میدونید چطوری سال ۸۴، رأی ۵ میلیونی احمدینژاد، ۱۷ میلیون شد؟
یک هفته تمام بچههای بسیج دانشجویی و تمام دانشجوها رفتند توی روستاها کار کردند.
چرا الان نتونیم؟
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زاکاتی: آقای پزشکیان یک
وزارت خانه را نتوانست بچرخاند
ودر مجلس اصلاح طلبا استیضاح شد.
دوباره تانک انقلاب روشن
شد😂😂😂
👌هربار زاکانی صحبت
میکنه یه زمین لرزه در
دل پزشکیان و روحانی
به وجود میاد🤠
فقط تن و بدنم میلرزه پزشکیان بیاد تو تلویزیون مثل حسنک بگه
علی برکت الله😱😱😱
خدا یا خودت به داد ما برس
تلگرام جنگه سر جلیلی و پزشکیان
امام همه طرفه جلیلی هستن و پزشکیان یک نفر ازش دفاع میکنه😂👏🌹
سلام میشه صلوات بفرستید و
در صورت تمایل خودتون هم عضو بشید؟🌱
https://eitaa.com/Majnoon88
#ناشناس_حمایتی
سلام کسی که به کانال شما سر نمیزنه و ویو خوبی ندارید چرا فعالیت میکنی حتی خود مدیر کانال از این کانال خسته شده از رو داری شه کانالو حذف نکرده تو چته هی فعالیت میکنی واسه کی
#ناشناس
سلام بزرگوار ما با همین جمعیتی که داریم دورهم فقط برای حاج قاسم موندیم و باید بگم اصلا مهم نیست که کانال ویوش کمه من فقط واسه حاج قاسم فعالیت میکنم مدیر کانال من خبر ندارم ازشون شاید کاری،مشکلی چیزی دارن که نمیتونن فعالیت کنند اما ایشون هم اگر دقت کنید فعالیت دارن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با طنز هم میشه دوران
فلاکت بار روحانی رو
به خوبی نشون داد😂😂
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشت سال دولت روحانی به روایت تصویر.
نشر حداکثری دهید.
خداوند هم به مردم در قرآن برای عبرت گرفتن، گذشته را یادآوری می کند.
مشاوران پزشکیان همان مشاوران روحانی هستند.
#سعید_جلیلی
#دولت_سوم_روحانی
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت شـصـت و نـهــم سه روز گذشت و روز جواب دادن زهرا بود. تو این سه روز دل تو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت هـفـتـادم
"زهرا"
اونقدر از خواستگاری و ابراز علاقه کارن شکه شده بودم که پاک فراموش کرده بودم اون مسلمون نیست. برای همین برای ازدواجم شرط گذاشتم و امیدوار بودم قبول کنه چون منم مثل اون خیلی بی تاب و بی قرار این وصلت بودم.
مامان که خبر خاستگاری رو از بابا شنید، اولش مثل من شکه شد اما کم کم کنار اومد و قبول کرد که بیاد.
مادرجون و پدرجون با عمه اومده بودن خونمون. قرار بود کارن با محدثه تنها بیاد.
دلیل اینکه عمه باهاشون نمیومد کاملا مشخص بود.
کارن تو هر موضوعی دخالت مادرشو ممنوع کرده بود و خودش تصمیم میگرفت.
الانم عمه به عنوان فقططط عمه من اومده بود به مجلس خاستگاری.
میدونستم به زور نشسته و بهم لبخند میزنه.
خیلی استرس داشتم. دستام میلرزید و نمیدونستم چیکار کنم.
چقدر جای محدثه خالی بود و چقدر دلتنگش بودیم.
اون شب بهترین لباسمو پوشیدم وچادر رنگیمو سرم کردم.
جلو آینه ایستادم و خودم رو برانداز کردم.
دامن بلند سفید با پیراهن آستین بلند کرمی و شال همرنگش که به صورت لبنانی بسته بودم دور سرم.
چادر سفیدمم که انداختم رو سرم، لبخند عجیبی رو لبم اومد. آره من خوشحالم از اینکه حسم به کارن یک طرفه نیست، خوشحالم که داره میاد خاستگاری، خوشحالم که قراره برای محدثه مادری کنم.
این وظیفه مادری از اول به گردنم بود و من هم چشم بسته قبولش کرده بودم.
چون کارن و محدثه رو اندازه جونم دوست داشتم و میدونستم میتونم مادرخوبی برای محدثه و همسر خوبی برای کارن باشم.
زنگ در که به صدا دراومد، رفتم بیرون.
کارن اومد تو و من از دیدنش ذوق زدم.
کت شلوار قهوه ای پوشیده بود با پیراهن کرمی.
خیلی خوشتیپ شده بود.سریع ازش چشم گرفتم اما او نزدیکم شد و گفت:سلام عروس خانم.
_سلام.
سرمو انداختم پایین. کارن دسته گل رو گرفت سمتم و گفت:هرچند خودت گلی.
گل رو ازش گرفتم و با لبخند تشکر کردم.
گونه محدثه رو که خواب بود، بوسیدم و رفتم سمت آشپزخونه.
چای ریختم و بردم برای همه.
محدثه تو بغل کارن غرق خواب بود.
جو سنگینی به وجود اومد که با تک سرفه کارن از هم شکست.
_ راستش دایی جان من اومدم اینجا که رسما زهرا خانم رو ازتون خاستگاری کنم. حرفامونم با اجازه بزرگترا زدیم فقط مونده جواب شما و..
نگاهم کرد و گفت:البته شرط زهراخانم.
بابا گفت:من مشکلی ندارم دایی جان اگه زهرا قبول کنه.
همه نگاها اومد سمت من.
_شرطم مسلمون شدن آقا کارنه.
انگاری کارن وا رفت.
_چی؟
_گفتم که مسلمون شدنتون. من با کسی که خدا و دین اسلام رو قبول نداره زیر یک سقف نمیرم.
_یعنی چی زهرا؟هرکسی رو تو قبر خودش میزارن. من به دین و ایمانت کاری ندارم تو هم نداشته باش.
_ببینین آقا کارن ما بهم نامحرمیم دلیلی نداره انقدر صمیمی حرف بزنین. بعدشم من گفتم شرط دارم اگه نمیتونین قبول کنین اجباری نیست. درضمن شما قراره بشین همسر من، مونس من، یار و همراه من.. پس باید با هم تفاهم و نقاط مشترکی داشته باشیم یا نه؟
دین و مذهب چیز الکی و شوخی بردار نیست. اگه مسئله پیشپا افتاده ای بود من حرفی نداشتم اما در این مورد...متاسفم.
از جام بلند شدم وگفتم:ببخشید با اجازتون شبتون بخیر.
رفتم تواتاقم و در رو بستم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو