وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ
و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
و شیشهیِ عمرِ صهیونیستها ترک برداشته، بچشید طعمِ عذاب را که وعدهیِ "یَمْحَقَ الْکافِرِینَ"یِ خداوند قطعی است.
مکروبه !
و شیشهیِ عمرِ صهیونیستها ترک برداشته، بچشید طعمِ عذاب را که وعدهیِ "یَمْحَقَ الْکافِرِینَ"یِ خ
قسم به وعدهی خدا، قسم به لحظهیِ دعا که غاصبانِ قدس خاک میشوند زیر گامِ ما...
انگار امروز میشه از نزدیک لمس کرد امت رسولِ خدا بعد از جنگ خیبر چه حسی داشتند. ابوذر روحی تو ذهنم رجز میخونه:
بوی حیدر میآید
بوی کندنِ درب خیبر میآید ای قدس
اندکی صبر که سحر میآید
بوی لشکرِ مالک اشتر میآید
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
اگر نزنیم، میگویند گندهگوی خاورمیانه جرئت انتقام ندارد؛ اگر پایگاههای نیابتیشان را بزنیم، میگویند باز زورتان به اسرائیل نرسید و کردستان عراق را زدید؛ اگر قلب اسرائیل را بزنیم، میگویند موشکها در آسمان رهگیری شده و چیزی اصابت نکرده؛ اگر ویدیو اصابتها منتشر شود، میگویند به بیابانها خورده؛ اگر رسانههای اسرائیلی تایید کنند که دقیقا به پایگاه نظامی خورده، میگویند گور خودتان را کندید، اسرائیل پاسختان را میدهد؛ اگر رسانههای اسرائیلی بگویند گزینه پاسخنظامی از میز رژیم حذف شده، میگویند اصلا چرا پول ما را صرف موشک کردید؛ تسلسل بیوطنی و بیجربزگی بزدلهای نقزن پایان ندارد. کام شیرین این واقعه فراتاریخی را با پرداختن به ترسوهای غرغرو برای خودتان تلخ نکنید. ما میدانیم زدهایم؛ آنها هم میدانند که خوردهاند؛ «اصلا هم درد نداشت» های دنبالهی فارسیزبان و تهراننشین امت اسرائیل چیزی را تغییر نخواهد داد.
کتاب "حیدر" میخوانم و میرسم به سالِ سوم هجری و جنگ احد؛
خواندنِ از جنگ احُد همیشه قلبم را وادار میکند به محکمتر و دردناکتر تپیدن، انگار خودم را میان گرد و خاکها و چکاچک شمیشرها و دامب و دامب کوفتن دستهای بیشرم زنانِ قریش به دفهای زنجیر دار، سردرگم میبینم. انگار میان این هیاهو من هم به دنبال پیامبر میگردم. انگار من هم با چشم دنبال میکنم فراری شدن مسلمانان اسیرِ شایعهی " محمد را کشتیمِ " قریش را تا دامنهی کوههایِ احد.
انگار صدای فرشتهی رضوان میآید، انگار میشنوم فریاد آسمان و زمین را که در وصف شجاعت و شهامت و ایمانِ علی علیه السلام میخوانند: لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار و لا فَتی اِلاّ عَلی
زهرا سادات*
_خردهنوشتهها از کتابِ حیدر*
جنگ احد خیلی غمانگیز، غرورآمیز و پر درسِ. به نظرم هممون باید چندین بار ازش بخونیم و عبرت بگیریم.
مکروبه !
کتاب "حیدر" میخوانم و میرسم به سالِ سوم هجری و جنگ احد؛ خواندنِ از جنگ احُد همیشه قلبم را وادار می
"حیدر" میخوانم و میرسم به سال پنجم هجری، به روزهایی که سپاه اسلام نزدیک چاه اُبِیّ، پایین سنگلاخهای پوشیده از چمنِ بنیقریظه مستقرند و یهودیان میان دژهای محکم خود میلرزند و از سرِ ترس فریاد میزنند:
وای! کشندهیِ عمرو بن عبدود آمده...