eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
630 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
933 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀😭جریان میخ در اینطوریه در را فشار میده 🥀😭 عجل الولیک الفرج❤️ آرمین غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم -اشعارناب حضرت زهرا (س)-روضه بین درمغنعه ی روی سرت میسوزد بین آتش همه ی بال وپرت میسوزد شده ای حامی حیدر وسط این همه مرد بین در،چادروروی ومعجرت میسوزد فاطمه در قفسی سوخت میان آتش پیش چشمان علی، بال و پرت میسوزد نیمه شب ،گریه مکن...بانوی کاشانه ی من دست و بازوی تو با چشم ترت میسوزد ای خانه‌ی ناروشن ِ من! زهرارفت آه ِ زهرا شده آوار و درت میسوزد
بسم الله الرحمن الرحیم پهلوشکسته ،دست توازمن رها شده باضربه های سخت غلافی جدا شده درکوچه بین این همه نامرد فاطمه بهره سلامتی تو کارم دعاشده ای آفتاب خانه حیدر،مکن غروب قد علی برای تواینگونه تا شده ای بستری خانه، خودت را تکان مده پهلوشکسته پیکرتو جابجاشده تنهاترین توان علی چاره ای بجوی خون بر دل شکسته شیرخدا شده بیمار خانه ام تو پریشان مکن مرا کارت به پیش چشم حسینت بکا شده یک شب بمان مرو ز برم ،جان مرتضی بر من غم فراق، رخت مبتلا شده قولی به من بده تو دگر بانوی علی دیداربعدی من وتو کربلا شده آنجا به کربلاتو بیاچشم خود بگیر افغان برای آن سر از تن جدا شده تومادری، تحمل این صحنه مشکل است دیدی کفن برای حسین بوریا شده درشعله های خانه تو، آتش گرفته ای چشم تو دیده بر شرر خیمه ها شده (مجنون)شفیع تو به قیامت فاطمه است گریه مکن اگرکه قیامت بپا شده آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
من باره شیشه دارم و سامان ندارم افتاده بارم بین در،درمان ندارم آتش گرفتم بین دیوار ودری من در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم افتادم ازپاوشکسته تر شدم من افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم این دنده هایم را چه راحت می شمارم بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است جز پوستی واستخوان برجان ندارم آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم یارب نیازی بر بلا گردان ندارم بارم میان کوچه ای افتاده حیدر خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم روی کبودم جای مشت وجای سیلی است آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم دست توراباریسمانی بسته بودند دردی به غیر از دیدن جانان ندارم با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم (مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم اشعارفاطمیه ازدر وسرخی مسمار، بهم ریخته ام زین همه هیزم آوار، بهم ریخته ام کوچه بودولشکری همچون مغیره فاطمه من ازاین قوم گنهکار، بهم ریخته ام دست من بسته وتو درپی یاری علی زین غم گشته تلنبار، بهم ریخته ام قدرِ یک عمر خجالت زده ام از رویت چکنم فاطمه بسیار بهم ریخته ام خبری نیست دگر از تو و اشک سحرت ازغمت همسر بیمار، بهم ریخته ام منم و این همه لشکر،که بسمتم آیند نظری حضرت دلدار، بهم ریخته ام بین دربود که شدهلهله برکشتن تو من زخون لب مسمار، بهم ریخته ام جان فدای دل آن فاطمه ای که می گفت: به زمین خوردم و ناچار بهم ریخته ام روسری سوخت، سرم سوخت، دروسینه بسوخت وسط کوچه اغیار بهم ریخته ام کس به یاری من وفاطمه هرگزنرسید اصلا انگار نه انگار بهم ریخته ام _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
آسایش دوران م، یارب چیه له دس شادی گلستان م، یارب چیه له دس هجران تو، دایه وخدا ، کردیه زارم آبادی کنعان م، یارب چیه له دس بیچارگی و درد فراق توچه سخته ای گیانه پریشان م، یارب چیه له دس دلگرمی م ، دایه توبیدن وخداوند دلگرمی چاوان م، یارب چیه له دس دلخسته، له هجران وخمت بیمه وهرکو سرمایه وبنیان م، یارب چیه له دس درهم بیه دایه ، وخداحال نزارم احوال خوش گیان م، یارب چیه له دس دیوار ودر ه ماله ،گواه تونه دایه ای اشک دوچاوان م، یارب چیه له دس داغ غم جانسوز علی و غم زهرا آه خم مژگان م، یارب چیه له دس فرمایه علی فاطمه گیان، حوریه ی م اوضاع تو ارکان م، یارب چیه له دس م زینب دلخسته وزارم، له پی تو احوال پریشان م، یارب چیه له دس لعنت وه کسی ، ظلم تو کردیه دایه استاد وه قرآن م، یارب چیه له دس آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
زنی دارم تقلا میکنم یک آشنانیست من باره شیشه دارم،اما مرتضا نیست حیدررها کن این پلید بد دهان را  از که توقع داشتی وقتی حیا نیست افتاده باره شیشه ام درزیر پاها بشکستن شیشه دراین کوچه روانیست اینجامغیره بد دهانی کرده حیدر یک آشنا بی تومیان کوچه ها نیست بین درخانه مرا آتش کشیدند آتش زدن برخانه ی حیدر روانیست این تخته ی تابوت را دیگربیارید بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست شمشیرها درکوچه هامیرفت بالا صدحیف روزی مثل روز کربلا نیست (مجنون)درآن کوچه علی رامیکشیدند دیگرکسی فکرعلی مرتضا نیست _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
شهادت بین تابوت شبی جسم تو را می بردند به سره دست تنت را به کجا می بردند میرود بر سره تابوت تنت ای مادر خون سینه آمده ازکفنت ،ای مادر دخترت نیست ببیند که تنت بود،کبود نیمه شب رفته ای ازخانه ی مابودونبود این جنایت تا ابد بر دل تاریخ نشست بین دربود ،سرسینه ی تو میخ نشست بین دربودلگد بر سره پهلوی تو خورد آتش دربه سره پنجه گیسوی تو خورد ازدحام است کسی،بهر تو پابوس شده وای من،دور و برم صحبت ناموس شده فاطمه برتودگر نیزه و خنجر نزدند بهرقتلت به سرت نیزه مکرر نزدند زینبت را فاطمه بزم حرامی بردند به اسیری سفر کوفه و شامی بردند ساق دستان تو گر بسته و ساییده شده بین تابوت تن پاک تو پوشیده شده کمر ودست تو از ضرب لگد گشت کبود شکر زهراکه تنت زیر سم اسب نبود _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها لشگری دروسط کوچه گرفتارش کرد مردکی پست رسید ولگدی بارش کرد دست وبازوی علی رابه طنابی بستند به زمین خوردن درکوچه ای وادارش کرد ... فاطمه بودکه آمدپی یاری علی وسط کوچه خجالت زده ازیارش کرد اولین مرتبه اش بود که اورابردند دیدن فاطمه درکوچه چنین زارش کرد دست زهرا پی یاری علی آمده بود رحم الله به زهرا که وفادارش کرد بازوی فاطمه ام دروسط کوچه شکست قنفذآمدباقلافی ضربه ها بارش کرد تَرَک روی لبش شاهدجان کندن اوست غمِ پهلوی شکسته ِ بخدا زارش کرد .... گرده روبه صفتان ،شیرخدا دربند است تیغ نامرد به زهرا بدهکارش کرد تن درهم شده اش را به طنابی بستند غربتش خانه نشین شهروِ بازارش کرد ** دربین کوچه بود، ز هر سو، زدند تورا دیدم چگونه همسر مه رو ،زدند تورا از بس شکاف زخم سره سینه بودعمیق افتاده بود ی و،ز پهلو زدند تورا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم..: زهرا_اشعار روضه # ای خانه نشینم چقدر حوصله داری ازبعده پیمبرچقدرمشغله داری یک بار نشد تا که شکایت کنی ای یار ازکوچه وازمردم اینجا گله داری ماندن به خدا از منه دلخسته محال است درکوچه برآن بال و پرت سلسله داری دیدم که درآن کوچه قیامت شده برپا ای کوچه این شهرچرا زلزله دادی دستان تورابست چهل مردک وحشی بادست من ای یارچرا فاصله داری کرمانشاهی_(آرمین غلامی)_
بسم الله الرحمن الرحیم..: اشعاربانوی علی(زهرا-س)-روضه تفصیرمکن برای من دیر شدن را؟ دیدم به رخت واقعه ی پیر شدن را ؟؟ ازکوچه وازاهل مدینه ، همه سیرم تفصیرمکن آیه ی دلگیر شدن را من با تو دراین کوچه دگرتجربه کردم دربنداسارت شوی و پیر شدن را یارت به برت باشدوکاری نتوان کرد ناموس کشی بینی واین شیر شدن را درکوچه شدم باز پریشان نگاهت ای عشق نگر غایت تکثیر شدن را !! درکوچه چنین بخت بدم خواست ببینم افتادن تو ، غصه ی زنجیر شدن را زهرانشود پاک ز ذهنم غم ودردت اینگونه من آموختم اکسیر شدن را غلامی_(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم -اشعارناب حضرت زهرا (س)-روضه دگرازماندنم ای شیرخدا خسته شدم دگراززندگی وسیل بلاخسته شدم یا رب از گوشه این خانه دگرخواهم رفت چونکه از این همه بیداد و جفا خسته شدم منه، زهرا ز خدایم طلب مرگ کنم اجلا بر سر من زود بیا خسته شدم پهلووسینه ی من ازدر و دیوارشکست من از این در به دری ها به خدا خسته شدم من براین هق هق وبراشک شب عادت کردم ولی از دوری محسن بخدا خسته شدم دل من خون شده از مردم این شهر،خدا چونکه افتاده ام از شور و نوا خسته شدم سهم زهرای توشد، سیلی و شلاق و کتک دگراز سفره و این آب و غذا خسته شدم ناسزا گفت مرا دروسط کوچه کسی دگرازقنفذ بی شرم و حیا خسته شدم ساعد دست مرا دروسط کوچه شکست من زدیدار مغیره،به خدا خسته شدم بسکه دنبال علی رفتم خوردم به زمین بسکه خوردم کتک ازمغیره ها خسته شدم
بسم الله الرحمن الرحیم دیده ام آتش دیوارودری راکه مپرس دیده ام سوختن بال وپری راکه مپرس چه بگویم وسط کوچه گلم رفت زدست با خود آورده ز کوچه خبري را كه مپرس وارد کوچه كه شد،فاطمه ازغصه خمید ديد م از فاطمه ام چشم تري را كه مپرس دست زهرای مرا دروسط کوچه شکست ديده پرپر زدن بال و پري را كه مپرس چه نياز است به لشکر،زره ام فاطمه است دادم از دست دگر،گل پسري را كه مپرس قنفذاز راه رسید وبدنت گشت کبود بود بر پيكر خونين اثري را كه مپرس بشکند دست مغیره،که دلم رابشکست دادم ازدست به کوچه، قمري را كه مپرس ازچه اينقدر پر از دلهره ای،فاطمه جان پيش رو بوده تورایک سفري را كه مپرس -گرمی خانه ی من،کوچ مکن ازبره من کو نشان داده به عالم هنري را كه مپرس زچه(مجنون)نشوم خوب ازاین حالت خود دیده ام سوختن بال وپري را كه مپرس @majnon1396
بسم الله الرحمن الرحیم..: بدنت سوخت تنت راوسط در دیدم جای ضرب لگدومشت به پیکر دیدم چکنم نیست کسی تاکه کنم درده دلی رفتی وبی تو غم و غصه مکرر دیدم شده بیتاب دگرازغم گلهابلبل یاس گلخانه تورا خسته و پرپر دیدم ماجرای توواین کوچه ی مرا آزرده تنگی کوچه وشلاق به همسر دیدم دیدگانم وسط کوچه تورا می نگریست کی رود زخاطرم،آنچه که آخر دیدم دیده ام دیده هرآنچه که نبایدمی دید وسط کوچه خودم رابین لشکر دیدم دیده ام فاطمه را دروسط کوچه زدند من خودم رفتن اومیان لشکر دیدم وای من سختی کوچه، همین بس باشد قتل صبر همسر و محسن پرپر دیدم فاطمه بودغمم را همه بر عهده گرفت لیک حالاپی اوغرق نواگردیدم آنقد زد وسط کوچه که زهرا افتاد تنِ بیهوش درآن کوچه ی مضطر دیدم کاش می مردم ازاین غم که نبینم زهر چادر سوخته وپاره ی همسردیدم بین دربود که ناموس خدا خورد زمین خنده و هلهله در دیار کافر دیدم سخت تر از همه چشمم به مغیره افتاد زینبم را همه در حالت مضطر دیدم سخن از برده حیدر به طناب است ولی درپی یاری خود به کوچه همسر دیدم @majnon1396
راه بندان است کوچه, شانه داری مهربان؟ کفتری بشکسته بالم, لانه داری مهربان؟ هی قدم برداشتی تو از غم و دلواپسی غصه ات بردوش من ,ویرانه داری مهربان؟ عاقبت ای باوفا این غصه جانم را گرفت کرده ام گم خانه را,کاشانه داری مهربان؟ فاطمه بین درو دیوار افتاده بیا بهرمن یک مرحم شاهانه داری مهربان ثلث سادات جهان بایک لگد نابود شد بهر زهرا سینه ای جانانه داری مهربان گرچه گستاخیست مردک دستهایت بسته است پشت این در عاشقی فرزانه داری مهربان گوشوارفاطمه درکوچه ها مفقود شد گریه ای بی وقفه دارم , شانه داری مهربان؟ غلامی (مجنون کرمانشاهی)_ _____ برگرفته از کتاب شاعر(یاس کبود)
-اشعار حضرت زهرا (س)-روضه آتش ودود فراگیر به معجر افتاد دیده ام آتش دلگیر به معجر افتاد بعد از آنکه پدر فاطمه از دنیا رفت باز هم غصه و تقدیر به معجرافتاد چکنم ضرب لگدهاش به در محکم بود میخ در مثل نوک تیر به معجر افتاد ناله زدفاطمه یافضه خذینی بین در چشمهای تو کمی دیر به معجر افتاد از میان درودیوار سخن می آمد دیدگان مردکی پیر به معجر افتاد -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) _____ برگرفته از کتاب شاعر(یاس کبود)