eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
629 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
946 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
@majnon1396 یک روز در این کنج قفس بال وپری بود ازمُشتِ پری گوشه ی زندان اثری بود ازشادی وامید وشعف نیست خبرها یک روزازاین شاخه ی امّید ثمری بود ای بادصبا دردِ دلم راتوشنیدی زیرابه سیه چال ، صبا را گذری بود ای باد صبا گر گذر ت بود، به زندان دیدی ز من و دردِ دل من خبری بود یک روز رهابودم ودر گوشه گلزار آن روز بجز مرگ، نجاتِ دگری بود باضرب لگد بود به دیدار من آمد در سینه دگر یک نفس مختصری بود شدبال و پرم در قفس اینگونه شکسته زیرا به قفس بودم وبشکسته پری بود
@majnon1396 باضرب تازیانه سرم راشکسته اند با پا وبالگدکمرم راشکسته اند دست دعای من وسط این قفس شکست گویا تمام بال و پرم راشکسته اند زندانی ام میانه ی این چاه لعنتی باضربه های مشت سرم راشکسته اند خورد وخوراک من بخداتازیانه شد جسمم تنم سرم سپرم راشکسته اند مقتل نوشته بر تن تو نیزه ای نخورد آقالباس وپیرهنت را کسی نبرد مقتل نوشته که سرت از تن جدا نگشت مظلوم بوده ای کفنت بوریا نگشت مقتل نوشته که بدنت زیر و رو نشد زندان نشین شدی و سرت جا به جا نگشت بر روی پل رهاشده جسمت سه روز وشب سر نیزه ای به سقف دهانت رها نگشت آقا تنت نشسته به روی پلی سه روز آید زپیکرت بخدا ناله ها وسوز
@majnon1396 برای حضرت کاظم هوا غم انگیز است بهار عمر من آقا شبیه پائیز است 🔷🔸 دلم هوای تو کرده هوای غربت تو دوباره کاسه صبرم ز غصه لبریز است 🔶🔹 قسم به حضرت کاظم کسی که در سینه ولایت تو ندارد فقیر و بی چیز است 🔷🔸 به یاد آن جگرپاره پاره ات آقا گدابرای عزاداریت سحر خیز است 🔶🔹 به عالمی نفروشم غم تویا کاظم عزای برای غمت قیمتی ترین چیز است 🔷🔸 شنیده ام که به زندان تورنجها دیدی برای کشتنت آقا کسی گلاویز است 🔶🔹 تورابه ضربه ی پاولگد زده هر شب امام زاده ی عالم به کنج دهلیز است 🔷🔸 یگانه دلبرعالم میان یک قفس است غریب خسته دل عالمین چه بی نفس است 🔶🔹
@majnon1396 غروب بود وکه از پشت به ضرب پا افتاد دمی که باسرو صورت جمال شاه افتاد تمام ساق دوپاهای اوشکسته شده و لشکری که به سمت تنش به راه افتاد نگاش سمت کسی بود و بر زمین می‌خورد پناه اهل جهان بود و بی‌پناه افتاد مزن به صورت اوضرب سیلی ای ملعون مسیرسیلی سندی به روی ماه افتاد میان گودی زندان کسی دعا می‌کرد که عقده های دلش را به سجده وا می‌کرد نوشته‌اند که ساق دوپای تو بشکست که این خودش طلب اوج روضه را می‌کرد مسیرسیلی وشلاق گرفت اطرافش چه صحنه‌ای، به دل زاره او چه‌ها می‌کرد ولی امید به این داشت تا رهابشود چقدر بابت این امر یا خدا می‌کرد ببین تمام امیدش گرفت رنگ خزان برای کشتن اوزهردست و پا می‌کرد چقدر روضه‌ی زندان وتازیان سخت است و کاش سندی ملعون تورا رها می‌کرد هنوز میرسدازبین این سیه چاله صدای ناله ی اوکه، خداخدامیکرد
@majnon1396 شنیده ام که سیه چال قتلگاه توشد ستون گوشه ی دیوار تکیه گاه توشد شکستگیِّ دوپا ازدویدنت حاکی ست تمام صورت و مویِ های پیکرت خاکی ست به زهرکینه به زندان خلاص گردیدی توناسزا زیهودی بی حیا دیدی همانکه گوشه ی زندان به کشتنت دل بست به ضربه های لگد ساق پای توبشکست صدایِ خنده اش آید، صدایِ خنده ی او صدای بد دهنی کردنِ زننده ی او نوای هلهله و بانگِ آن یهودی بود تنت به زیرلگدها چنین شده نابود چنان اراذل و اوباش میانه زندان برای کشتنت آمدیهودی دوران
زندانیم ،درگوشه ای احساس غربت می کنم راهی ندارم ایخدا من هر چه همت می کنم ازضربه های تازیان ،ساق سره پایم شکست ازناله ام با این درودیوار صحبت می کنم حال مرابدمیکند ،باناسزاگویی خود سندی مگو دیگربس است ،دارم رعایت می کنم اینجارفیق من شده،شلاقهای مردکی خواهی بزن زیراکه من، با تو رفاقت می کنم از زهرسندی لعین،آخر فتادم من زپا من این سیه چال تورا دارم رعایت می کنم زندان سندی عاقبت ، انداختم آخر زپا یارب به الطافت درت،عرض ارادت می کنم (مجنون)به دست مردکی،شلاق بود وتازیان این پیکرم درهرسحر،با اورفاقت میکند 👉 @majnon1396 🔹 🔹
@majnon1396 آنقدرضربه مزن چونکه سرم درد گرفت سر شب تابه سحر چشم ترم دردگرفت نشد آزاد دگر از قفس این جسم وتنم دوصد افسوس که این بال وپرم درد گرفت دخترانت همگی چشم به راهم هستند سوی آنان همه ی این نظرم دردگرفت عجبی نیست که چیزی زتنم باقی نیست بنگراین زانو و ساق و کمرم درد گرفت وای برتخته ی در جسم مرا میبردند رفتنم بودتماشا، بصرم دردگرفت
@majnon1396 غروب بود و یهودی دوباره برمیگشت گمان کنم که صدایت ضعیف تر میگشت شنیده ام به تنت زخم های کاری بود که زخم تازه اگر بود بی اثر میگشت به زیر دست حرامی و درسیه چالی شکافِ زخمِ تنت باز و بازتر میگشت به زیر چکمه وضرب لگد خودت دیدی که ضربتش همه شلاق بودو بر میگشت غروب بود و تنت در میان زندان بودِ زهجر روی تومعصومه بیِ پدر میگشت
   حوروقلمان وملک گرم پناهت یارباب عشق  بازی حسین  اندر نگاهت یارباب   عفّت وحجب وحیا درسایه سارلطف توست پرچم اسلام از چادر سیاهت یارباب    عزت و آزادگی مدیون  صبرت بوده است عفّت حُجب و حیا مدیون راهت یارباب   روضه ای برپا شده هرجا بنامت تا ابد عالمی محتاج تسبیح و گواهت یارباب    بهره منداست از همان صوت حزینت عالمی هرکجا اسباب گریه سوز و آهت یارباب    سوختی ازدوری طفل صغیر وکوچکت عرش اعلای خداشد پایگاهت یارباب   گشته ویران کاخ ظلم شامیان  با همّتت بود ه پیرو ملتّی پیش سپاهت یارباب   باد آن دستی بریده  بست دستان تورا این اسارت رفتنت شددلبخواهت یارباب   آن گلوی پاره ی اصغرتورا آواره کرد خاک قبر اصغرت شدسجده گاهت یارباب  
بسم الله الرحمن الرحیم ۹۹_با باتوشروع سال ما،باب الحوائج گریان توهستم شها،باب الحوائج مهرت به روی سینه ها،باب الحوائج نالیده ام من زین عزا،باب الحوائج سال نواست ودیده ام داردتمنا گریان توگردیده ،ای شمس دل آرا شور عبادات منی،درسال تحویل نور سماوات منی،درسال تحویل معنی حاجات منی درسال تحویل اوج مباهات منی درسال تخویل عمری به عشقت قلب خود راپروراندم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندم باب الحوائج خانه ات آباده آباد کاره منه وامانده بازم بر تو افتاد ازدست دل،ازدست دیده آه و فریاد دنیای بی توداده مولاعقل بر باد هرگزنکردم برگناهم اعترافی آیاشودگردم شبیه بُشر حافی خلوت نشین بزم عرفان با خدایی روح مناجات شبانه در دعایی وقت عبادت مست ذکر ربنایی درسجده هایت از همه عالم جدایی زندانیان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج بالانشین هستی و شدعالم اسیرت موسای طورشیعیان تونوربودی در کنج زندان ها میان طور بودی دُرّ  ولایت هستی و مستور بودی عمر زاهل خانواده دور بودی گویا رضا دلتنگ دیدار تو باشد یک عمرمعصومه هوادارتوباشد در دل خیال آمدن هایت نباشد حرفی دگر اندرسخن هایت نباشد حتی رمق در پا شدن هایت نباشد شکوه براین بر هم زدن هایت نباشد یک گوشه غرق جلوه های دوست مانده از توفقط یک استخوان و پوست مانده دلخسته ای مولا از آن زندان سندی دربندی ،ای آقا از آن زندان سندی خون شد دل طاهااز آن زندان سندی خون می چکد از پا از آن زندان سندی گشتی اسیردشمن پست یهودی بنشسته بر رخساره تودست یهودی قاتل به زندان ظلم ها تکرار می کرد با ضرب سیلی روزه ات افطار می کرد آزاره تو آن مرد بی مقدار می کرد باضرب پا جسم تورا بیدار می کرد سندی شاهک آمدوبی هردلیلی باتازیانه می زند گاهی به سیلی باضرب پا ملعون تنت را جا به جا کرد آنقدرمیزدبرتنت تاکه رها کرد حاجات خود رابا زدنهایش روا کرد افتاد ی وچشمان تو یاد رضا کرد گفتی رضا جانم ببین بابا چه حالی است بابا بیا جای تو ومعصومه خالی است باتازیانه برتن محبوب میزد ای زهر خورده برتنت مضروب میزد قاتل تو را با تکه ای از چوب میزد درکنج زندان، تورا ای خوب میزد درکنج زندان بر زمین مانده تن تو امانشدغارت دگرپیراهن تو دربین صحرابی کفن جدشمابود در بین گرما پاره تن جدشمابود آقابدون پیرهن جدشمابود محو خدای خودشدن جدشمابود امشب عزادار شهید کاظمینم آغازسال نو، پریشان حسینم هرگزکسی با مرکب از رویت نرفته دست کسی هرگز به گیسویت نرفته سرنیزه ها مابین پهلویت نرفته هرگزسه شعبه روی بازویت نرفته گریان شدی بر قامتی که بر زمین خورد درعلقمه ساقی،عمود آهنین خورد
@majnon1396 نوای حضرت کاظم دم مفاتیح است همیشه ذکرتوبر،دانه های تسبیح است برای خلق بشر، آفریده شد ذاتش کسی نبوده به زندان کند ملاقاتش میان خلق خدا کس نبوده همچون او که ناله های سحر نغمه ی مناجاتش نوابه هر سخنش بود،شد کلیم الله کسی که بوده به زندان سرای میقاتش اسیرسلسله بودو اسیرزنجیراست فرشته ها همه مخمور در خراباتش شکسته ساق دوپایش ویاکه افتاده کسی که می گذرد فوق عرش اوقاتش برای کشتن او سندی آمده امشب چنین که گشته هویدا تمامی ذاتش
@majnon1396 باشد به زندان بلا موسی بن جعفر شد کشته از زهر جفا موسی بن جعفر از بس ستم ها دیده از سندی شاهک پر زد از این دار فنا موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** از زندگانی گردیده ام سیر از ظلم ظالم گردیده ام پیر یا رب کن خلاص مرا ز زندان که باشد تنم در غل و زنجیر مجنون کرمانشاهی *** سائل کوی توام موسی بن جعفر عاشق روی تو ام موسی بن جعفر تویی سلطان و منم بنده ی تو مست از آن بوی تو ام موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** ای هفتمین مولای دین موسی بن جعفر پور امیر المومنین موسی بن جعفر ای آنکه شد بهرت لقب باب الحوائج باشی شه اهل یقین موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** به رخسارم نشسته تازیانه ز سیلی بر رُخم مانده نشانه کسی هرگز ملاقاتم نیامد ولی آید عدو با تازیانه مجنون کرمانشاهی *** ای غریب کاظمین موسای کاظم ای امیر عالمین موسای کاظم سالها در حبس هارون بوده ای وارث خون حسین موسای کاظم مجنون کرمانشاهی *** شب دل واپسی لاله باشد دل معصومه غرق ناله باشد بگو آید رضا تشییع پیکر که شد پاره جگر موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** در کُند و زنجیر موسی بن جعفر گردیده اسیر موسی بن جعفر از ظلم اعدا در جسر بغداد گشته زمین گیر موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** گویا شهادت نامه موسی به امضا می رسد آه و فغان شیعیان تا عرش اعلا می رسد موسی بن جعفر ای خدا، شد کشته از زهر جفا از جسر بغداد گویا آوای زهرا می رسد مجنون کرمانشاهی *** اگر نیایی رضا به وقت مردن من دگر نبینی طرز جان کندن من بیا تو این دم آخر به بالین سرم بیا ببین همچو گل فسردن من مجنون کرمانشاهی *** بلبل به چمن غزل سرایت کاظم مستانه از آن عشق و ولایت کاظم با شور و فغان چنین به آوا کوید من سینه زنم بهر عزایت کاظم مجنون کرمانشاهی *** دل را ز کاظم و عشق او شیدا کنم خشنود تو با اشک دل زهرا کنم خواهی که روی به بارگاهش ای دل با سینه زنی قیامتی بر پا کن مجنون کرمانشاهی *** آنکس که ره عاشقی آغاز نمود با یاد و خیال دوست پرواز نمود بر خانه کاظم چو زند دست توسل مولا ز کرم در به رویش باز نمود مجنون کرمانشاهی *** کاظمین ای گلشن موسی بن جعفر جامه حق بر تن موسی بن جعفر غرق دریای گناهم ای حرم دست ما ودامن موسی بن جعفر مجن کرمانشاهی *** یوسف زندانی زهرا امام کاظم است سرو ناز گلشن طاها امام کاظم است زیر زنجیر گران جان را فدا بنموده ای بر حسین بن علی تو اقتدا بنوده ای مجنون کرمانشاهی *** زند سندی به رویش وحشیانه به جسمش مانده جای تازیانه تن موسی بن جعفر جای خون است به پا و گردنش زنجیر دون است مجنون کرمانشاهی *** رضا جسم پدر دارد در آغوش شده معصومه از بهرش سیه پوش به یاد غربت موسی بن جعفر زند شیعه به روی سینه و سر