همه بدهکاریم؛همهیِ بشریت، همهیِ خلق عالم، در مقابل محاسبهی الهی بدهکارند.
هیچ کس نمیتواند بگوید من میزان اعمالم به قدر کفاف پاسخگوست؛ انبیاء هم نمیتوانند بگویند؛ لذا استغفار میکنند. انبیاء و اولیاء هم تا لحظهی آخر استغفار میکنند، طلب مغفرت میکنند. امام سجاد در دعا میفرماید: «و عدلک مهلکی»؛ عدالت تو، پدر من را در میآورد. لذا عرض میکنیم: «عاملنا بفضلک». اگر بحث عدالت پیش بیاید و بخواهند مو را از ماست بکشند، و اگر در کارهایمان دقت کنیم، واویلاست. باید از خدای متعال فضل او را بخواهیم، اغماض او را بخواهیم، گذشت او را بخواهیم.
_حضرت آقا جان_
مکروبه !
همه بدهکاریم؛همهیِ بشریت، همهیِ خلق عالم، در مقابل محاسبهی الهی بدهکارند. هیچ کس نمیتواند بگوید
اوس کریم حالِ من مثلِ اون دانش آموزیه که ترسِ دفتر مشقِ سفید و خط نخوردهش باعث میشه قلبش قدر یه حوض کوچیک شه، قدر یه حوض مربع کاشی شکسته و لب پر شدهایی که یه دسته اردک نابلد میونِ موج آبش رها شدن و از فرط نابلدی به تکاپو و دست و پا زدن افتادن.
مکروبه !
اوس کریم حالِ من مثلِ اون دانش آموزیه که ترسِ دفتر مشقِ سفید و خط نخوردهش باعث میشه قلبش قدر یه حو
از در رحمتت به ما بندههایِ حقیرت نگاه کن عزیز دلم.
ما طاقت عدالتت رو نداریم رفیق.
ما حساب کردیم رو مهربونیت رفیق؛ فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاّ بِفَضْلِکَ وَ جُدْلى بِجُودِکَ وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ...
چهار زن گندمگون، بلند بالا و باوقار وارد اتاق شدند و اطراف رختخواب نشستند.خدیجه سلام الله علیها بهت زده نگاه میکرد. یکی از آنها با مهربانی گفت: «نترس! ما از طرف خدا، برای کمک به تو آمدهایم. من سارهام همسر ابراهیم علیه السلام، آن یکی آسیه است. سمت راستی هم مریم دخترِ عمران، مادر عیسی علیه السلام و نفر چهارم کلثوم خواهرِ موسی علیه السلام است.
سلام الله علیها با کمک آنها به دنیا آمد. با آب کوثر غسلش دادند. آنگاه نوزاد به حرف آمد: اَشهد اَن لا اله الا الله و اَن اَبی رسول الله سید الانبیاء و اَن بعلی سید الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط. بعد به همه زنان بهشتی سلام کرد، هر یک را با اسمش.
آری او فاطمه سلام الله علیها بود. 💔
[کتاب فاطمه علی است]
#فاطمیه | #ایام_فاطمیه | #حضرت_مادر
کاش الان بقیع بودم، معجرخاکی و دل غمین و اشک ریزون و خراب به پنجرههایِ سیاه پوشِ عزادارش تکیه میزدم و مثل بچهی مادر گم کردهایی که میونِ شلوغیِ کوچه پسکوچههایِ بازار دستش از چادر مادرش رها شده، زار میزدم.مثل همهی شیعیان مادر گم کردهایی که این روزها زمزمه میکنند:
عاقبت روزی برایت یک حرم بر پا کنیم
گنبد نورانیت را شمس یک دنیا کنیم
_زهرا سادات_
#فاطمیه| #ایام_فاطمیه
Shab2Fatemieh2-1397[07].mp3
5.65M
تا همیشه در ذهنِ مسجد النبی مانده، خطبهیِ فدك با آن؛ جملههایِ كوبنده..
امروز نورِ نرم و وارفتهیِ خورشید، آنقدری رخوت و بیجانی به تنش نشسته بود که زورش نچربد به پنجرههایِ چندلایه پردهپوشیدهیِ خانه و
این شد که تا اواسط روز فضایِ اتاقها در همان حالت گرگ و میشِ خواب آلوده باقی ماند.
صدایِ لالایی خواندنم خط میانداخت به سیرِ خواب زدهیِ خانه،
لالاییِ پیش فرض و قدیمیِ ذهنی که رویِ یک دور آهستهایی از میان لبهایِ نیمه خشکم پخش و بعد از اتمام به باز پخش میرسید. تنها کسی که خریدارش بود علی بود که
میانِ خواب و بیداریِ تاب تاب خوردنهایِ رویِ پاهایم لبخندهای عمیق میزد و باعث میشد با تکانِ سر رد کنم حسِ ششمی را که نهیب میزد به چشم بقیهیِ اعضایِ خانه بدتر از نوار کاستیام که اوایل دهه پنجاه شصت قِر قِر کنان و با خش خش صدایِ درهم و برهم سر میداد.
خوابش که عمیق شد، میان پتویِ نرم و خرسیاش خواباندمش و آرام خزیدم کنارش، بوسیدمش و عطر تنش را بو کشیدم، عمیقِ عمیق
جوری که تا سالها در ناخودآگاهم ذخیرهاش داشته باشم.
صدای دینگ دینگ پیامک تلفن همراهم باعث شد تکانی به خودم بدهم و از جایم برخیزم.
زهرا بود، برایم نوشته بود خانه داریات را دست کم نگیر. نوشته بود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله این را پرسید: نزدیکترین اوقات زن به خدا چه زمانی است؟
کسی از اصحاب نمیدانست،
فاطمه سلام الله علیها اما در زندگی اش دویده بود دنبال خدا
عرض کرد: نزدیکترین اوقات زن به پروردگارش آن است که در خانهی خود باشد.
همان قدر که کارِ بیرون برای مرد، ارزش جهاد دارد کارِ خانه هم.
دلم گرم شد.
حالا خورشیدهم زورش به لایههایِ حریر پردهها رسید و نورش را پاشید میان خانه.
پاورقی؛
اول:
حضرت آقا :
یکی از مهمترین وظائف زن، خانهداری است. همه میدانند؛ بنده عقیده ندارم به این که زنها نباید در مشاغل اجتماعی و سیاسی کار کنند؛ نه، اشکالی ندارد؛ اما اگر چنانچه این به معنای این باشد که ما به خانهداری به چشم حقارت نگاه کنیم، این میشود گناه.
خانهداری یک شغل است؛ شغل بزرگ، شغل مهم، شغل حساس، شغل آیندهساز.
دوم: این روزها از تهِ دل از خدا میخوام این لحظهها برایِ همه رقم بخوره و دامن همهی منتظرها سبز شه به حق حضرت مادر.
"زهرا سادات"🌱
#فاطمیه| #سبک_زندگی_فاطمی
یه کشور مسلمان مثل ترکیه داره نفت و آبِ اسرائیلیها رو تامین میکنه!
یه کشور مسلمان هم مثل یمن نمیذاره آبِ خوش از گلوی اسرائیل پایین بره!
اینه فرق بین اسلام آمریکایی و اسلام واقعی🤌🏻
من ذهن روضه پردازی دارم، گویی پیر غلامی سینه سوخته در من، شال سبزِ عربی بر سر کشیده و تکیه زده بر تصوراتم گریز میزند به کوچه پس کوچههای بنیهاشم.
امروز که منشی برایِ پس و پیش شدن زمان نوبت آهنگِ صدایش را برای یک زن باردار برد بالا، همه زیر لب پچ پچ کردند: "آدم که با حامله اینجور حرف نمیزند" نا خودآگاه قلبم در خودش جمع شد، مچاله و چروک مثلِ یک کاغذ باطله تویِ دستهایِ یک نویسندهیِ بیکلمه. ذهنم مرا کشاند به مدینه، به خانهیِ مادر هجدهسالهایی که مراعات حالش را نکردند، که...
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ
سلام بر تو ای مظلوم (و دارای عصمت) که حق تو را غصب کردند سلام بر تو ای ستم کشیده و مقهور دشمنان دین...
زهرا سادات "
#فاطمیه | #واعتصموا_به_چادر_بانو
زمستون من هیچ وقت، ننه سرمای گیسو سفیدِ قصههای ننجونم نبود که اولِ دیماهِ هر سال، با یه چوب دستی و یه بقچه پر از ابرهای سنگین، هِلِک و هِلِک میرسید از راه و هنوز از راه نرسیده راه به راه ابرهای سنگین ور پریدهش رو میچلوند تو زندگی آدمها و قاه قاه میخندید به شادی ابر و بادیِ مردمِ سرخوشِ اهل زمین.
البته با فاکتور گرفتن از همین یه فقره، زمستون من یه دختر دم بخت با لباس آستین پفپفی سفید بود که رَج به رَجِ گیسوی کمندش رو نرگس ردیف کرده بود و
کفشِ بلوری به پاش تَق و تَق قدم میکاشت تو دل زمینهای یخ زده و کناِر همهیِ غزلهای زیر لبیش، فوت میکرد تو استکان باریک چای و بخارش رو به جون میخرید. که تفریحش همون چلوندن ابرها و ریسه بستن قندیلها و سفید پوش کردنِ زمین بود ، عین همون ننه سرما البته با یه ورژنِ کم سن و سالتر.
البته که فرقی نداره زمستون یه پیرزن دلشاد بقچه به دست باشه یا یه دختر دم بختِ کفش بلوری.
مهم دل شاد بودنِ که الهی تو این شبهای طولانی زمستونیِ پیشرو دلهمتون شادِ شاد باشه.
زهرا سادات🌱
#لبخند_یادت_نره | #مثبت_باش
امشب یه فیلم از بچههای غزه دیدم که به معنای واقعی کلمه روحم درد کشید، روحِ روزمره زده و بی دغدغهیِ سردِ من یکباره شکست عین استکان خنکِ تو آبچکون که یکهو مواجه میشه با داغیِ آبِ سماور و یکدفعه ترک بر میداره و از وسط دو تیکه میشه...
نمیدونم چی دارم مینویسم، از زور گریه کلمات رو واضح نمیبینم. تصویر ترسیدهشون پیش رومه...
آخ از این همه مظلومیتِ توی نگاهشون...
مکروبه !
امشب یه فیلم از بچههای غزه دیدم که به معنای واقعی کلمه روحم درد کشید، روحِ روزمره زده و بی دغدغهی
اَینَ صاحِبُنا ؟
اَینَ إمامُنا ؟
اُف به تو دنیا قدر همون آب بینی بزی که حضرت امیر فرمودند؛ حقیر و پستی.
اُف به تو دنیا که جلوی چشمهایِ تو، جلوی چشمهایِ میلیون ها انسانِ ساکنِ زمینت، این همه بچه زخمی و نیمه جون و نفس بریده و بی خانواده شدن و تو صدات هم در نیومد.
این تصاویر باید دنیا رو تکون میداد، باید قلبها رو میشکافت، باید چشمها رو از تیزی اشک میسوزوند، باید خشمها رو فریاد میکرد اما جهان چشماش رو به روی مظلومیتِ کودکان غزه بسته و گوشهاش رو سفت گرفته که صدایی نشنوه.
هدایت شده از 🇮🇷🇮🇶🇱🇧خبر کــوتـاه🇾🇪🇵🇸🇮🇷
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄
#طوفان_الاقصی
@khabarekotahh
مکروبه !
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ #طوفان_الاقصی @khabarekotahh
کاش اسرائیل هر چه زودتر تبدیل بشه به قبرستون لاشههای بوگندو و فاسد شدهی آشغالای اشغالگر صهیونیستی
مکروبه !
به تو فکر میکنم، شبانه روز، نیمه شبها بیشتر! به مادرانههایت، به آغوشِ گرمت که لگد مالِ چکمههایِ
سربازانِ شیطان میدوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره میکشد وَ خون؛ خونِ معصومِ کودکان از زیر پوتینهایِ براقشان جاری میشود و یک جهان مینگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی است. مردی که میگفت: زنگِ مرگ صهیونیستهای متجاوز به صدا درآمده...
_زهرا سادات "
#حاج_قاسم| #طوفان_الاقصی
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نامِ مادر شهید را خواهم آورد.
#مادر_شهید| #وفات_حضرت_ام_البنین
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوشهای معترض و خشمگین با مشتهایِ گره کرده،
اتوبوسهایِ به آتش کشیده،
پنجرههای شکسته و شیشه خردههای هزاران تکهی پخششده رویِ آسفالتِ خیابانها.
آشوب! برایِ کودک ده ساله چیز ترسناکیست،
مادرم که تسبیح به دست اخبار را دنبال میکرد یک یا حسین میگفت و یک جمله" حرمت عاشورا را حفظ نکردند"
حفظ نشدن حرمتِ عاشورا برای یک تازه مکلفِ پرس و جو گرِ عاشق امام حسین شده، چیز ترسناکی است.
نهم دیماه آن سال چهارشنبه روزی بود. گوشهیِ چادر مادرم را محکم تویِ مشت گرفته بودم و
میانِ انبوه جمعیت شال گردنِ چارخانهیِ دوست نداشتنیام را از صورتم میزدم کنار و
بلند بلند میگفتم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.
بزرگتر که شدم معنایِ بصیرت برایم رنگ گرفت و این جملهی امیرالمؤمنین که فرمود:وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر...
زهرا سادات"
#روز_بصیرت | #نه_دی
مکروبه !
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوشهای معترض و خشمگین با مشتهایِ گره کرده، اتوبوس
بصیرت، نورافکن است؛
بصیرت، قبلهنما و قطبنماست.
قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. اگر قطبنما نبود، یک وقت شما میبینید بیسازوبرگ در محاصرهی دشمن قرار گرفتهاید؛ آن وقت دیگر کاری از دست شما برنمیآید.
حضرت آقا جان |🌱| ۱۳۸۹/۸/۴