eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
100 دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 🌱پیرو راه حسیـنـیـم و پــریشــان حــسـن همه گویند به ما بی سر و سـامان حسن... 🌱در دل مــادرمــان فــاطمه جــایی داریم از عنایات حسن نــان و نــوایـی داریــم... 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۷ آذر ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 18 December 2023 قمری: الإثنين، 4 جماد ثاني 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹مرگ هارون الرشید لعنة الله علیه، 193ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️25 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️26 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️28 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 رمان: {جانم میرود} پارت سیزدهم👇🏻 ــــ خانم با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت دوستانش شروع کردن به خندیدن مهیا با اخم گفت ـــ مزاحم نشید و به طرف خروجی پارک حرکت کرد ڪردن آن ها پشت سرش حرکت می به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقال می کرد نمی توانست از دست آن ها خالص شود مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد مهیا هم از این فرصت طالیی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند پسره فریاد و تهدید می کرد ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن ـــــ سید، شهاب، شهاب... بــهــ قــلــمــ : ♡ فــاطـمـهـ امــیـری ♡ 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 رمان:{ جانم میرود } پارت چهاردهم👇🏻 شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید ــــ حالتون خوبه ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد شهاب نگرانتر شد ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟ تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد شهاب با اخم به سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید کاری داشتید یکی از پسرها جلو امد ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر و خنده ای کرد ـــ اونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمانِ پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــ چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ الزم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی و مشتی حوالهی چشمش کرد... بــهــ: ♡ فــاطــمــهـ امــیــری ♡ 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
این روزها همه به فکر زمین خوردن مادرند😭 اما کسی به فکر زمین خوردن «حرف» مادر نیست 😔 « و مقابل نامحرم» حرف مادرم زهراسلام الله علیها ست♥️ پشت درآتش گرفت اما چادرش راحفظ کرد 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل طفلی که زمین خورده دویدم سویت آمدم گریه کنم میدانم حوصله ام را داری ✨حضرت‌مادر✨ 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/joinchat/394068394Cc88552deca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
53943میرسد-روزی-که-العجل-های-ما-میگیرد.mp3
7.18M
💫 می‌رسد روزی که 🤲 العجل‌های ما می‌گیرد 🕋 عاقبت در مکه 🤲 دعای شیعه‌ها می‌گیرد ☑️
لالایی محسنم بخوابه خوبه که به دنیا نیومدی چه خوب شد که تیر سه شعبه از گلوی تو بیرون نکشیدم لالایی!
این نامه را به جوهر کینه نوشته‌ام 🌴از روزهای خوب مدینه نوشته‌ام