eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
618 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
936 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
الله الرحمن الرحیم زینب_کبری_ص_مدح_و_ولادت غلامی(مجنون کرمانشاهی) گرد و غبار راه ، توزینب شدن خوش است دیوانه ی نگاه تو، زینب شدن خوش است مشتاق روی ماه توزینب شدن خوش است یک عمر،در پناه توزینب شدن خوش است بانو تودست روی سره این گدابکش دستی دگر به چشمِ تراین گدابکش زینب تویی تو آن سرو سامان عصر دل نامت همیشه حک شده باشدبه قصردل مستضعفم به یُمن توِ پیروز نصردل این غصه هاروند بدامانِ حصردل ازمقدم تو بر دل ما غم دگرنماند یک جابرای غصه بعالم دگرنماند نام توزینبا چو در این دیده قاب شد اسمت برای فخرِ بشر انتخاب شد خورشید بین، ز نور رخَت آفتاب شد نام تو در سرای جهان انقلاب شد "یکباره حیدر" آمد و قنداقه اَت بدست فرمود: این نشان الهی "فاطمه" است توزینبی ونور تواندر شهود بود در آسمانِ شهر ملَک در فرود بود روی توراهر،انکه بدید در سجود بود در بغض و کینه ی تو، قلوبِ یهود بود زهرا امیدوِ دخترخود را که خوب دید خندیدو هستی دلِ خود، بی غروب دید زینب رسید و مَه سرِ جایش خجل نشست زینب رسید و نام خدایش به دل نشست از طلعت توتخت سلاطین به گِل نشست دیدم قمرز نور رخَت منفعل نشست او زینب است و جلوه ای ازاقتدار بود او سیزده ستاره ی دنباله دار بود زینب، علی به گِردِ تو در اقتدار بود زهرا ز عطر و بوی تو کوثر مدار بود آری حسن به یُمنِ رخت سفره دار بود پس تا ابد حسین، ترا اعتبار بود ازلطف توست، داده خدا لطفِ تام را این کیست زینب است و نگرتو امام را گرچه زنی ولی مه آل عبا شدی الگوی خوب مکتبِ شیعه بما شدی زین ابی و دانش و علمِ خدا شدی تو انتهای جاده ی قالوا بلا شدی ما نورِ حیدری همه از تو گرفته ایم آیاتِ ِ رهبری همه از تو گرفته ایم این زینب است،یکّه و تنها رسیده است پر نسل و پر دوام بدنیا رسیده است دخت علی ِ است ز، زهرا رسیده است با نعمتِ شفاعتِ عقبا رسیده است اینگونه حق به حق تو منّت نهاده است تا آخرِ جهان بتو برنامه داده است زینب تویی ودینِ خدا با تو آمده هم مکتبِ مبینِ خدا با تو آمده هم عشقِ مرسلینِ خدا با تو آمده چون نسلِ مومنینِ خدا با تو آمده دخت علی امینِ خدا تا قیامت است این است آیتی زِ خدا تا قیامت است این زینب است اصلِ عدالت رسیده است یعنی که آیه های رسالت رسیده است فطرت نشان دهید، که اصالت رسیده است بر ذاتِ عقل، ضدِ جهالت رییده است ازعشق تو بشر به هدایت قدم زند دیدم که در صراطِ ولایت قدم زند پای ولایتی وغدیری نشسته ای بر محورِ امام پذیری نشسته ای تا انتها به راه وِ مسیری نشسته ای دخت علی، بپای امیری نشسته ای اما قلیل، چون غلبه بر کثیر داشت همواره راه پاکِ تو اهلِ غدیر داشت □ □ □ دست از حمایتِ تو که امت ‌کشیده است این دست را ز دست ولایت کشیده است بر موهِنانِ پَست که منّت کشیده است کی انتقام را به قیامت کشیده است کوته کنیم، دستِ خیانت به کربلا ای ننگ بر تمام اهانت به کربلا فرموده ای: به کوفه چنین که رفیق نیست این مدعی که یار و رفیقِ شفیق نیست قرآن کتاب و مصحفِ عهدِ عتیق نیست آیاتِ آن، بجز کلماتی دقیق نیست کرب وبلا زدشمن حق ناامید شد باید هماره پیروِ راهِ شهید شد چون حمزه های دین "محمد" زینبی ام چون همصدای یاری احمد زینبی ام بر روی خصم، سیلیِ بی حد زینبی ام با "بولهب" چو آیه ی سرمد زینبی ام "تَبَّت یدی اَبی لَهَب" آیات مکتب است یعنی خودِ خداست که یار تو"زینب" است آن طایفه که مَردمِ کوفه شدن .بدند تا روز حشر هیزم کوفه شدن .بدند آن غاصبین محرم کوفه شدن بدند آتشفشانِ گندم کوفه شدن بدند "ای منتقم" بیا و بخر آبروی ما (مجنون)هوای منتقمش آرزوی ما شاعر: غلامی-(مجنون کرمانشاهی) © اشعار آیینی سروده-جمعه12-آذر1400-کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم علیه‌السلام 🔹مجنون کرمانشاهی به هوای تو،به لب نغمه یارب شده است بی‌جهت نیست که دل، مست توزینب شده است وه چه گویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست زینب است و صفتش ، جلوه مخصوصِ خداست وجنات وحرکات و سکناتش مولا مادرش خدیجه بوده‌ست مگر یا زهرا؟ زینب است، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد ازقدومش چقدر فاطمه مهمان دارد قمروشمس شداز دیدن رویش سرمست بلبلان ازقدمش قدح گرفتن به دست روی رخساره زاعجاز، قمر می‌گردد تا به خورشید بگوید نرو، برمی‌گردد زینب آمدبه جهان جلوۀ کوثر آمد سرّ لولاک، از اول گل حیدر آمد آمدوعطر حضورش به هوا پیجیده است نفس پنج تن آل عبا پیچیده است ذاتش آیینه در آیینه چو حیدرگشته زینب است،از شب معراجِ خودش برگشته... با نقاب آمدنش پیش همه دیدنی است به اباالفضل که همچوفاطمه دیدنی است کیست زینب دخترسروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم مجنون این شهر نوشت: « دخترشاه جهان کیست به غیر اززینب که به مژگان شکند خنده به هرواژه ی لب خاک پایش که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر، منه آزاده کربلا ازقدم نام شمانام گرفت تشنه گان معرفت ازمی توجام گرفت أشهدُ أنّ... به این زن، ولی باید گفت دراذان نام تورا،بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش دیدن داشت وه گل باغ محمّد شدنش دیدن داشت سحر آوردجهان عطر و، شمیم صلوات می‌وزد بر سر این خانه نسیم صلوات رحمت واسعه ای ، تشنۀ الطافِ تو دشت دشت از چشمۀ چشمان تو پر برمی‌گشت کیست زینب، که چوزهرا شده از کل جهات باز هم بر گل رخساره ی زینب صلوات خالقت وه،به تنت جامۀ احسان دیده‌ست مادری بودن تو بر چه کسی پوشیده‌ست؟... می‌شود صیدغمت جلوه میدان زینب باز شد برغمت آغوش بیابان زینب دیدی آن‌گونه که شد دشت پر از هرسخنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شدۀ پنج تن است زیبا دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم ،حال دلت قاسم بود کشت یکباره تورا داغ بنی‌هاشم بود منه (مجنون)همه شب باغم تو صبح کنم نام توزینب کبرا(س)شده حک روی تنم 📝 (مجنون) ✅ سروده-شنبه13-آذر1400-کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم علیه‌السلام 🔹مجنون کرمانشاهی به هوای تو،به لب نغمه یارب شده است بی‌جهت نیست که دل، مست توزینب شده است وه چه گویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست زینب است و صفتش ، جلوه مخصوصِ خداست وجنات وحرکات و سکناتش مولا مادرش خدیجه بوده‌ست مگر یا زهرا؟ زینب است، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد ازقدومش چقدر فاطمه مهمان دارد قمروشمس شداز دیدن رویش سرمست بلبلان ازقدمش قدح گرفتن به دست روی رخساره زاعجاز، قمر می‌گردد تا به خورشید بگوید نرو، برمی‌گردد زینب آمدبه جهان جلوۀ کوثر آمد سرّ لولاک، از اول گل حیدر آمد آمدوعطر حضورش به هوا پیجیده است نفس پنج تن آل عبا پیچیده است ذاتش آیینه در آیینه چو حیدرگشته زینب است،از شب معراجِ خودش برگشته... با نقاب آمدنش پیش همه دیدنی است به اباالفضل که همچوفاطمه دیدنی است کیست زینب دخترسروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم مجنون این شهر نوشت: « دخترشاه جهان کیست به غیر اززینب که به مژگان شکند خنده به هرواژه ی لب خاک پایش که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر، منه آزاده کربلا ازقدم نام شمانام گرفت تشنه گان معرفت ازمی توجام گرفت أشهدُ أنّ... به این زن، ولی باید گفت دراذان نام تورا،بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش دیدن داشت وه گل باغ محمّد شدنش دیدن داشت سحر آوردجهان عطر و، شمیم صلوات می‌وزد بر سر این خانه نسیم صلوات رحمت واسعه ای ، تشنۀ الطافِ تو دشت دشت از چشمۀ چشمان تو پر برمی‌گشت کیست زینب، که چوزهرا شده از کل جهات باز هم بر گل رخساره ی زینب صلوات خالقت وه،به تنت جامۀ احسان دیده‌ست مادری بودن تو بر چه کسی پوشیده‌ست؟... می‌شود صیدغمت جلوه میدان زینب باز شد برغمت آغوش بیابان زینب دیدی آن‌گونه که شد دشت پر از هرسخنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شدۀ پنج تن است زیبا دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم ،حال دلت قاسم بود کشت یکباره تورا داغ بنی‌هاشم بود منه (مجنون)همه شب باغم تو صبح کنم نام توزینب کبرا(س)شده حک روی تنم 📝 (مجنون) ✅ سروده-شنبه13-آذر1400-کرمانشاه
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 # بسم الله الرحمن الرحیم جلوه زهرانما تا روز محشر زینب است همچو زهرای مطهر خوب و بهتر زینب است کیست این بانوطهارت را طهارت می دهد همچوزهرای مطهر، نام اطهرزینب است میکند گهگاه نام اوتجلی درجهان عشق بازی درمیان طفل و مادر زینب است مادرش همواره رهبر در میان مردم است بعدمولایش حسین دلدارورهبر زینب است هر کجا که رفت نامش درجهان شدآشکار چون به آن معنی است که اصل پیمبر زینب است کیست او دخت علی مرتضی وفاطمه است عشق زهرا، درجهان ثانی حیدر زینب است خواهم از دست علی از فاطمه روزی گرفت ساقی کوثر علی و دخت کوثر زینب است خلقت نورانی اش، ماقبل خلقت بوده است جلوه کرده در جهان ،معنای علت بوده است افتخاری نیست بالاتر برای فاطمه زینبش امدجهان باهردعای فاطمه زینب از، بدو تولد با خدا محشور بود رزق زینب بین آغوش توزهرا نور بود نزد بابایش مقدم بوده او بر کارها فاطمه بوسیده دست دخترش را بارها کیست زینب سرّ حق درسینه های حیدر است عکس وجه الله در آیینه های حیدر است روشنایی جنان حق، به نور زینب است ذکر تسبیح خدا،دربحر طور زینب است قبل هرکس مادرش پا می گذارد در بهشت وا شودگر درب جنت با حضور زینب است قدسیان خدمتگزار مادرش گردیده اند صد ملک گویاکه مامور امور زینب است کیست تنهاعقل کل و هرچه جز او جهل کل فهم دنیا خود، ز فهم و ازشعور زینب است روزمحشر کور میگردد تمام چشم ها آن زمانی که فقط وقت عبور زینب است درجهان صاحب زمان ازعمه اش الگوگرفت آن زمان تاکه رسد،عصر ظهور زینب است نیست غیر از زینبش سنگ صبور ی برحسین پس حسین ابن علی سنگ صبور زینب است بین کوفه چون امیرالمومنینش بود ا و پایه اسلام شد تا اصل دینش بوداو خطبه های زینبی فصل الخطاب کوفه شد فاطمه چشم انتظار انقلاب کوفه شد در تمام لحظه ها اودر کنارحیدراست خطبه های زینبی چون ذوالفقار حیدراست یک تنه درکوفه از حیدر حمایت کرده بود هر چه را که داشته خرج ولایت کرده بود فتنه نمرود را زینب چنین خاموش کرد ابن مرجانه به کوفه خطبه اش را گوش کرد بنگرش،در کام دشمن فتنه ها را زهر کرد با تمام کوفیان او تا قیامت قهر کرد زینبی گرهرکه شدپس همره وهمراه ماست سوریه مانند خوزستان و کرمانشاه ماست راه زینب روشنی ،هر ره پیروزی است راه هر مردی مثال مهدی نوروزی است آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) حضرت زینب (س) مدح تاریخ سروده-دوشنبه8-آبان-1400-کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحيم حضرت_زینب_س_مدح_ شاعر: _غلامی آمدامشب ، تالی خیرالنسا آمد امشب ، دخترشیرخدا دختر سلطان دین ، رابنگرید زینت عرش برین، رابنگرید تالی خیرالنسا،زینب رسید جلوه ی اهل کسا، زینب رسید آمداز ره، دختر حبل المتین آمده حلم امیرالمومنین بانوی مردآفرین روزگار افرین بر صبرت ای زیبانگار رخصتی ده تا بگویم شرح تو فرصتی ده تا بگویم مدح تو در بیان و درک ما، ناید ثنا مدح تو کار خدای ماسوا شد امیر المومنین حیران تو حضرت روح الامین دربان تو گشته پابستت تمام انبیا مدح تونایدبه وصف اولیا عالمی گشته گدای خوان تو انبیاشرمنده ی احسان تو کیست زینب، عصمت و عز و وقار اوست بر صدیقه اش آئینه دار نیمه شب با ذکر یارب یاربش شد ملائک عاشق اشک شبش کردخواهش برتو آن خون خدا در نماز شب کنی او را دعا خطبه ی اوذوالفقار حیدری است بردن نامش ندای دلبری است کربلابرشاه عالم یاوراست کشتی نوح خدا را لنگراست ذکرنامش ذکر هر روز و شب است چون خدا فرموده نامش زینب است دلربایی کرده نامت بر همه تو حسینی یا حسن یا فاطمه (س) بر زنان عصرخودسرور شدی بر امیرکربلا مادر شدی کیستی تو،دیده ای رنج و محن ناله زن بر مادری، هم چون حسن دیده ای شق القمررادربرت فرق بابا بسته ای با معجرت دیده ای داغ پدر یکباره تو دیده ای لخت جگرهمواره تو دیده ای رنج و بلادرنینوا دیده ای کرب و بلارا،زینبا دیده ای صد چاک جسم اکبر است دیده ای بانو که ذبح اصغر است کربلاخون خدا مضطر مبین سبط احمدبی سر افتاده زمین ازمیان خیمه ها با چشم زار کرده ای تنها عبور از نیزه زار قتلگه را دیده ای با اشک و آه گریه کردی برتن صد چاک شاه ناگهان توبادلی چون استوار دست بردی بر تن خونین یار گفت (مجنون ) ای خدایا کن قبول تو همین قربانی از آل رسول _غلامی(مجنون کرمانشاهی) سروده-سه شنبه9-آذر-1400-کرمانشاه
عنایت فاطمیّه جناب حاجی علی اکبر سروری تهرانی می گوید: خاله ی علویّه ای دارم که عابده و برکتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده می شویم و از دعای او، گرفتاری هایمان برطرف می شود. وقتی آن مخدّره به درد دل مبتلا می شود و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه می کند و فایده نمی کند، مجلس زنانه ی توسّل به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) فراهم کرده و اهل مجلس را هم طعام می دهد. همان شب در خواب، حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را می بیند که به خانه اش تشریف آوردند. به حضرتش عرضه می دارد: کلبه ی ما محقّر است و اینکه روز گذشته از شما دعوت نکردم، چون قابل نبودم. پس کف دست مبارک را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند: «به کف دستم نگاه کن!» پس تمام اندرون خود را در آن کف مبارک می بیند. ایشان محلّ درد را به او نشان داده و می گویند: «به فلان دکتر مراجعه کن، خوب می شوی.» فردا به همان دکتری که فرموده بود، مراجعه می کند و دردش را می گوید و به فاصله ی کمی درد برطرف می گردد. ضمناً باید متوجّه بود که ممکن بود مراجعه به دکتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد؛ لیکن چون خداوند به حکمت بالغه اش برای هر دردی دوایی خلق فرموده که باید خاصیّتی که خداوند در آن قرار داده، ظاهر شود، پس باید مریض در هنگام ضرورت، از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نکند و بداند که شفا از خداست؛ لیکن به وسیله ی طبیب و دوا؛ مگر در بعضی موارد که مصلحت الهی اقتضا کند. بالجمله شاید در مورد علویّه ی یاد شده چنین مصلحتی نبوده و بنابراین او را به سنّت جاری الهی که رجوع به طبیب و دوا است، حواله فرمودند: حضرت صادق (علیه السّلام) می فرماید: «پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد. پس گفت: دوا استعمال نمی کنم تا خدایی که مرا مریض کرد، شفایم دهد. پس خداوند به او وحی فرمود: «تو را شفا نمی دهم تا دوا استعمال نکنی؛ زیرا شفا از من است. (هر چند به وسیله ی دوا باشد.»
کرامتی از حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) در «عبّاس آباد هند» جمعی از شیعیان در ایّام عاشورای حسینی جمع شدند که شبیه حضرت عبّاس (علیهاالسّلام) بسازند. شخصی که رشید و تنومند باشد، نیافتند تا آنکه جوانی را پیدا کردند که پدرش از دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) بود. او را شبیه کردند و مراسم تعزیه را برپا نمودند. چون شب شد به خانه آمد. پدرش از او پرسید: کجا بودی؟ چون از کار پسرش آگاه گردید، بسیار عصبانی شد و گفت: مگر عبّاس را دوست می داری؟ جوان گفت: آری، جانم به فدای او باد. پدر گفت: اگر چنین است، بیا تا دست های تو را به یاد دست بریده ی عبّاس قطع نمایم. آن جوان دست خود را دراز کرد و پدرش دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: ای مرد! چرا از فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) شرم نکردی؟ آن مرد گفت: اگر فاطمه را دوست داری، بیا تا زبان تو را هم قطع کنم. پس زبان زن را هم برید و در آن شب هر دو را از خانه بیرون کرد و گفت: بروید و شکوه ی مرا پیش عبّاس نمایید. آن دو به عبّاس آباد آمدند و به مسجد محلّه رفته، نزدیک منبر تا به سحر ناله کردند. آن زن گوید: چون صبح نزدیک شد، زنانی چند را دیدم که آثار بزرگی از جبهه ی ایشان ظاهر بود. یکی از آنها آب دهان بر زخم زبانم می مالید. فی الحال زبانم التیام یافت. دامنش را گرفتم و عرض کردم: جوانیدارم که دستش بریده و بی هوش افتاده، به فریادش برس. فرمود: آن هم صاحبی دارد. گفتم: تو کیستی؟ فرمود: «من فاطمه، مادر حسین (علیه السّلام) هستم.» این بگفت و از نظرم غایب شد. پس به نزد فرزندم آمدم. دستش را دیدم که خوب شده است. پرسیدم: چگونه چنین شده است؟ پسر گفت: در اثنای بی هوشی، جوان نقابداری به بالینم دیدم، او فرمود: «دست را به جای خود بگذار.» پس نظر کردم، هیچ اثر زخمی در آن ندیدم. گفتم: «می خواهم دست تو را ببوسم. ناگاه اشکش جاری شد و فرمود: «ای جوان! معذورم دار که دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.» عرض کردم: شما کیستی؟ فرمود: «منم عبّاس بن علی (علیه السّلام).» پس از نظرم غایب گردید!(8)
مسلمان شدن به برکت نام فاطمه (علیهاالسّلام) یکی از ذاکران نقل کرده: در محضر آیت الله العظمی سیّدمحمّد هادی میلانی (معاصر حقیر) بودم. یک مرد و زن آلمانی همراه دختر خود وارد شدند. پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نائل شویم. آیت الله میلانی فرمودند: علّت چه چیز است؟ آن مرد عرض کرد: پهلوی دخترم که در محضر شما نشسته در حادثه ای شکست و استخوان هایش خورد شد؛ چنان که پزشکان از معالجه ی او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود؛ ولی عمل خطرناک است. دخترم راضی نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یک خدمتکار ایرانی داریم که او را بی بی صدا می زنیم. دخترم به او گفت: من تمام اندوخته ی مالی خود را راضی هستم، بدهم که صحّت به من برگردد؛ امّا فکر می کنم باید ناکام و با دل پرغصّه بمیرم. بی بی گفت: من یک طبیب را سراغ دارم که می تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بی بی گفت: تمام آنها برای خودت باشد. بدان من علویّه ام و جدّه ی من زهرا (علیهاالسّلام) است که پهلوی او را به ظلم شکستند. تو با دل شکسته و اشک جاری بگو: یا فاطمه ی زهرا!! مرا شفا بده. دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و از آن بانوی معظمّه یاری خواستن. بی بی هم در گوشه ی خانه با گریه می گفت: یا فاطمه ی زهرا! این بیمار آلمانی را با خود آورده ام و شفای او را از شما می خواهم. مادرجان! کمک کن و آبروی مرا نگه دار. آن مرد اضافه کرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه ی حیاط منقلب شدم و گفت: ای فاطمه ی پهلو شکسته! دیدم دختری قدری ساکت شد. ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملاً شفا یافته. گفت: الآن در بحر بودم. بانوی مجلّله ای نزدم امد و دست به پهلویم کشید. گفتم: شما کیستید؟ فرمود: «من همانم که او را می خوانی. دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام حق است. حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم. مرحوم میلانی و حاضران از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامی را به او آموختند و آنان با نورانیّت اسلام رفتند.(7)
شفای بیماری صعب العلاج یکی از علما می گوید: در حدود بیست سال قبل، همسرم به بیماری صعب العلاج گرفتار شد و بالأخره با مراجعه به اطبّا، مرض ریوی تشخیص داده شد. پس از آزمایش های دقیق و عکس برداری، کسالت را فوق العادّه و صعب العلاج دانستند؛ به طوری که نسخه و دارو بی اثر بود و از علاج آن به کلّی مأیوس شدیم. بی اندازه مضطرب و ناراحت بودیم. ناچار دست توسّل به ذیل عنایت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) زده و نماز حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را که در کتب ادعیه وارد شده، خواندم. پس از تمام اذکار، در حالی که متأثّر و دل شکسته بودم، در همان حال سجده خوابم برد. در خواب حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را به بالین مریضه ام دیدم که به او لطف و محبّت می فرمود. ناگهان از خواب بیدار و یأسم به امید بدل شد و از آن روز به بعد حال مریض روبه بهبود گذاشت و پس از چند روزی سلامتی کامل خود را بازیافت. برای معاینه و اطمینان خاطر، او را به نزد طبیبی بردم. او بعد از معاینه و دقّت کامل با تعجّب گفت: هیچ کسالتی در او نمی بینم.(5)  ----------------------------------------------------- 1. سفینة البحار، ج2، ص 374. 2. ریاحین الشّریعه، ج1، ص 58. 3. چشمه در بستر، ص 355. 4. همان، صص 355-356. 5. همان، ص 357. 6. فضائل الزّهراء، ص 75. 7. همان، ص 109