❣﷽❣🤞🤞
⚫️ ##روضه حضرت رقیه (ع)
#گریز امام حسین(ع)
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
🔘⚫️️🔘⚫️
من آن شمع سراپا آتشم کز ناله خاموشم
خم نیلی و اندامم کبودو خود سیه پوشم
همیشه طفل کوچک جا در آغوش پدر گیرد
من ویران نشینم رأس پدر باشد در آغوشم
🔘⚫️🔘⚫️🔘⚫️
در دفترِ شعرِ کربلا این خاتون
عمریست به «دُردانه» تخلص دارد
بالایِ ضریح او مَلَک حک کرده
در دادن حاجات تخصص دارد
🔘⚫️🔘⚫️🔘⚫️
هردرد بی دوا را درمان کند رقیه
لطف وکرم به عالم احسان کندرقیه
گر دردمندومسکین بردرگهش بیفتد
برخوان رحمتخویشمهمان کندرقیه
⬅️می گن رقیه سه ساله زهرای کربلا بوده،اینقدر گریه کرد،این گریه قیامتی به پا کرد،آخه از مادرش یاد گرفته،امشب شب ناله است،شب زمزمه است،اومدی برا کسی گریه کنی،که هیچکی به اندازه ی این خانم،واسه حسین گریه نکرده، مرام و عقیده و راهش هم به مادرش زهرا می ره،شنیده بود مادرش تو مدینه هرچی خطبه خوند،بین در و دیوار رفت،تو کوچه های مدینه اومد؛نتونست رو دل این نانجیب ها اثر بذاره،آخرسر اومد تو بیابونها شروع کرد گریه کردن،آی اونهایی که می گن این گریه ها الکیه،گوش بدن،اونایی که می گن بسه چقدر گریه می کنید،دیدید بعضی ها می گن دوباره محرم اومد،این ها گریه هاشون شروع شد،خسته نشدید،هرسال گریه می کنید،ما گریه مون رو از رقیه یاد گرفتیم،آخه می گن این دختر اینقدر گریه می کرد،تا آخرش به آقاش رسید،به امامش رسید،ماهم اینقدر گریه می کنیم،ایشاءالله یه روز آقامون بیاد،حالا دلها آمده شد😭
بریم در خونه ی این خانم سه ساله،گریه ای که خانم رقیه کرد،گریه ی ضعف نبود،گریه،گریه ای بود که همه بفهمند،ظالم کیه،ظلم کیه،گریه کرد که برو ببین الان اثری از دارالاماره،اثری از کاخ یزید نیست،فقط برو ببین تو این شهر برای دخترسه ساله حسین چه حرمی درست کردن،چقدر جلال داره،چقدر جبروت داره،حالا
با ابی عبدالله کار داری.
آقا رو به نازدانه اش قسم بده.
اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری، 😭
اگه کربلا میخواهی.
بگو حسین جان.
تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم.
امشب دیگه دست خالی ردمون نکن..
🔸طواف شمع چون پروانه می کرد
🔸به دستش موی بابا شانه می کرد
تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا.😭
چه بلایی سرت آوردن...بابا.
🔸سر و روی پدر را پاک می کرد
🔸برایش عقده ی دل باز می کرد
صدا زد بابای خوبم..😭.
🔸به قربان سر نورانی تو
🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو
🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا
🔸لبان تو چرا نیلی است بابا
بابا کی با چوب به لب و دندانت زده..
اما میخام بگم.
بابای خوبم...😭
🔸تو از چوب جفا داری نشانه
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
اگه با چوب به لب و دندان تو زدن.
اما به منم تازیانه زدن
🔸مرا باشد نشان از تازیانه😭
بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم.
طاقت سیلی خوردن ندارم.
طاقت سنگ خوردن ندارم.
🔸ز تو دارم تمنا جان بابا
🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا
روضه رقیه،س۲.mp3
5.92M
|⇦•حالم خرابه...
#سینه_زنی وتوسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج آرمین غلامی •✾•
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
🖤❤️💛🖤
حالم خرابه..
زنجیر دور گردنم خیلی عذابه
نمیذاره که دخترت یه کم بخوابه
حالم خرابه....
صبرم تمومه..
زَهره ترک شدم آخه شمر روبرومه
مگه نگفتی که یتیم زدن حرومه
صبرم تمومه....
این زجر نامرد...
یه شب به قصد کشت بابا دخترتو زد
من گریه کردم..
تا دلش بسوزه شاید این زجر نامرد
بغضم گرفته..
بینایی چشممو زجر ازم گرفته
بی حیا از پشت موهامو محکم گرفته
ای داد بیداد..
رو ناقه گفتم که بابا یهو هولم داد
هولم نداد یه جوری زد دندونم افتاد
*بابا! میخوام برات بخندم خجالت می کشم*
این همه زخم رو یه بدن نمیشه
مثل تو دخترت کفن نمیشه
یه جور سوزوندن سرمو میدونم
موهای من دیگه بلند نمیشه
رنگم پریده..
بعد تو دخترت یه روز خوش ندیده
با هر یه آهم میخورم صدتا کشیده
رنگم پریده..
اشکام به راهه..
شبیه مادرت بودن خیلی گناهه
بغیر دندونام همه تنم سیاهه
اشکام به راهه..
آزار شامو..
باور میکردی ببینم بازار شامو
میبینی روی صورتم آثار شامو
دستام چه سرده..
بگو عمو دنبال معجرم بگرده
بازار بَرده ها ما رو بیچاره کرده
قلبم رو کَنده..
بگو عمو چشماشو روی نی ببنده
حرمله به اشک رباب همش میخنده
روضه رقیه،س۳.mp3
1.84M
.
#شام#اسارت
#دروازه_ساعات
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
شلوغه دروازه ساعات
این شده اعظم مصیبات
ای وای ای وای
منتظرن یه عده الوات
تا برسه عمه سادات
ای وای ای وای
ای وای ای وای
امان از شام ، امان از شام ، امان از شام
..............
دم ورود صدای ساز و
سوت و کف هلهله اومد
ای وای ای وای
پونصد هزار نفر برای
تماشای قافله اومد
ای وای ای وای
..............
خدا میدونه چی کشیدن
چها که دیدن و شنیدن
ای وای ای وای
دروازه تا کاخ یزید و
صبح اومدن غروب رسیدن
ای وای ای وای
..............
قافله رو عذاب میدادن
رو نی سرا رو تاب میدادن
ای وای ای وای
جلو چش این زن و بچه
به دست هم شراب میدادن
ای وای ای وای
..............
مسیر تنگ کوچه ها رو
چجور آوردن اسرا رو
ای وای ای وای
خدا بخیر کنه عبور از
محله یهودیا رو
ای وای ای وای
..............
پرده نشینای حرم رو
تو معرض عموم آوردن
ای وای ای وای
ذراری نبی رو مثل
اسیر ترک و روم آوردن
ای وای ای وای
..............
طعنه جای عرض سلامه
ناسزا جای احترامه
ای وای ای وای
آتیش میریزن رو کسی که
آتیش به پیکرش حرامه
به گریه ام مصائب
شامی بی حیا میخنده
سر بریده از خجالت
چشماشو رو نیزه میبنده
درست چلو چشم سکینه
سر یل ام بنینه
خدا کنه رباب نبینه
سر بچه ش روی زمینه
..............
دختر زهرا پریشونه
برا حسینش نگرونه
پیرزن یهودی با سنگ
گرفته رأسشو نشونه
ای وای ای وای
..............
" تنت زیر مرکبا افتاد
لبت با سنگ از نوا افتاد
ای وای ای وای
راضی بودم رو نیزه باشی
حالا سرت زیر پا افتاد
ای وای ای وای "
مصیبات شام۲.mp3
11.84M
#مصائب_شام🤞🤞
◾️هفت مصیبت وارده در شهر شام از زبان مبارک امام سجاد علیهالسلام ...
#سنگ_می_زنند
#محله_ی_یهودیان
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
👇👇
#مصائب_شام🤞🤞
◾️هفت مصیبت وارده در شهر شام از زبان مبارک امام سجاد علیهالسلام ...
#سنگ_می_زنند
#محله_ی_یهودیان
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
از بام، سمت آل عبا سنگ می زنند
با هلهله و شور و نوا سنگ می زنند
رأس حسین،کرب وبلا سنگ خورده است
بر جای زخم ِ سنگ چرا سنگ می زنند
جاری شده ست اشک اباالفضل روی نی
وقتی به سمت عمه ی ما سنگ می زنند
وقتی امید هر دو جهان ِ خلایقیم
دیگر چرا به قصد رجا سنگ می زنند
درمان درد لاعلاج یک نگاه ماست
اینان چرا به قصد شفا سنگ می زنند
دل هایشان به کینه ی خیبر گرفته خو
با ناسزا به اهل کسا سنگ می زنند
بغض علی سبب شده بیشتر از همه
این سه علیّ ِ قافله را سنگ می زنند
نعمان بن منذر گوید:
سه سال بعد از شهادت امام حسين عليهالسلام در مدينه منوّره به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرّف شدم، چون داخل مدينه و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله شدم ديدم كه مولى و آقايم، سيّدِ سجّاد عليه السلام بر سر قبر مطهر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درد و دل میکند و عرضه میدارد:
🩸اى جدّ بزرگوار، به درستی كه معصيت كاران امّت تو بر دور ما جمع شدند و هتك حرمت ما نمودند و راه را بر ما مسدود ساختند و اميد ما را قطع كردند، مردان ما را كشتند و كودكان ما را ذبح نمودند، ما را در بلاد گردانيدند و زنان ما را اسير كردند، پس باقى نماند براى ما حرمتى مگر آنكه هتك نمودند و قرابت ما را به جناب مقدّست ملاحظه نكردند، و آنچه ستم و ضرب كه خواستند در حقّ ما به جا آوردند.
🩸نعمان گويد:
آن مظلوم بعد از آن شكايات آواز خود را به گريه بلند نمود و گفت:
وا لَهفاه!
كشتند كسى را كه از اهل بيت وحى و تنزيل بود و اصل ايمان و تاجِ عزّت بود، و مثل و مانند نداشت؛ آه! آه!
ثُمَّ رفَعُوا رَأسَهُ علَى السِّنانِ وَ تمَنّوا مِنَّا الجارِيَة ؛
▪️... بلند كردند سر مقدّس او را بر نيزه و از ما اهل بيت خواهش كنيزى نمودند،
فَوا ضَجَّتاهُ ! از اين ظلمی که بر ما وارد شده. بعد از آن، آن مظلوم فریادی كشيد و غش نمود، پس جمع شدند بر دور آن سروَر اصحاب و غلامان او، و آن حضرت را به سوی خانه بردند و من با ايشان بودم، چون آن حضرت را وارد حجره مباركه نمودند و از حالت غشوه به خود آمد، در مقابلش ايستادم و هر دو دست آن سرور را بوسيدم و عرض كردم:
يا سيّدى، از همه اين مصيبت كه بر شما وارد آمده كدام مصيبت سخت تر بود؟
🩸 امام علیهالسلام فرمودند:
اى نعمان، نديدم مصيبت را كه شديدتر باشد از آن زمانى كه ما را وارد شهر شام نمودند.
عرض كردم: اى مولاى من، چگونه بود آن مصيبت؟ فرمود:
فَعَلوا بِنا سَبعةَ أفعالٍ لَم يَستَعمِلوها مِن أسرِنا إلى أن ورَدنا إلَى الشّامِ،
▪️ بنى اميّه بر ما وارد آوردند هفت مصيبت كه از زمان اسيرى ما تا ورود به شام مثل آن مصايب را بر ما وارد نياورده بودند:
أوّلًا قَد أحاطُوا علَينا سالينَ سيُوفَهُم وَ مَقدَمينَ أسنانَهُم حامِلينَ علَينا وَ يَضربُونَنا بِكِعابِ السّنان وَ أمسكونا في حَوزةِ الشّامِ إلى أن اجتَمَعوا علَينا مِن أهلِ الطّنابيرِ وَالمضاميرِ جمعاً كَثيراً يفرَحونَ وَ يطرِبُونَ وَ يضحكونَ،
▪️ مصيبت اوّل اين بود كه آن كافران بر دور ما احاطه نمودند در حالتى كه شمشيرهاى خود را كشيده بودند از غلاف، و نيزه هاى خود را راست كردند و بر ما حمله مى كردند، و با كعب نيزه ما را مى زدند، و در ميان جمعيّت اهل شام ما را نگه داشته بودند تا اينكه از اهل طنبور و مضمار بر دور ما جمع شدند، و آن گروه فرح و شادى مىكردند و مىخنديدند، و به جهت اسيرى ما دف و طنبور مى زدند.
ثانياً قَد أجمَعوا بينَ الرّؤوسِ وَ الاسارى فجَعَلوا رأسَ أبِي الحُسَين عليه السلام وَ عَمِّيَ العَبّاسِ مَقام عرشتي عمّتي زَينَب وَ امّ كُلثوم وَ رأسَ أخي علِيّاً وَ ابن عَمّي قاسِماً مُحاذياً لِناقةِ اختي سَكينَةَ وَ فاطِمَةَ وَ قَسَّموا الرُّؤوسَ بَينَنا وَ يُلاعِبونَ مَعَ الرّؤوسِ فكَم مِن رأسٍ يكبُّ علَى الأرضِ بَينَ قَوائمِ المَراكِب،
▪️ دوّم از آن مصايب اين بود كه جمع كردند ميان سرهاى شهدا و اسرا را؛ و سر بزرگوار پدرم و عمویم عبّاس علیهالسلام را مقابل كجاوه عمّهام زينب خاتون و امّ كلثوم واداشته بودند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمویم قاسم را مقابل ناقه خواهرم سكينه و فاطمه واداشته بودند، و سرهاى شهدا را ميان ما اسيران قسمت نموده بودند، و به اين اكتفا ننموده، در مقابل نظر ما، با سرهاى منوّره كه بر بالاى نيزه بود بازى مى كردند، در آن وقت بعضى از سرهاى شهدا از بالاى نيزهها به روى زمين در بين دست و پاى اسبان مخالف مى افتاد.
ثالثاً ألقوا علَينَا الماءَ وَ النّارَ الموقدَة مِن سُطُوحِ الدّورِ وَ البُيوتِ حتّى أوقَدوا عمّامَتي فَما قدَرتُ على إطفائِها لأنّهُم قَد غلُّوا يدَيَّ وَ رِجلَيَّ فَما رَحِموا علَيَّ وَ ما أطفَؤُا النّارَ إلى أن احتَرَقَ رَأسي،
▪️ مصيبت سومی كه آن نانجیبان بر سر ما اسيران وارد آوردند اين بود كه آب و آتش از بالاى خانهها و منز لها بر سر ما ريختند، و آنقدر آتش بر سرم ريختند كه عمّامهام آتش گرفت و مشتعل شد، و قدرت نداشتم كه او را خاموش نمايم زيرا كه دستها و پاهاى مرا غل نموده بودند، پس آن بىرحمان بر من رحم نكردند و آتش را از عمّامه خاموش نكردند تا آنكه از سوز آتش سر رنجورم سوخت.
👇 ادامه مطلب بالا 👇
رابِعاً دَوَّرونا في دربِ الشّامِ مِن طُلوعِ الشّمسِ إلى قريبِ الغُروبِ في مجامِع النّاسِ وَ مضاريبِهِم بِالطنابيرِ وَ يقولونَ اقتُلُوا هذِهِ الخَوارِجَ الطّاغيَةَ فَلا حُرمَةَ لَهُم فِي الإسلامِ،
▪️ ظلم چهارمى كه در شام به ما كردند اين بود كه ما را در كوچه هاى شام گردانيدند از طلوع آفتاب تا نزديك غروب در جايى كه محلّ اجتماع مردم بود، و جايى كه اهل طنبور و طرب طنبور مى زدند و مى گفتند: بكُشيد اين خارجيهاى طاغى را كه احترامى براى ايشان در شريعت اسلام نيست.
خامِساً قَد أنزَلُونا مِنَ المَطايا وَ شدَّدونا بِحبلٍ واحدٍ وَ دَوَّرونا عِندَ اليَهودِ وَ يقُولونَ لهُم: هُم مِن أهلِ بيتٍ قَد قتَلوا آبائَكُم وَ انهَدَموا بُنيانَكُم فَخُذُوا مِنهُم غيظَ قلُوبِكُم؛ يا نُعمانُ، فَما بَقى أحدٌ مِنهُم إلّاوَ قَد ألقوا علَينا مِنَ التّرابِ وَ الأحجارِ وَ الأخشابِ ما أرادُوا،
▪️ظلم پنجم كه بنى اميّه وارد آوردند بر ما اين بود كه ما را از شتران به زير آوردند و تمامى ما اهل بيت را به يك ريسمان بستند، و در محله يهودی ها مىگردانيدند و به ايشان مىگفتند كه: اين گروه اسيران، خانوادهاى هستند كه پدران شما را كشتند و دين شما را باطل نمودند و اركان شما را منهدم ساختند، پس شما امروز تلافى نماييد بر ايشان و غيظ قلوب خود را به سبب اذيّت و آزار بر ايشان خاموش سازيد. حضرت فرمود: اى نعمان، وقتى كه آن ظالمان به طايفه يهود اين كلمات را گفتند باقى نماند از ايشان احدى مگر اينكه خاك و سنگ و چوب و هر چه که میخواستند بر سر ما ریختند.
سادِساً قَد أضبَطونا في سَوقٍ يُباعُ فيهِ العَبيدُ وَ الأمآءُ وَ هَمّوا بِأن يَبيعونا فَما جَعَلَ اللَّهُ لَهُم ذلِكَ» ،
▪️ ششم اين بود كه ما را نگاه داشتند در بازارى كه در آنجا غلام و كنيز مىفروختند، و قصد آن كردند كه ما را بفروشند، خداوند عالم از براى ايشان اين را ميسّر نفرموده بود.
سابِعاً قَد أسكَنونا في مسكَنٍ غيرَ مُسقَّفٍ لا يَقينا مِن حَرٍّ وَ لا بردٍ وَ ما رَعونا حقَّ رِعايَتِنا وَ كُنّا مِن شِدَّةِ الجوعِ وَ البَردِ وَ خوفِ القَتلِ إلَى الصُّبحِ مُرتَجِعينَ .
▪️مصيبت هفتم اين بود كه ما را ساكن نمودند در مكانى كه سقف نداشت، و ما را از سرما و گرما نگه نمى داشت، پس بنى اميّه حقّ ما را رعايت نكردند آنچه لازمه رعايت بود، و ما اهل بيت از شدّت جوع و گرسنگى و سرما و خوف كشته شدن، تا صبح مضطرب بوديم و آرام نداشتيم.
📚تذکرة الشهداء، ص۵۶۱
📚سفینة النجاة ج۱ ص۳۷۲
نوحهاا۱.mp3
2.2M
نوحه شام
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم_۱۴۰۳_کرمانشاه
ذکر مصیبت میکند: الشام الشام
تا یاد غربت میکند: الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند: الشام الشام
موی سپید و چهره ای در هم شکسته
از چه حکایت میکند: الشام الشام
هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی
یاد اسارت میکند: الشام الشام
در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی
عرض ارادت میکند: الشام الشام
یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری
ابراز غیرت میکند: الشام الشام
هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید
تجدید بیعت میکند: الشام الشام
قرآن پرپر روی نیزه غربتت را
هر دم تلاوت میکند: الشام الشام
قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش
بی صبر و طاقت میکند: الشام الشام
هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدایت میکند: الشام الشام
جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس
چوبی جسارت میکند: الشام الشام
کنج تنوری حنجری آتش گرفته
ذکر مصیبت میکند: الشام الشام
نوحه ااااا.mp3
2.01M
❣﷽❣
👆🌤 سینه_زنی_امام_زمان_عج
🍁 سبک منتظرت بودم
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
دل به امیدت بستم بس که تو آقایی
در انتظارت هستم عزیز زهرایی
عزیز زهرایی
عزیز زهرایی
بی تو ندارد این دل صفای روحانی
زنده کن این جان را از دم مسیحایی دم مسیحایی
دم مسیحایی
من منتظرم تا که تو صورت بنمایی
تا خلق بداند تو فقط یوسف مایی
موعود خدایی شاهنشاه مایی
🌤مولا تو کجایی مولا تو کجایی
کوچه نامت در جان ما چراغانی
عنایتی مولاجان تو شاه مردانی
توشاه مردانی
تو شاه مردانی
خیمه دار العشقت کجا به پا گشته
کرب و بلا یا نزد شه خراسانی
شه خراسانی
شه خراسانی
با روی سیاه و گنه از راه رسیدم
مولا ز کرم قطع مکن دست امیدم
تنها و غریبی ، بر ما تو طبیبی
🌤مولا تو کجایی مولا تو کجایی
#نوحه
#حاج آرمین غلامی
#یکشنبه۱۴مردادماه_حسینیه کرم
#دهه سوم محرم_۱۴۰۳_کرمانشاه
👇👇
نوحه شام،،،،،.mp3
1.82M
#روضه ورود به شام
#نوحه
#حاج آرمین غلامی
#یکشنبه۱۴مردادماه_حسینیه مرشدنجف
#دهه سوم محرم_۱۴۰۳_کرمانشاه
👇👇
روضه شام.mp3
4.56M
روضه شام_رقیه
#مداح.حاج آرمین غلامی
#دهه سوم محرم۱۴۰۳_کرمانشاه
سینه ام پر شده از عشق و تولای حسین
مثل دنیا که سراسر شده غوغای حسین
همه ی همتم این است که در عمر گران
برسد بر لب من قطره ی دریای حسین
دل اگر خالص ومخلص به حسینش می شد
می شدم مست از آن نم نمِ صهبای حسین
خلوتم روضه و اشک است و من در پی یار
نشدم باخبر از سرّ و قضایای حسین
از دل غم زده پرسیدم حسین کیست بگو
گفت من هم شده ام محو تماشای حسین
ترسی از واقعه و روز جزا نیست مرا
گر نصیبم بشود مامن و ماوای حسین
آرزویم همه این است که در روز جزا
بشود دفتر من صاحب امضای حسین
در شهر شام ملعون ها روی یه طبقی پارچه کشیدند،مقابل یه بچه سه ساله گذاشتند.صدا زد که من که غذا نمیخواستم...من بابامو میخواستم...گفتند:پارچه رو کنار بزن...پارچه رو کنار زد...به این سر نگاه می کرد...اول یه سوال کرد..."هذا رأسُ مَن ؟! "این سر کیه؟!" رأسُ أبیکِ الحسین..."سر بابات حسینه."فَرَفَعَتهُ مِنَ الطَّشتِ حاضِنَةً لَه"دستای دختر بچه کوچیکه،سر رو با احتیاط بلند کرد...این دستا توان نداره...غذا نخورده...کتک خورده...تازیانه خورده ...دستا می لرزه...مراقبه این سر از بین دستا نیفته....*
پس از تحمل شامِ بلا و رنجِ اسیری
به حیرت است که خورشید او به طشت دمیده
از این شب این شب دوری به صبحِ دیدن بابا
گذشته و نگذشته، رسیده و نرسیده