eitaa logo
مجنونم عمار
166 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
بسم الله بازهم میروند این بار شاید،از یادها ساده،با احساس وشهدا سلام سخن کوتاه در کوی نیک نامان ماراگذرندادند گرتو نمی پسندی تغییر ده قضارا... اینجارا مدفن نفس خودکرده ام تا خودی دیگر ازنو بسازم اهل دلش پاشه بیاد یاعلی. دریافت نظرات👇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی دیده‌نشده از شهید سلیمانی درباره انتخابات آمریکا @majnonamamar
همین که عشق باشد آن هم در حوالی شما ؛ هر چقدر هم که پاییز باشد بهاری‌ترین هوا سهم ماست … @majnonamamar
هدایت شده از مجنونم عمار
⚠️همرزمان گرامی ♻️کپی و استفاده از همه مطالب کانال بدون استفاده از لینک و آیدی و ذکر منبع بدون مانع است (حلال)✅ نیازی به اجازه گرفتن نیست🌹🙏 @majnonamamar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠قسمتی از شهید دکتر مصطفی چمـران؛ ♦️ای حسیـن! در کربلا، تو شهدا را در آغوش می کشیدی ، می ‌بوسیدی ، وداع می کردی..آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلطم تو دست مهربان خود را، بر ♥️سوزان من بگذاری⁉️ و عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟ 🌹 🍃🌹🍃🌹 @majnonamamar
♥️ همچون شهید ابراهیم هادی که برای خدا کار کرد و همواره و همه جا تلاش کرد و پیشه کرد و خود را از هر گناه و نامحرمی دور کرد و خدا هم همه ی کارهای خالصانه ش را بین مردم آشکار و نهان کرد😊 ♥️ پس بکوش که هر چقدرم باشی گمنام تر و خالص تری🌷 و خدا هم همه ی اعمال وکارهای گذشته اتان را در بین زمینیـ🌍ـان و آسمانیان پر رنگ و پر رنگ تر از قبل می کند و نوری تمام نشدنی🎆 به آن می دهد پس تقوا کنید و اصلا و ابدأ گرد و وسوسه های شیطانی نچرخید🚫 تا داشته باشید . @majnonamamar
دستگیری نیازمندان نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد. یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود. (راوی: مادر شهید بابایی) @majnonamamar