مؤمنی بود در تهران، انسان بسیار خوب و بزرگواری بود که تمام زندگیش در مسیر خیر می گذشت. یک وقت از او سوال کردم، گفت: این در خون من می باشد.
آن مومن می گفت: روزگاری بود که دو ماه کرایه خانه ام که معادل 36 تومان می شد عقب افتاده بود. زن صاحب خانه جلو زنم را گرفته بود و جریان را گفته بود، من 36 تومان قرض کردم می خواستم به صاحب خانه بدهم، سر راه یک نفر جلویم را گرفته و به من گفت: لنگ 36 تومان می باشم مشکلم را حل کن. بلافاصله پول را به او دادم. وقتی به خودم آمدم، دیدم رویم نمی شود به منزل بروم، لذا آخر شب آن هم آهسته و مخفیانه رفتم. صبح هم قبل از اذان از خجالت از منزل بیرون آمدم. ظهر توی بازار صاحب خانه را دیدم، او به من گفت: فلانی من را شرمنده کردی. گفتم من شرمنده شما هستم، کرایه را ندادم و عقب افتاده.
گفت: یک آقایی امروز صبح آمده، 6 ماه کرایه منزل تو را به من داد و گفت فلانی داده است.
می گفت چهل سال از آن روز می گذرد و من نفهمیدم کی اجازه منزل را داده است، ولی این را فهمیدم که این اثر وضعی آن احسانی بود که به آن گرفتار کردم. در عین نیاز آن بر خودم مقدم نموده و مشکلش را حل کردم.
📕از کتاب رازقیت خالق نوشته اسماعیل صدیقی
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
♡مڪـتبعاشـꨄـقان♡
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰 🔳 #پسرک_
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
🔰یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🔰
🔳 #پسرک_فلافل_فروش 🔳
🌷 #فصل_سی_ونهم ، #در_خط_مقدم 🌷
🌺راوی : محمدرضا ناجی
✳️از موسسه اسلام اصیل با هادی آشنا شدم.
🔵بعد از مدتی از موسسه بیرون آمد و بیشتر مشغول درس بود. ما در ایام محرم در مسجد هندی نجف همدیگر را می دیدیم.
✳️بعد از مدتی بحران داعش پیش آمد. هادی را بیشتر از قبل می دیدم. من در جریان نمایشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم.
🔵یک روز می خواستم به منطقه عملیاتی بروم که هادی را دیدم. او اصرار داشت با من بیاید. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کردیم.
🔘او خیلی آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پیدا کرده.
🔴در آنجا روی یک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد
✳️بعد از چند روز راهی شهر شیعه نشین «بلد» شدیم.
🔵این شهر محاصره شده بود و تنها یک راه مواصلاتی داشت. این مسیر تحت اشراف تک تیراندازهای داعش بود.
هرکسی نمی توانست به راحتی وارد شهر بلد شود.
🔘صبح به نیروهای خط مقدم ملحق شدیم. هادی با اینکه به عنوان تصویربردار آمده بود، اما یک سلاح در دست گرفت و مشغول شد.
🔴چند تصویر معروف را آنجا از هادی گرفتیم
✳️همانجا دیدم که هادی، پیشانی بندهای زیبای یازهرا(س) را بین رزمندگان پخش می کند.
🔵آن روز در تقسیم غذا بین رزمندگان کمک کرد. خیلی خوشحال و سرحال بود.
🔴می گفت: جبهه اینجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. این بچه ها مثل بسیجی های خود ما هستند.
🔘هادی مدتی در منطقه عملیات بلد حضور داشت. در چند مورد پیشروی و حمله رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به یادگار گذاشت
🔵در آن ایام همیشه دوربین در دست داشت و مشغول فیلم برداری و عکاسی بود.
✳️یک روز من را دید و گفت: آنجا را ببین. یک دکل مخابراتی هست که پرچم داعش بالای آن نصب شده. بیا برویم و پرچم را پایین بکشیم.
🔵گفتم شاید تله باشد. آنها منتظرند ببینند چه کسی به این پرچم نزدیک می شود تا او را بزنند. در ثانی، شما تجربه بالا رفتن از دکل داری؟ این دکل خیلی بلند است. ممکن است آن بالا سرگیجه بگیری. خلاصه راضی شد که این کار را انجام ندهد.
🔘عملیات بلد تمام شد و این شهر آزاد شد. هادی تقاضای اعزام به سامراء داشت
🔵رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهی منطقه سامراء شده و به زیارت رفتیم.
✳️سه روز بعد با هم به یک منطقه درگیری رفتیم. منطقه تحت سیطره داعش بود. من و برخی رزمندگان، خیلی سرمان را پایین گرفته بودیم. واقعاً می ترسیدیم.
🔴هادی شجاعانه جلو می رفت و فریاد می زد: لاتخاف، لاتخاف ماکوشیئ ... نترس نترس چیزی نیست.
✳️ما آنقدر جلو رفتیم که به دشت باز رسیدیم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شدیم. خیلی ترس داشت. نمی دانستیم چه کنیم اما هادی خیلی شاد بود! به همه روحیه می داد.
🔘عصر بود که راه باز شد و برگشتیم. از آنجا با هم راهی بغداد شدیم
🔵بعد هم نجف رفتیم و چند روز بعد، هادی به تنهایی راهی سامراء شد.
✳️ما از طریق شبکه های اجتماعی با هم در ارتباط بودیم.
🔴یک شب وقتی با هادی صحبت می کردم گفت: اینجا اوضاع ما بحرانی است! من امروز در یک قدمی شهادت بودم.
✳️او ادامه داد: یک انتحاری پشت سر ما در میان نیروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله یک انتحاری دیگر در حیاط خانه خودش را منفجر کرد و...
🔘چند روز بعد هادی به نجف برگشت. زیاد در شهر نماند و به منطقه مقدادیه رفت. از آنجا هم راهی سامراء شد
⚪️دو تن از دوستانم با او رفتند.
✳️دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم: کی برمی گردی؟
🔴گفت: انشاالله مصلحت ما شهادت است!
✳️من هم گفتم این هفته پیش شما می آیم تا با هم فیلم و عکس بگیریم.
🔴اما چند روز بعد، روز دوشنبه بود که از دوستان شنیدم که هادی شهید شده
ادامه دارد ...
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
🌴🌴
#شهوت_شهادت
#قسمت_هفتم
#بخش_دوم
❗️بهتر از شهادت ....
می گیم اگه شهید وار زندگی کنی یا به قول معروف الگو ت باشه حیات طیبه شهدا ، شهادت میاد سراغت ...
اما حیات طیبه نباید الگو باشه برای شهادت ، باید الگو باشه برای رسیدن به خدا ...
شهدا هم شهادت نمی خواستن
حیات طیبه رو برای رسیدن به خدا می خواستن ...
اما به جایی رسیدن که فهمیدن به حیات طیبه نزدیکن ، از خدا خواستن که خدایا !!!
میشه آخر کار مارو رسیدن به تو قرار بدی؟
لقاءالله ...
میشه مارو با بهترین نوعش به خودت برسونی ، یعنی شهادت ...
آخه اینا از اون موقع که به دنیا اومدن شهید به دنیا نیومدن که ...
خودشون حیات طیبه داشتن و بعدش به بهترین جایزه خدا رسیدن ...
بهترین جایزه خدا شهادت نیستا
لقاء الله ، که بهترین وسیله برای رسیدن بهش شهادته ...
پس رفقا بهتر از شهادت غرق شدن در خدا هست مثل شکر که وقتی تو چایی حلش می کنی دیگه قابل تشخیص نیست
یعنی هرکی با ما حرف می زنه بوی خدا رو حس کنه ...
بشیم تجلی خدا
خیلی حرف گنده ای زدما ...
رو این فکر کنید خدایی ...
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
.
"بسماللَّه... "
| وَ ما هٰذِهِ الحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إلّٰا لَهوٌ وَ لَعِبٌ
وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرةَ لَهِيَ الحَیْوانُ لَو ڪٰانوا یَعلَمونْ.. |
این زندگى دنیـا چیزى جز سرگرمى و بازى نیستــــــ و زندگى واقعى سراى آخرتــــــ استـــــ ، اگر مى دانستند...
#عنڪبوت/آیه۴۴
+خیلی جدى اش گرفتهایــــم...
غم و شادى هــــــــایش را ....
خوشى هــــــــایش را ...
عذابـــــــــ هـایش را ...
هـمه و هـمه چیزش را ....
ما را به بازى گرفتـه...!!
ما هم بازیگرِ بازى دنیا شدهایــم...!
.
چنان سرگرممان ڪرده یادمان رفته وعدهاتــــــ را...
همان جایى ڪه ابدیستـــــــ...!
نمى دانم هنوز مى دانم یا نه...!
اما مى دانم دلم از مُـــردگىهـــــــاى
دنیا گرفتـــه...
دلم، حیاتـــــــ مےخواهد ...
آنجا ڪه یڪسره زندگےستـــــــ ...
#ابدیتــــــــ...
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan