eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
103 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قسـمـت شـصـت و نـهــم سه روز گذشت و روز جواب دادن زهرا بود. تو این سه روز دل تو دلم نبود و از نگرانی رو پا بند نبودم. محدثه بدخلق شده بود و همش گریه میکرد. تا بغلشم نمیکردم آروم نمیگرفت. عادت کرده بود به من.دعا کردم به زهرا هم عادت کنه. میدونم مادرخوبی برای بچه ام میشه. همش دل تو دلم نبود که قبول نکنه. اونوقت انقدر پاپیچش میشدم که بالاخره راضی بشه. من دیگه کوتاه نمیام. هرطور شده باید زهرا رو به دست بیارم. اینهمه انتظار بسه دیگه زهرا باید مال من بشه. عصر روز سوم بهش زنگ زدم. بعد سه تا بوق برداشت. _بله؟ _سلام خوبی؟ _سلام ممنون شما خوبین؟ _با من راحت باش زهرا. فکراتو کردی؟ یکم من من کرد و گفت:باید به خانوادم بگم. _زهرا جان شما قبول کن اونا با من. فقط بگو‌که با من میمونی تاخیالم راحت بشه. سکوت کرد. منم یک ضرب المثل درباره سکوت شنیده بودم. _میگن سکوت علامت رضاست زهراخانم. مگه نه؟ خندید و منم گفتم:قربون خنده هات. خیلی میخوامت دختر. بازم سکوت کرد. منم یکی زدم تو دهن خودم که بی موقع باز نشه و‌چرت و‌پرت نگه. اه لعنت به تو کارن. میدونم الان زهرا لبشو به دندون گرفته و‌معذبه. _خب من با دایی حرف میزنم. _فقط..من شرط دارم. _ جانم بگو هرچی باشه قبول میکنم. _هر چی؟؟؟ اینجوری که گفت تردید کردم و گفتم:نه والا با این لحنی که شما گفتی. خندید و گفت:زیاد سخت نیست روز خاستگاری میگم. اگه دوست داشتنتون واقعی باشه چشم بسته قبولش میکنین. همین الانم چشم بسته قبولت دارم خانمی. هیچی نگفتم تا دوباره گند نزنم. _باشه. کاری نداری؟ _نه. محدثه رو ببوسین. _چشم خانم. مراقب خودت باش. خداحافظ. _باشه. خدانگهدار. خداحافظی که کردم از سر آسودگی نفس عمیقی کشیدم. خداروشکر زهرا دیگه مال من شد. خانم‌خونه ام، مادر دخترم، همسر من.. خیلی خوشحال بودم برای همین، همون روز رفتم شرکت دایی و باهاش حرف زدم. اول اونم تردید کرد اما گفت:هرچی زهرا بگه. من حرفی ندارم. بعد مکث طولانی که کرد گفت:اما...اینو بدون من لیدا رو با رضایت خودم فرستادم خونه تو. نمیخوام زهرا هم مثل لیدا... از خودم بدم اومد با این حرف دایی. آره دایی جان قدر دخترتو ندونستم و باهاش خوب نبودم اما زهرا فرق داره. دوسش دارم و تا دنیا دنیاست نمیزارم کسی چپ نگاهش کنه. _خیالتون راحت دایی جان. اون روز قرار خاستگاری رو گذاشتیم برای دو روز آینده که دایی بتونه با اون حال زندایی براش توضیح بده که قضیه چیه؟! هرچند بنده خدا زندایی هیچوقت منو مقصر مرگ دخترش ندونست و مثل پسر خودش باهام رفتار کرد. اما الان شاید اگه بفهمه میخوام با زهرا ازدواج کنم نظرش عوض بشه. خلاصه تا شب خاستگاری بازم دل تو دلم نبود. هزار بار کت و شلوارامو پوشیده بودم و امتحانشون کرده بودم. دفعه دوم بود میرفتم خاستگاری. اون دفعه از سر اجبار بود ولی این دفعه به میل و خواسته خودم بود. چه تفاوتی بود بین این دو مجلس خاستگاری. چقدر امشب خوشحال بودم و حاضر نبودم این خوشی رو با هیچ‌چیز دیگه‌عوض کنم. ادامه دارد...
چه شبی بود دیشب! دیشب برای ساعاتی نزدیک بود تعداد زیادی از بچه‌های جبهه‌ی انقلاب سکته کنند! خدا اساسی همه‌مان را چلاند‌؛ خوب هم چلاند! شاید هیچ‌کدام‌مان فکر هم نمی‌کردیم که احتمال برگشت به دهه‌ی خسارت‌بار نود، از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است! آخر چه کسی باور می‌کرد نماینده‌ی دولتی که روزگار مردم را سیاه کرده بود، حدود نیمی از آراء را به‌دست آورد آن هم درست بعد از شهادت شهیدجمهور! نیمی از آراء را به‌دست آورد نه در مشارکت ۷۰ درصدی به بالا؛ بلکه در مشارکت زیر ۵۰ درصد که همیشه تصور می‌کنیم، آنان کسانی هستند که به انقلاب و انقلابی‌ها باور دارند! حتی تصور اینکه امروز خاتمی و روحانی به پزشکیان به عنوان رئیس‌جمهور تبریک می‌گفتند هم کشنده بود. اما خطر از آنچه فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌تر است؛ اولاً ما همه شرمنده‌ی امام جامعه شدیم در عدم‌تحقق مشارکت حداکثری؛ ثانیاً بسیاری از ما انقلابی‌ها در هر دو گروه، لحظه را نشناختیم و چه بسیار که حرمت‌های برادران‌مان را نگه نداشتیم؛ ثالثاً بیش از آن‌که به رقیب اصلی بپردازیم، رفیق و برادر خودمان را نواختیم‌؛ رابعاً رقیب را بسیار و بسیار ناچیز دیدیم؛ خامساً با کنش‌های مجازیِ کم‌ثمرِ انتخاباتی سرگرم شدیم! امروز اما باید بدانیم که در حساس‌ترین نقطه‌ی عالم ایستاده‌ایم؛ نقطه‌ای که مالک اشتر نخعی در چندقدمی خیمه‌ی معاویه، منتظر برادری و انسجام‌مان پشت‌سر امام‌مان است تا کار استکبار را یکسره کند. یک هفته‌ی آخرالزمانی در پیش داریم. دست همه‌ی برادران قالیبافی‌ام که بارها در روضه‌ی اباعبدالله و سرزمین‌های نور و سفر اربعین با هم گریستیم، می‌بوسم و عاجزانه می‌خواهم دوباره یک صف بشویم؛ همان که خدای‌مان فرمود «کانهم بنیان مرصوص». زمان برای شکوه و گلایه و بگومگوهای برادرانه بسیار است. به این سوال بیاندیشیم که شنبه‌ی دیگر چه شنبه‌ای است؟ روزی که انقلاب خمینی و خامنه‌ای که امید این ملت نجیب و مستضعفان عالم است، چند قدم به طلوع خورشید ولایت عظمی امام زمان(علیه‌السلام) نزدیک می‌شود یا شبی ظلمانی و تاریک که ما را عبرت آیندگان خواهد کرد؟! کوچک تمام نیروهای انقلابی خادم الشهدا ✍ ابوذر روحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌زد به سینه‌شو فریاد می‌کشید : این تن بمیره ، نذار نوکر بی کربلا بمیره :) .
اگه پرشک رای نیاورده بود الان رئیس جمهور داشتیم🥺
به پزشکیان رأی بده هموطن✌️ برای داشتن همچین فردایی❤️