدل علی میزان بود هیچ در ظلم ستم بهر تو وسواس نداشت به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند.. هی گفتم من مسلمم،نایب حسینم،هو کردن به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند نایبت چاره ای از خنده ی خناس نداشت دست من بسته شد و دست جسارت وا شد کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت ▪️داره با خدا مناجات می کنه،گریه می کنه،آخه تو کوچه های کوفه،دویست سرباز دارن باهاش می جنگند،دوباره کمک خواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،که داشت می جنگید،گفت:مگه چیکار می کنی،یه نفره نمی تونی دستگیرش کنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو به سمت،بقّال های کوفه فرستادی، این مسلم ِ، ▪️فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابن زیاد،دادن دست آقا،همچین که دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قوی است،می تونه بره به حسینش برسه،می تونه بره،دست از شمشیر که برداشت،دستاش رو بستند،حالا هر کی می رسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شکافته شد،دندوناش شکسته شد،آب آوردن روزه اش رو باز کنه،دندون های ثنایاش افتاد،خون آب رو  مضاف کرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین، آی حسین…
تنم مونده تو کوفه.mp3
1.59M
شماره 515 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ تنم مونده کوفه و دلم میره کربلا میگن می‌شی آخرش زمین گیر کربلا میگن که میخوان لشکر آماده کنن فقط نیزه و خنجر آماده کنن میخوان آسمونُ به گودال بکشن تن غرق خونُ به گودال بکشن ▪️ای مظلوم پسرعموم سلامٌ عَلی الحسین سلام عَلَی الغَریب سلامٌ عَلی الحرم سلام عَلَی الحَبیب چقدر گریه کردم تو آغوش حبیب چقدر روضه خوندم درِ گوش حبیب نگاه کن به قلبم که آتیشه حسین زن و بچه همراته چی می‌شه حسین ▪️ای مظلوم پسرعموم می‌گن کاروانِ تو پر از نوحه‌ی غمه سلامم رو برسون به اولاد فاطمه می‌گن که میخوان زینب آواره بشه حرم بعد داغ تو بیچاره بشه می‌گن چیز دیگه نمی‌مونه ازت می‌گن بوریا لازمت می‌شه فقط نماز ظهر و پشت تو با یه دل شکسته خوندم نماز مغرب تو قتلگاه دیگه نشسته خوندم از تو یه پیراهن کهنه یعنی مال من نمی‌شه به قول مادرم غریب کربلا کفن نمی‌شه صدا زدم دویدم تو سمت قتلگات زدن حسین حرم داره می‌سوزه به جان مادرم ▪️ای مظلوم پسر عموم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️▪️▪️▪️ کربلا ... کربلا ... کربلا ... "ماضلت منه کرب و بلا ...." حسین ... ▪️اونقده پیغمبر از ماجرای کربلا و کشته شدن ابی عبدالله برا صحابه حرف زده بود، که ابن عباس مینویسد همه میدونستیم حسینُ چجوری می کشن و  کی میکشه و کجا میکشه ؛ لذا هر جایی که حسین وارد میشد ما او رو احترامش می کردیم؛ ▪️طاووس یمانی میگه اونقده پیشانی و زیر گلوشُ پیغمبر بوسیده بودتو تاریکی هم ما حسین رو تشخیص میدادیم ..." یه نوری از اون بوسه های پیغمبر ساطع میشد ... یَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِینَ فِی الظُّلَمِ ...  ▪️از تو گودال به همه ی ما از اون حنجره ش سلام کرد،سکینه جان به شیعیان من سلام من حسین رو برسان ... ✅ از نورانیت سلام او ،من و تو گریه کن شدیم و روضه خوان ... أَلسَّلامُ عَلى منحور فی الورا... 🔹از دستورات اسلامی ما تو ذبح اینه، هیچ مذبوحی رو جلو بچه ش سر نبر ، هیچ مذبوحی رو جلو بچش ذبحش نکن ... ▪️اما امام اینجا میگه أَلسَّلامُ عَلى منحور فی الورا....همه داشتن تماشا می کردن ... نیزه ها بود که بالا می رفت ... شمشیرها بود که بالا میرفت ... 😭 تا قیامت این سلام اربابتُ باید جواب بدی یعنی تو گودال هم ما رو فراموش نکرد ... ازت ممنونم آقا جان ... خیلی حسین زحمت ما را کشیده است ... زیر اون تیر و تیغ و نیزه و سنگ ؛ نگران عاقبت بخیری ما بودی آقا ... ما چه جوری جبران کردیم ؟؟ 🔹رسید کربلا، مرحوم ابی مخنف می نویسد : هفت تا مرکب عوض کرد،دید هیچ کدوم قدم بر نمیدارن ... بعد پرسید نام این سرزمین چیه ؟ گفتن غاضریه ،نینوا ، شاطئ الفرات ..."  تا گفتن یه نام دیگه هم داره که بهش میگن کربلا تنفس الصعداء ... اول یه نفسه عمیقی کشید ... بعد فرمود:  اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ .... حسین ... حسین  جان تو میدونی ما سیری از گریه ی به تو نداریم ... اما وقت گذشته باید زود رد شم، بعد فرمود :هاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا..." شترا همینجا زانو بزنن ...  هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا ..." سفَکُ دِمائِنا..."  همین جا خون ما رو میریزن"  یه جمله ی دیگه ام گفته ..  هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا ..." حسین ...  و هَتْکُ حَریمِنا و سُبِیَ نِسَاؤُنَا..." آی حسین ... 🔸دستور داد خیمه هاشو به پا کنن ،بعد که خیمه ها به پا شد همه رفتن دور محمل زینب ،مبادا کسی سایه عقیله ی بنی هاشم رو ببینه ..." اصحاب فاصله گرفتن ..." یه جوری پیاده شد حتی خورشیدم چهرشو ندید .. این خانمی که داره پیاده میشه از ناقه، پنجاه و شش سالشه تو این پنجاه و شش، سال تاریخ نوشته هیچ کسی قد و قامتشُ ندیده، تا کربلا هیچ چشمی قد و قامتشُ ندیده بود ... اما بعد کربلا برعکس شد یابن الحسن چشمی نبود که قد و بالای عمه جانتُ ندیده باشه.... ای حسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️ تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ….” اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام ….” اجازه بدین امروز همه گریه کنن ” عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن …” خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند …” گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد “یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین” ▪️جگرگوشه ی حسینم جامونده …” حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ….” دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجر بن قیس …. *آروم باش …..* من با زجر،یا زجر بن قیس ،برگشتم عقب قافله،از دور داشتم می دیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه می کنه، بچه ی گم شده دیدی یا نه؟ ▪️بشنو” می دونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه … ! یا عمتاه … ! یا اماه …” ازدور داشتم می دیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی می نشست رو زمین پاهاشو نگاه می کرد …” چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه …… آی حسین …… 🔹اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ….” اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم …. آی حسین … بابا آتیش زدن به خیمه هامون تار می بینه دیگه نگامون نمونده گوشواره برامون بابا باباجون کجایی بابا ؟ سرتو روی نیزه دیدم …. دنبال نیزه می دویدم …. اما به تو من نرسیدم …. کجایی بابا ؟ بابا داری با خود هزار نشونه لبت به رنگ ارغوونه نگو که کار خیزرونه کجایی بابا ؟ بابا امون از این زخمای کاری خون از لب تو شده جاری کی سنگ زده بر لب قاری؟ بابای خوبم …. سرت رو نیزه روبروم بود اما یه بغضی تو گلوم بود گلوتو نیزه ها بوسیدن اما یه بوسه آرزوم بود *ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط می گفتن حسین…
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست حسین جان  این دشت زیارتکده ی منظر توست بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه  این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند حسین جان تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم معلوم شود زینب تو مرده و یا هست از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من در قافله ی نیزه سواران توجا هست  ▪️هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجا نشتند،پای این روضه،ناله می زنند،به خدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند ▪️گفتند: مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست ما رو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟  تو ناز نفرما که بمیرند به پایت یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست  من کار به برگشت پسرهام ندارم خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست ▪️یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون ▪️عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوة الا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند ▪️زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند ▪️این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه ▪️فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟ چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟ ▪️یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله ▪️وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین…
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹خیلی امام حسن علیه السلام مظلومه، خیلی آقا غریبه،مظلومانه زندگی کرد، اَشْهَدُ اَنََّکَ عِشْتُ مَظْلوما،خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند،اما این آقا،نه توی خونه آرامش داشت و نه بیرون خونه، مرد بیرون خونه اذیتش کنند ،میگه میرم توی خونه شریک زندگیم یارمه،می رفت توی خونه اذیتش می کردند، می اُمد توی کوچه و بازار (سادات ببخشند یه جمله بگم زود رد شم)، می اُمد توی کوچه و بازار، می دید قاتلای مادرش زهرا دارن راه می رن،نمی تونست حرف بزنه،می رفت توی مسجد دو رکعت نماز بخونه،می دید بالای منبر دارن به باباش ناسزا می گن،چکار کنه،به کی دلش رو خوش کنه، به یار دلش رو خوش کنه،کدوم یار، یار نزدیکش سجاده از زیر پاش کشید،یار می خوای برو کربلا، پیرمرد جلوی امام ایستاد ، گفت: حسین،اگر هزار تیکه مون کنن ، هر تیکه مون می گه حسین،ببین زهیر چی گفته بُریر چی گفته، ببین سعید بن عبدالله چی گفته، دلش و به چی خوش کنه، یارش قاتلش شد،دل آدم می سوزه ، یکی میشه اُون زن نانجیب،یه زنم می شه رباب،می گن تا آخر عمرش تو آفتاب رفت،هیچ وقت ندیدن رباب تو سایه بره،گفتن داری از بین می ری،دیگه بسه بیا تو سایه،میگه خودم دیدم بدن حسین علیه السلام زیر آفتاب داغ کربلا،ناله بزن حسین…. ▪️ببین به این میگن کریم، داریم روضه امام حسن علیه السلام می خونیم ،اما بی اختیار همه می گن حسین، قربون غربتت برم، خودتم می خوای همه بگن حسین،آی گرفتارا ، مریض دارا، اونایی که گره کور تو کارشون افتاده، حسین چی کشید،اینقدر آقا عاطفیه،اینقدر مهربونه،هر موقع امام حسن علیه السلام رو می دید گریه می کرد،چقدر حسین دل نازکه،آدم دلش می خواد حسین هیچ وقت داغ نبینه،من نمی دونم کربلا  چطور جلو چشمش این همه داغ دید، ▪️می گفت : گریه نکن داداش همه برا تو گریه می کنن، اوج مظلومی امام حسن علیه السلام اینه،بابا ، پنج نفرند ،حدیث کساء رو بخون،اَنّی ما خَلَقتُ سَماءً مَبْنیّه و لا ارْضاً مَدْحیّه وَلا قَمَراً مُنیراً ،  ببین خدا همه زمان و زمین و بخاطر این پنچ تا خلق کرد،الا فی محبه هؤلاء الخمسه ، همتون حفظید.. اون وقت من از شما سئوال میکنم،پیغمبر چه طوری دفن شد،یکی بلند شه بگه،نیمه شب تو خونه خودش،غریبانه، پیغمبر و چه طوری دفن کردند،اون همه مقام،مگه این پیغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه این همه نگفت هرکی فاطمه ی منو اذیت کنه، خدارو اذیت کرده، زهرا شو چه جوری دفن کردند،هفت نفر اُمدند،زیر جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علی بن ابی طالب علیه السلام،چه جوری دفن شد،نیمه شب،باز لااقل مدینه هفت نفر بودند،کوفه این هفت نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو….الله اکبر نمی خوام روضه رو باز کنم،حرف دارم،اما دل این اهلبیت علیهم السلام خوش بود، یه بدن و روز برمی دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن علیه السلام روز تشییع می شه ▪️اما بمیرم،جلوی چشم داداشاش اینقدر این بدن و تیر زدند،امشب می خوای داد بزنی نمی دونم،برای چی،اما داری جوری گریه می کنی ،بوی عاشورا می یاد،یااباعبدالله،خودت یه طرف نشستی،عباس یه طرف نشست،دو تایی تیر از بدن برادر بیرون کشیدید،حسینه،تیر از بدن بیرون کشید،نمی دونم،کاش توی مدینه تموم می شد،یاصاحب الزمان ببخشد آقا،من حیا می کنم بعضی حرفها رو بزنم،به من اجازه بدید،راحت برا جوونها روضه بخونم،اینها می خوان تو روضه حسین جون بدن،اینها قرار گذاشتن عاشورا برات بمیرن،می خوام بگم حسین،مدینه تیر بییرون کشیدی،کاشکی تو مدینه تموم می شد،اما اُمدی کربلا،بازم تیر بیرون کشیدی،یه بار از گلوی علی اصغر تیر بیرون کشیدی،ساکت نباشی، مدیونی اگه داد نزنی،یه بار از چشم عباس تیر کشیدی،اما اینها یه طرف،من کار دارم،نمی دونم اون لحظه ای که، پیراهن عربی تو بالازدی،سینه ات پیدا شد،حرمله باتیر سه شعبه، حسین……. آقاجانم،شنیدم،تیر حرمله مسموم بوده ▪️روایت می گه جرت دمک المیزان، خون مثل ناودان جاری شد. حضرت دستانش را زیر خون می برد و سر و صورتش را با این خون خضاب می کرد،تیر مسمومه،اباعبدالله ضعف کرد،خودشو به زحمت نگه داشت،یه دفعه یه نامردی اُمد،این حسین به زور خودشو نگه داشته،سادات منو ببخشند،با نیزه به پهلوش زد،حسین از رو اسب اُفتاد. ▪️اُفتاد رو زمین یکی با نیزه می زنه،یکی با شمشیر می زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،این بچه ده سالشه، دید همه دور عمو جمع شدند،حسین جلوی این همه لشکر رو زمینه،همه اُمدند هنر نمایی می کنند،نیزه دارا،شمشیردارا،تیراندازا، میگه یه دفعه،می خوام اسم نعسشو ببرم همین جا لعنتش کنیم،اون ابن کعب ملعون ،دیدند اُمد جلو،دیدند یه شمشیر به فرق حسین زد،خون فواره زد،عبدالله دیگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا کرد
▪️داد می زنه والله لااُفارق عمی،اُمد وسط میدان،ابی عبدالله اَفتاده،خون از سر داره می ریزه،کتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت افتاد،گردن حضرت پیدا شد،نانجیب اُمد سرو جدا کنه،شمشیرو برد بالا،عبدالله دستشو آورد جلو،یهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسین……. ▪️فقط یه جمله،وقتی عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سینه سوراخ شده حسین اُفتاد،می گن یک کلمه گفت،تا نگاه کرد وا اماه
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹یکى از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است که صحنه بسیار عجیبى است. قاسم‌بن‌الحسن علیه‌الصّلاه والسّلام یکى از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانى است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتى که امام حسین علیه‌السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‌ساله عرض کرد: «عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟» امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند – به تعبیر ما – فرمود: «عزیزم! کشته‌شدن در ذائقه تو چگونه است؟» گفت: «احلى من العسل»؛ از عسل شیرین‌تر است. ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. 🔹تربیت‌شده‌هاى اهل بیت این‌گونه‌اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‌ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‌گونه ذکر مى‌کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام» (لهوف، ابن‌طاووس، ترجمه سید احمد زنجانى، (با نام آهى سوزان بر مزار شهیدان)، ص ۱۱۵). آن‌جا راویانى بودند که ماجرا‌ها را مى‌نوشتند و ثبت مى‌کردند. چند نفرند که قضایا از قول آن‌ها نقل مى‌شود. از قول یکى از آن‌ها نقل مى‌کند و مى‌گوید: «همین‌طور که نگاه مى‌کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‌هاى ابى‌عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّه قمر»؛ چهره‌اش مثل پاره ماه مى‌درخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.» 🔸این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسى کدام ضربه را زد، چه کسى اوّل زد، چه کسى فلان چیز را دزدید؛ همه این‌ها ذکر شده است. آن کسى که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او مى‌گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنى خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود. «فضربه ابن فضیل العضدى على رأسه فطلقه»؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روى زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‌السّلام کما یجل الصقر». 🔹 به این خصوصیات و زیباییهاى تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنى بازِ شکارى. مى‌گوید حسین علیه‌السّلام مثل بازِ شکارى، خودش را بالاى سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّه لیث اغضب». شدّ، به معناى حمله کردن است. مى‌گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‌فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‌اى آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آن‌ها حمله کرد. جنگ عظیمى در‌‌ همان دور و برِ بدن «قاسم‌بن‌الحسن»، به راه افتاد. ▪️آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آن‌ها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوى مى‌گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر مى‌کند، قلب انسان را خیلى مى‌سوزاند: «فرأیت الحسین علیه‌السّلام»: من نگاه کردم، حسین‌بن على علیه‌السّلام را در آن‌جا دیدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسین بالاى سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى‌کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پا‌هایش زمین را مى‌شکافد؛ یعنى در حال جان دادن است و پا را تکان مى‌دهد. «والحسین علیه‌السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانى که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبى است و نشان‌دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‌حال فداکارى او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحى این جوان و جفاى آن مردمى که با این نوجوان هم این‌گونه رفتار کردند
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ❇️ مقدمه 🔹در تفسیر علی بن ابراهیم از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت می کند که فرمودند: هر گاه چشم شخص مؤمنی برای شهادت امام حسین علیه السّلام بقدری پر از اشک شود که به گونه های صورتش بچکد خدا او را دائما در غرفه های بهشتی جای خواهد داد. 🔸هر شخص مؤمنی که چشمش برای آن اذیت هائی که در دنیا به ما رسیده بقدری پر از اشک شود که به گونه های صورت وی برسد خدا او را در جایگاه صداقت در بهشت جای خواهد داد، هر شخص مؤمنی که در راه ما دچار اذیت و آزاری شود و چشمانش برای آن اذیت ها پر از اشک شود و به گونه های صورتش بریزد خدا اذیت و آزارها را از او دور می کند و روز قیامت وی را از غضب خود و آتش جهنم در امان خواهد داشت.... بر قبله عشق جاودانه افراشته پرچم حسین است هر درد کند دوا به عالم اشکی که به ماتم حسین است     ◾️السلام علیک یا علی بن الحسین یا باب الحوائج با مهر حسین و عترت اطهر او جوئیم توسل به علی اصغر او چون نخل، بلند و دست ما کوتاه است گیریم ثمر ز شاخ کوچکتر او 🔸سلام بر اون دستان کوچکی که گره های بزرگ رو باز می کنه. سلام بر اون لب های کوچک و خشکیده ای که تشنگان عدالت رو سیراب می کنه. ▪️سلام بر اون قنداقه ئ خون آلودی که در صحرای کربلا دست بابا رو رنگین نموده. یکی از مصائبی که خوندن و شنیدنش خیلی سخت است، مصیبت این شش ماهه است. اونهایی که بچه ی کوچک دارند یا بچه بزرگ کرده اند بهتر می فهمند که کربلا چه خبر بوده؟ وقتی خواهران این شش ماهه می دیدند توی گرمای شدید، دهان داداش کوچولو خشکیده،رنگش پریده،دهانش مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشه باز و بسته می شه، چه جوری ناله می زدند و چه زبان حالی داشتند؟ این قدر گریه نکن هیچ کسی آبت نمی ده غیر تیر حرمله هیچ کی جوابت نمی ده مادرت شیر نداره تو که اینو خوب می دونی پس چرا زبونتو دور لبت می چرخونی ▪️در مقتل لهوف سید بن طاوس آورده تا اباعبدالله علیه السّلام دید جوانان و دوستدارانش کشته شده است صدازد: ▪️هل من ذاب یذبُّ عن حرم رسول الله؟.. در این هنگام صدای گریه زنان حرم بلند شد. بی بی زینب علی اصغر علیهما السّلام روی دستاش گرفت به داداشش داد برادر جان علی اصغر تشنه است سه روز که آب نخورده است پس جرعه ایی آب برایش بخواه. امام او را روی دستش گرفت صدا زد ای قوم اهل بیتم رو کشتید و قد بقی هذاالطفل یتلظی عطشا، فاسقوه شربه من الماء. فقط این طفل شیرخوارم مانده به خاطر تشنگی له له می زند پس جرعه ایی از آب را به او بنوشانید. ▪️حضرت در حال سخن گفتن بود که با تیر سه شعبه به گلوی علی اصغر علیه السّلام زدند. ▪️امام حسین علیه السّلام دو دست مبارکش را به زیر گلوی اصغر علیه السّلام بردند و خون را به آسمان پاشیدند.. ▪️ امام باقر علیه السّلام می فرمایند یک قطره از خون گلو به زمین باز نگشت. نقل می کنند جنازه علی اصغر علیه السّلام رو در حالی که به قنداق خونی پیچیده شده بود به سوی خیمه آورد.. در حالی که سیراب شد ولی نه به خاطر آب بلکه با تیر دشمن سیراب شد. اصغر من کی به زبان آمده حرمله باتیر کمان آمده همه ناله بزنید غریب حسین....
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ❇️ مقدمه 🔹از امام محمّد باقر علیه السّلام در کتاب کامل الزیارت روایت می کند که فرموده اند: هر گاه چشم مؤمنی برای شهادت امام حسین علیه السّلام بقدری پر از اشک شود که به گونه های صورتش بچکد خدای رؤف او را دائما در غرفه های بهشت جای خواهد داد. بیاین امشب به یاد اشک های مولامون سر پیکر جوانش گریه کنیم.      🔸علی اکبر علیه السّلام نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان رفت هرکسی از بنی هاشم اذن میدا می خواست امام اجازه نمی داد اما تا علی اکبر اذن خواست ،امام به او اجازه میدان رفتن داد. تو دل امام غوغایی برپاست در روایت است آقا صدا زد علی جان می خواهی بروی برو ولی کمی خرامان خرامان برو تا بیشتر بتونم ببینمت. ▪️یک نگاهی مأیوسانه به او کرد و گفت: «اَللّهُمَّ کُن أنتَ الشَّهیدُ عَلَیهِم،فَقَأ بَرَزَ إلَیهم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً بِرَسولِکَ و کُنّا إذا اَستَقنا إلی نَبیِّکَ نَظَرنا إلیه خدایا خودت بر این قوم شاهد باش، که به سوی آنها جوانی رفت که از نظر جمال و کمال و سخن گفتن،شبیه ترین مردم به رسول تو است و ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبر تو بودیم به چهره علی اکبر می نگریستیم. 🔹 از امام صادق علیه السّلام پرسیدند الذ لذائذ چیست؟ فرمود پدری فرزندی را به حد بلوغ برساند و این پسر در مقابل دیدگان پدر راه برود این منظره خیلی برای پدر لذت بخش است. 🔹 پرسیده شد سخت ترین مصیبت ها چیست؟ فرمودند همان جوان در مقابل دیدگان پدر از دست برود. سخت است پیش چشم بابا غلطیده به خون جوان بمیرد از بهر پدر عصای پیری ست ای وای که پیش از آن بمیرد ▪️ علی اکبر علیه السّلام وارد میدان شد و جنگی حیدری کرد در مقاتل آمده 120 نفر از سواران دشمن را کشت، تشنگی بر او چیره کرده و برگشت نزد بابا، «یا اَبَۀ! العَطَشُ قَتَلَنِی ثِقلُ الحَدیدِ أجهَدَنی؛ پدر جان! شدت تشنگی مرا کشته و سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته» ▪️امام حسین علیه السّلام گریه کردند و فرمودند: محبوب دلم صبر کن به زودی رسول خدا تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهی شد.» علی به میدان برگشت دشمن بر اثر غافل گیری نیزه ایی به حضرت زد علی اکبر علیه السّلام تعادل خودش را از دست داد دست به گردن اسب انداخت اسب به میان دشمن رفت هر کسی می رسید ضربه به علی علیه السّلام می زد اون قدر علی علیه السّلام رو زدند تا 😭 فقطَّعوه بسیوفهم ارباًارباً... در این هنگام علی اکبر علیه السّلام صدا زد: یا ابتاه السلام علیک هذا جدی رسول الله.. .پدرم سلام بر تو جدم رسول الله صلی الله علیه و آله سیرابم کرد و به شما سلام می رساند و می فرماید به سوی ماشتاب کن. ▪️ابی عبدالله خودش به بالین علی اکبرش علیه السّلام رسوند علی رو بغل کرد دلش آروم نشود خم شد و وضع خدَّه علی خده  علی جان بلند شو بابات دیگه تاب نداره بعد تو اف به این دنیا. جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ❇️ مقدمه 🔸در کتاب خصال و کتاب امالی از ثمالی نقل می کند که گفت: حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نظری به عبید اللَّه بن عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام نمود و شروع بگریه کردند و فرمودند: هیچ روزی برای پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله از جنگ احد سخت تر نبود، زیرا حضرت حمزة بن عبد المطلب علیه السّلام که شیر خدا و رسول بود درآن روز شهید شد. 🔸بعد از جنگ احد جنگ موته برای پیامبر خدا ناگوار شد که پسر عموی آن حضرت یعنی جعفر بن ابی طالب در آن روز شهید شد.سپس امام زین العابدین علیه السّلام فرمودند: هیچ روزی مثل روز عاشورای امام حسین علیه السّلام نبود. زیرا تعداد سی هزار نفر که گمان می کردند از این امت بودند اطراف آن بزرگمرد را گرفتند و هر کدام از آنان می خواستند بوسیله ریختن خون امام حسین علیه السّلام بخدا تقرب بجویند. امام حسین علیه السّلام ایشان را یاد آور خدا می کرد ولی نمی پذیرفتند، تا اینکه سرانجام آن حضرت را از راه ظلم و کینه و دشمنی شهید نمودند. 🔹آنگاه حضرت سجاد علیه السّلام فرمودند: خدا حضرت عباس علیه السّلام را رحمت کند! حقا که امام حسین علیه السّلام را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فدای آن حضرت نمود تا اینکه دستهای مبارکش قطع شد. خدای مهربان در عوض دست های عباس علیه السّلام دو بال به وی عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید. کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابی طالب علیهما السّلام عطا کرد.حضرت عباس علیه السّلام نزد خدا یک مقام و منزلتی دارد که فردای قیامت جمیع شهیدان برای آن غبطه میخورند.   السَلامُ عَلَیکَ یا اَباالفَضلِ العَباس السَلامُ عَلَیک یا عَبدَ الصالح السَلامُ عَلَیک یا قَمَرَ بَنی هاشم حضرت عباس علیه السّلام قمر بنی هاشم و روشنایی چشم اهل بیت است که یکی از سخت ترین لحظات برای اهل بیت علیه السّلام شهادت او بود و بسیار مظلومانه به شهادت رسید. ز گلزار صداقت لاله ای خوش رنگ و بو می رفت به میدان شجاعت تا ابد نامی نکو می رفت بنی هاشم در آن ساعت خدایا بی قمر می شد که سوی آسمان ها ساقی مهتاب رو می رفت به چشمش بود تیری و چو با صورت زمین افتاد دوباره تیر با شدت به چشم او فرومی رفت ابی مخنف می نویسد: وقتی که دست های عباس علیه السّلام جدا شد، در حالی که از دو طرف دستش قطرات خون می ریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمی با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت آن هنگام آن مظلوم به زمین افتاد و در خون خود غوطه ور گردید و صدا زد. ◾️یا أخا یا حسین علیک منی السلام یا أخا ادرک أخاک ناگهان از سوی آن قوم شریر همچو باران بر سر او ریخت تیر دست او افتاد و مُنشق گشت سر مُنخسف شد ماه و انشقَّ القمر چون ز زین افتاد بر بالای خاک گفت در دم یا أخا ادرک أخاک ◾️امام حسین علیه السّلام مانند شهاب ثاقب به بالین عباس علیه السّلام شتافت او را غرق در خون دید که پیکرش پر از تیر شده و دست هایش از بدن جدا شده و چشم هایش تیر خورده اند ▪️«فوقف علیه منحنیاً و جلس عند رأسه یبکی حتّی فاضت نفسه؛ با کمر خمیده به عباس نگریست و سپس در بالین او نشست و گریه کرد تا عباس به شهادت رسید». ▪️با صدای بلند گریه کرد و فرمود:«الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و شمّت بی عدوّی؛ اکنون پشتم شکست و رشته ی تدبیر و چاره ام از هم پاشید و دشمن بر من چیره شد و شماتت می کند. سقای دشت کربلا ابالفضل دستش شده ازتن جدا ابالفضل
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹شما این جملۀ حضرت زینب(سلام الله علیها) درشب عاشورا را شنیده اید؛ گویای این است که با بودن امام حسین(علیه السلام) همۀ مصیبت ها قابل تحمل بود. وقتی شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) به حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: خواهرم! جدم از من بهتر بود، رفت. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من بهتر بود، برادرم از من بهتر بود؛ همۀ این ها رفتند.  عرض کرد: برادرم! همۀ این ها رفتند، دلم خوش بود که شما هستید. شما جای همۀ آن ها را برای ما پر می کردید. تا شما بودید مصیبت آن ها برای ما قابل تحمل بود. شما که بروید گویا همۀ آن ها رفته اند.  لذا در روایات در کامل الزیارات آمده، مصیبت سنگین در حادثه امام حسین(علیه السلام) این است که با رفتن ایشان دیگر همۀ پنج تن رفته اند. از آن پنج تن کسی باقی نمانده است. البته این برای حضرت زینب(سلام الله علیها) قابل درک است. شما اگر این جمله را عنایت کنید، پیداست. خیلی مصیبت حضرت علی اکبر(علیه السلام) برای حضرت زینب(سام الله علیها) سخت است و برای اهل بیت، مصیبت حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سخت است. ولی تا امام حسین(علیه السلام) هست، این مصیبت قابل تحمل است. وقتی امام حسین(علیه السلام) می رود تازه همۀ این مصیبت ها زنده می شود. لذا مصیبت اصلی این است که امام حسین(علیه السلام) دارد می رود. ▪️همه وقتی صدای امام حسین(علیه السلام) را از خیمه ها شنیدند، فهمیدند که این خداحافظی، خداحافظی آخر است؛ همه از خیمه ها بیرون ریختند. دور امام حسین(علیه السلام) حلقه زدند. نمی دانم این سؤال هایی که کرده اند برای چی است؟ دل از امام حسین(علیه السلام) نمی کّنند. من خیلی بعید می دانم که از دختری مثل حضرت سکینه(سلام الله علیها) که امام حسین(علیه السلام) فرمود: «امّا سکینة فغالب علیها الاستغراق مع اللَّه»، حضرت سکینه(سلام الله علیها)مستغرق در خداست؛ این سؤال ها، سؤال های عادی باشد. ▪️ سؤال کرد: بابا! ما را به چه کسی می سپاری؟ بابا! در این بیابان ما را تنها می سپاری؟ بابا! می شود ما را به مدینه جدمان برگردانی؟ بابا! واقعاً آماده مرگ شده ای؟  وقتی متوجه شدند که امر جدی ست و حضرت دارند به طرف میدان می روند، دیگر کسی نمی توانست این ها را کنترل کند. دست از امام حسین(علیه السلام) بر نمی داشتند.  فدای امام حسین(علیه السلام) که نه دوست، دست از او بر می داشت و نه دشمن به او مهلت خداحافظی می داد. چه کند امام حسین(علیه السلام)؟ امام حسین(علیه السلام) است؛ نمی خواهد سخت گیری کند؛ محور محبت است. از یک طرف هم واقعاً دشمن فرصت نمی دهد. اگر حضرت بیش از این کنار خیمه ها بماند، به خیمه هایش حمله می کنند. عزیزانش در معرض خطرند. ولی نمی تواند این مطلب را با این ها در میان بگذارد که عزیزانم، اگر من بایستم دشمن به شما حمله می کند. این برای امام حسین(علیه السلام) خیلی سخت بود. ▪️ شنیده اید که امام حسین(علیه السلام) وقتی از اسب روی زمین آمده بود، دیگر طاقتش تمام شده بود؛ توان ایستادن روی پا نداشت و نمی توانست روی پا بایستد. شمر بین حضرت و خیمه هایش حائل شد. لشکریان حائل شدند؛ حضرت تمام توانش را جمع کرد، روی زانوانش ایستاد و فرمود: «وَیْحَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ». لا اقل در دنیایتان آزاده باشید. من با شما می جنگم، شما با من می جنگید. با زن و بچۀ من چکار دارید؟ حالا امام حسین(علیه السلام) همین طور که دارد وداع می کند؛ نه عزیزانش ازش دل بر می دارند و نه دشمنش به او مهلت می دهد. 🔸 در مقتل مرحوم مقرم است که عمر سعد دستور داد خیمه هایش را تیرباران کنید. وقتی تیرهای دشمن به طناب خیمه ها رسید، حضرت دید خیمه هایش در معرض خطر است. دیگر به سرعت از خیمه ها جدا شد و عزیزانش مهلت پیدا نکردند که در این لحظات امام حسین(علیه السلام) را سیر ببینند؛ لااقل وداع و خداحافظی کنند. امام حسین (علیه السلام) از خیمه ها جدا شد؛ طبق این نقل به خواهرش فرمود: خواهرم! مرا کمک کن؛ بچه ها را به خیمه ببر.  امام حسین(علیه السلام) دستور داد همه بچه ها به خیمه ها بروند و دیگر از خیمه بیرون نیایند. فرمود پرده خیمه را هم بیندازید. دیگر در این بیابان برای شما محرمی باقی نمانده است. حضرت به طرف میدان حرکت می کرد. دیگر مصمم بود که برود به طرف خدای متعال. ▪️ غروب عاشورا نزدیک می شد. موعدش با خدای متعال رسیده بود. صدایی را از پشت سر شنید که امام حسین(علیه السلام) را متوقف کرد. دید خواهرش می دود و یک طوری صدا می زند:  «مهلًا مهلا، یا ابن الزّهرا»...
ادامه روضه👇👇 ... که اگر امام حسین(علیه السلام) توقف نکند زینب قالب تهی می کند. گویا هنوز حضرت زینب(سلام الله علیها) آماده ی وداع نشده است. لذا امام حسین(علیه السلام) توقف کرد، این وداع آخر انجام گرفت. تصرف کرد در قلب خواهر. خواهر را آماده کرد و رفت میدان. ▪️ دیگر در خیمه ها بودند. از خیمه بیرون نیامدند. تا آن وقتی که:  «وَ أَسْرَعَ فَرَسُکَ شَارِداً وَ إِلَی خِیَامِکَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاکِیاً».. 😭 ذو الجناح به طرف خیمه ها آمد. خیال کردند یک بار دیگر امام حسین(علیه السلام) برای خداحافظی آمده. لذا همه از خیمه ها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند ◾️دیدند عجب! اسب آمده، ولی زینش واژگون است... 😭 این اسب یک جایی امام حسین (علیه السلام) را روی زمین گذاشته و آمده. به دنبال اسب حرکت کردند و آمدند بالای بلندی؛ ای کاش نمی آمدند. فقط من همین جمله کنایه آمیز را بگویم. وقتی رسیدند به بالای بلندی دیدند دشمن زودتر از آن ها آمده. نقل شده امام حسین(علیه السلام) با گوشه چشم به خواهر اشاره کرد، خواهرم برگردید. برگشتند به طرف خیمه ه... ◾️ولی هنوز به خیمه ها نرسیده بودند، دیدند عجب اوضاع عالم دگرگون شده؛ زمین می لرزد؛ آسمان تیره و تار شده است. بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها) دوید پیش امام سجاد(علیه السلام). پسر برادرم! چه اتفاقی افتاده؟ باورش نمی آمد. ◾️ فرمود عمه جان! نگاه کن! نگاه کرد؛ دید سر برادرش بالای نیزه است. سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب یا حسین... 😭😭 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم اصلاً حواسم به تو و تنهایی ات نیست شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم هنگام معصیت به یاد تو نبودم تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر وقتی که انقدر از شما دور است راهم با این همه وضع بدم مثل تو آقا گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم *از اینجا دل تو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب اونقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه ..* جان ها فدای خواهری که ناله میزد ای کشته افتاده در قتلگاهم آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتند حالا ببین بی یاور و پشت و  پناهم کل حرم غارت شده چشم تو روشن همراه دخترهات در بند سپاهم بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود می خواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت *یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند .. ▪️اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن .. یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم ..* در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف ! شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس اما دل رباب ، پی گاهواره بود یک طفل با فرات  کمی حرف زد ولی نشنید کس  که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد از مشت ها بپرس که با گوشواره بود *وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، ▪️آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟ گفتن: این خانوم زینبِ...آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره... از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود، ▪️میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت، گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت... ▪️گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟ ▪️گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟ ▪️گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه...😭 بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ...همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته...عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو... امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد... ▪️اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... ▪️آخه اون لحظه‌ی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه...😭 پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده... هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم.. گفت:* بس کن رباب حرمله بیدار میشود *امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها... تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد.. گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید...
متن کامل روضه ده شب محرم‌⬆️⬆️⬆️⬆️
ای دل ز ولایت علی شادی کن🌼 احساس غرور و فخر و آزادی کن🌺 با دسته گلی پر از درود و صلوات🌸 از روز غدیر و شادی اش یادی کن💐 عید سعید غدیر خم پیشاپیش مبارک باد🌾 https://eitaa.com/joinchat/1696595994C786d9241b8 کانال روبه دوستان خودمعرفی کنید 😊
✅ نوحه سنتی حضرت مسلم 🔻 شاعر: مرحوم علی‌اکبر خوشدل تهرانی 1️⃣ بند اول بین که مسلم چه عاشقانه جان می‌دهد گاه قتلش ندا به کوفیان می‌دهد نی گَهِ خواری است/ روز بیداری است واحسينا وا غریبا 2️⃣ بند دوم من فرستادهء امام آزاده‌ام بهر جانبازی و شهادت آماده‌ام باهدف زنده‌ام/ با شرف زنده‌ام واحسينا واغریبا 3️⃣ بند سوم چون به عشق حسین درین دیار آمدم شادم ار بر سر چوبهء دار آمدم عاشقی این بود/ وه چه شیرین بود واحسينا واغریبا 4️⃣ بند چهارم شد شعار همه مدافعان حرم به فدای سر حسین و زینب سرم وارث حيدريم/ تابع رهبريم واحسينا واغریبا @majmaozakerine
✅ نوحه سنتی ورودیه 🔻 شاعر: مرحوم علی‌اکبر خوشدل تهرانی 1️⃣ بند اول وارد کربلا شد پسر فاطمه (س) پرچمش روی دوش افسر علقمه با جوانان تمام/ با حریم و خیام واشهیدا واشهیدا 2️⃣ بند دوم گفت با همرهان که این زمین کوی ماست آخرین مسکن و مدفن نیکوی ماست این بود کربلا/ ارض کرب و بلا واشهیدا واشهیدا 3️⃣ بند سوم این زمین مقتل قاسم و اکبر بود قتلگاه من و تو ای برادر بود خواهد از ما فدا/ دین پاک خدا واشهیدا واشهیدا 4️⃣ بند چهارم کشته اینجا شود تمام انصار من شود این جا جدا دست علمدار من قاسم و جعفرم/ شیرخوار اصغرم واشهیدا واشهیدا
✅ نوحه سنتی حضرت رقیه (س) 🔻 شاعر: مرحوم علی‌اکبر خوشدل تهرانی 1️⃣ بند اول عمه جان! دیده‌ام خواب پدر این زمان رفت و از نزد من آن که مرا بود جان عمه مهربان/ زینب قهرمان واغریبا واغریبا 2️⃣ بند دوم داشتم با پدر از غم و محنت گله دادم او را نشان پای پُر از آبله ای که گفتی سفر/ رفته بودت پدر واغریبا واغریبا 3️⃣ بند سوم در ميان طبق سر پدر پيش رو آه از آن دم که دیده آن بریده گلو بر سر و روی باب/ بوسه زد با شتاب واغریبا واغریبا 4️⃣ بند چهارم ای پدر بعد تو اسیر عدوان شدم همچو گنجی نهان به کنج ویران شدم همرهت اى پدر/ دخترت را ببر واغریبا واغریبا @majmaozakerine