🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
هرگز فراموش نمیکنیم آمریکا چه کرد با ما
خدا ازشون نگذره به حق مولامون امام زمان👩🦯
سلام پرفایلاتون خیلی قشنگ بود چرا حذف شون کردین
+
گوشیمو فرمت کردم همه حذف شدن
میگردم ببینم هست شون یا نه
🇮🇷مــڪٺـبـ حـآجــے🇸🇩
خدا ازشون نگذره به حق مولامون امام زمان👩🦯
ایشالا
خدا خون شهدا رو میگیره ازشون
سلام لینک کانال مقداد رو دارید
+
سلام داشتم فرمت کردم حذف شد
دوستان دارید
سلام چرا انقدر ریزش دادید لطفاً یه وقتایی رو تبادل کنید نه همش یه یک ساعت در روز
+
سلام چشم حتما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت چشمانی که لایق شهادت شد..
🌹#شهید_عباس_دانشگر🌹
👈چشمی میتواند امام زمان ( عج) را ببیند که در همه حال مراقبش باشی ...
👈چشمی فردای قیامت شادمان است که برای سید جوانان بهشت امام حسن و حسین علیه السلام اشک ریخته باشد ...
👈چشمی میتواند خدا را ملاقات کند و شهادت را نصیب انسان کند که گناه نکرده باشد ...
#مراقب_چشمانمان_باشیم
# هرچیزی ارزش دیدن ندارد
🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات
36.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگم به شوق تو هوایی ام 💔 .
#شهادت_امام_رضا🕯
#استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-ماپناهندهبهاوییم
اماناست رضا♥️
↻ #تلنگر‹.🙂💛.›
حرفقشنگ🖐🏻💔
دیدیبعضیوقتادلتمیگیره؟!
حالخوبینداری!
دلیلشمیدونیچیھ؟!
چونگناهکردی.. :)
چونلبخندخداروگرفتی'
چوناشکامامزمانتوریختی!
چونخودتوشرمندهکردی...
بخدازشتھ🖐🏼
ماروچهبهسرپیچیازخدا؟!
مگهماچقدرمیمونیم؟!
مگهماچقدرقدرتداریم؟!
بهچیمیرسیم؟!
باگناهبههیچینمیرسیم؛هیچ!
بلکههمهچیوازدستمیدیم💔
#خداهمهچیزهدیگھ.. :)
وقتینباشهدیگههیچینیست!
کمیفقطکمی
واسهخداارزشقائلبشیمنھ؟!
باگناهخودتوازخدادورمیکنی..!
خداتوروباگناهدوستندارهرفیق..'
توروپاکومهربونآفرید..!
چیسرِمالِخداآوردیم؟!
#لااقلبهاحتراموجودخداکهدرونمونه..'💛
شرمندهمیشیما...
نگاهموننکنهداغونمیشیما.. :)
خداکهتورووِلنکرده...
توسرتوانداختیپایینودنبالدلترفتی
25.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالم بد است،
با تو فقط خوب میشود...🕊
enc_1624211776824012139356.mp3
4.35M
مشهدتمدینمه:)))!
#حسین_ستوده
#یاضامن_آهو💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨›
امامرضا؛خیلےدوسِتدارم🖐🏻🖤:))))!"
‹🕌✨› ↫ #شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨›
شاه پناهم بده♥️
‹🕌✨› ↫ #نگین_هشتم
38054070060149(2).mp3
6.04M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴کبوترم هوایی شدم
🌴ببین عجب گدایی شدم
🎙 #عبدالرضا_هلالی
🎙 #حامد_زمانی
⏯ #نوآهنگ
👌بسیار دلنشین
#پارت206
صبح که برای نماز بلند شدم، اولین کاری که کردم از پنجره بیرون را نگاه کردم.
هنوز آنجا بود. چرا از حرفش کوتاه نمیآید.
فوری برایش پیام دادم:
مجازاتت تموم شد، برو خونه دیگه.
او هم نوشت:
–سلام، صبح بخیر. حالت بهتره؟
از حول این که زودتر برایش بنویسم که به خانه برود، سلام یادم رفته بود.
با شرمندگی و عذرخواهی جوابش را دادم.
نوشت:
–دلم می خواست ببینمت، ولی می دونم نمیشه، باشه میرم، فعلا خداحافظ.
از کارهایش سردرنمیآوردم. ولی از این که رفت نفس راحتی کشیدم.
ان روز بعد از ظهر مادر آرش زنگ زد و حالم را پرسید. از این که دیر زنگ زده بود عذرخواهی کردو گفت:
–راحیل جان خیلی گرفتارم اصلا بعضی وقتها یادم میره می خواستم چیکار کنم. مثلا دیروز موقع غذا درست کردن با خودم گفتم کارم تموم شد به راحیل زنگ میزنم، ولی یادم رفت، اونقدر که فکرم مشغوله...از این که زود در موردش قضاوت کرده بودم واز دستش ناراحت شده بودم احساس شرمندگی کردم. بندهی خدا انقدر درگیری فکری دارد که نباید توقعی داشته باشم. باید بیشتر مراعاتش را بکنم.
–اشکالی نداره مامان جان، انشاالله که مشکلات برطرف میشه، دستتون درد نکنه زنگ زدید.
آهی کشیدو بعد از کمی تعارفات همیشگی خداحافظی کردیم.
فردای آن روز آرش دنبالم آمد و باهم به دانشگاه رفتیم.
موقع برگشت آرش نگاهی به گوشیاش انداخت وتعجب زده گفت:
–دوتا تماس از خونه داشتم، پنج تا تماسم از مژگان.
–خب چرا جواب ندادی؟
–سر کلاس گذاشته بودمش روی سایلنت.
فوری با گوشی مادرش تماس گرفت.
–الو مامان، سلام، کارم داشتید؟
همانطور که حرف می زد به طرف ماشین رفتیم. بعد از قطع تماس نفس راحتی کشیدو با لبخند نگاهم کرد.
–معلومه خبر خوبیه؟
–یه خبر بده، یه خبر خوب، اولش کدومش رو بگم؟
–خبر خوب.
–آشتی کردند.
–راست میگی آرش؟
سرش را تکان داد.
–خداروشکر، حالا چطوری؟
–آهان، چطوریش برمی گرده به اون خبر بده.
–یعنی چی؟
–یعنی مژگان حالش بد میشه، فکر کنم فشارش میوفته، بعد چند بار به من زنگ میزنه می بینه، جواب نمیدم، از مامان می خواد زودتر من رو پیدا کنه و خبرم کنه که بریم پیش دکترش.
وقتی مامانمم زنگ میزنه و از پیدا کردن من مایوس میشه به کیارش زنگ میزنه، بعد باهم میرن دکتر و اونجا با هم حرف می زنن و آشتی می کنند. الانم مامان گفت دارن میرن رستوران غذا بخورن. دکتر گفته مژگان نباید فشار عصبی داشته باشه وگرنه ممکنه زایمان زودرس داشته باشه.
–پس باید خیلی مواظب باشن.
–اهوم. همین جملهی دکتر کافیه که کیارش دیگه چهار چشمی مواظب مژگان باشه. آخه تو نمیدونی بچش چقدر براش مهمه.
آرش ماشین را روشن کرد و با یه خیال راحتی ادامه داد:
–از این که آشتی کردن و مسئولیت مژگان از گردنم افتاد حس خوبی دارم.
–چه ربطی به تو داره.
–عه، مگه میشه ربطی نداشته باشه، بخصوص با سفارشهای هر روزهی کیارش خان.
–روسایلنت بودن گوشیت حکمتی داشته ها...
–آره، ولی خب احتمالا مژگان یه غرغر برام کنار گذاشته دیگه.
از حرفش خوشم نیامد، آرش نباید این اجازه را به مژگان بدهد...ولی حرفی نزدم.
آرش می خواست سر چند تا ساختمان برای سفارش گرفتن سر بزند برای همین از او خواستم که من را به خانه سوگند برساند.
قبلش با سوگند تماس گرفتم وخبر دادم که یک وقت دوباره مهمان نداشته باشند.
همین که از در خانهی سوگند وارد شدم آنقدر ذوق و احساس توی نگاهش دیدم که نیازی به پرس و جو نبود.
–بله رو گفتی سوگند؟
لبخند پت و پهنی زدو با صدای کشیده و بلند گفت؛
_بلللهه
بغلش کردم وبا خوشحالی بوسیدمش
–مبارک باشه عزیزم.
–یعنی محرم شدید؟
–نه بابا، چه خبره، فردا میریم آزمایش و این چیزها...آخر هفته اگه خدا بخواد محرم می شیم. «امروز چه روز خوبی بود، خداروشکر که همش خبرهای خوب می شنوم.»
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#پارت 207
آن روز مادر بزرگ سوگند اندازه های مشتری را به من دادو گفت:
–دخترم امروز الگوی این روبکش، بعدشم میدم خودت برش بزنی، ببینم چقدر یاد گرفتی، انشاالله تا آخرهفته خودت همین رو بدوز وپروکن توی تن مشتری و تحویلش بده تا دستت راه بیفته. پارچهایی را هم آورد و جلویم گذاشت.
رنگ پارچه سبز بود و از خودش گل های ریزو درشت داشت.
با استرس به پارچه نگاهی انداختم و گفتم:
–وای می ترسم، مامان بزرگ، اگه خرابش کنم، برای شما بد میشه.
–پس حواست رو جمع کن که خراب نشه. بالاخره باید از یه جایی شروع کنی دیگه. لباسی که واسه مامانت دوختی خیلی تمیز دوخته شده بود. مطمئنم این رو هم می تونی. مدلش سادس نیاز به وقت زیادی نداره.
سوگند رو به من دنبالهی حرف مادر بزرگش را گرفت و گفت:
–راحیل تو می تونی... هر جا هم که به مشکلی بر خوردی بپرس. بعد لبخندی زد و ادامه داد:
–چون تو هر دفعه امدی توی کار مشتریها کمکمون کردی، مامان بزرگ دلش میخواد ازت یه خیاط ماهر بسازه.
امروز که زنگ زدی گفتی میای کمک، مامان بزرگ گفت کمکم کارهای برش رو میخواد بهت یاد بده. به خاطر لطفی که بهمون می کنی.
–این چه حرفیه؟ از همین خرده کاریها هم کلی چیز یاد گرفتم. از این که می تونم اینجا مفید باشم خودم لذت میبرم و از شما هم ممنونم.
اون روز تمام سعیام را کردم تا یک الگوی بی نقص بکشم. ولی برای برش زدن دیگر وقت نبود. قرار شد فردا برای برش زدن و دوختن از صبح بروم.
آرش آن شب زنگ زد و حالم را پرسید. من هم گفتم که چند روزی باید برای کار خیاطی بروم پیش سوگند.
مخالفت کردو گفت:
–وقتی این همه لباس حاضری توی مغازه ها هست چه کاریه خودت رو اذیت کنی.
–درسته، ولی یاد گرفتن یه هنر همیشه به درد می خوره، تازه اونی که خود آدم میدوزه لذتش خیلی بیشتره.
نفسش را بیرون داد و گفت:
–باشه اگه اینقدر دوست داری برو. ولی شب که خواستی برگردی میام دنبالت.
صبح که به خانهی سوگند رفتم، نبود. با نامزدش برای آزمایش رفته بودند.
من هم بعد از این که لباس را برش زدم پشت چرخ نشستم و با کمک مادر بزرگ مقداری از کارهای سوگند را انجام دادم.
ولی دیگر وقت نشد لباس را دوخت بزنم. چون آرش دنبالم آمده بود.
تا نشستم روی صندلی، آرش با لبخند شاخه گل رز قرمزی جلوی صورتم گرفت و گفت:
–یه خبر خوش.
گل را گرفتم و با لبخند تشکر کردم و پرسیدم:
–چی؟
–سفر آخر هفته مون سر جاشه.
–عه؟ تو که گفتی کنسله.
–نه دیگه آشتی کردن. با اون خط و نشونهایی که اونا می کشیدند من گفتم دیگه اینا حالا حالاها آشتی بکن نیستند.
–فردا بعد از دانشگاه بریم برای سفرمون یه کم خرید کنیم.
–خرید چی؟
فکری کرد و گفت:
–مثلا یه چمدون بزرگ که لباسهای هر دومون توش جا بشه، با یه سری هم لباس و این چیزا دیگه...ببین چی لازم داری که بگیریم.
–آخه آرش من بعد از دانشگاه باید بیام اینجا کار خیاطی دارم.
–خب پس فردا بیا.
–می ترسم وقت کم بیارم نتونم تا آخر هفته تمومش کنم. بعد برایش توضیح دادم که مادربزرگ سوگند چه لطفی در حقم کرده و نمیخواهم به خاطر بی مسئولیتی من، قولی که به مشتریاش داده خراب شود.
–باشه پس، فردا بیا اینجا، پس فردا هم بریم خرید.
با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم:
–ممنونم. دعا کن این لباسه خوب از آب دربیاد، خیلی برام مهمه.
لبهایش را بیرون داد و گفت:
–یه کاری نکن به لباسه هم حسودیم بشه ها، یعنی چی خیلی برات مهمه؟
از حرفش خندهام گرفت و حرفش را تکرار کردم و دوباره خندیدم.
–به لباس حسودیت بشه؟ خیلی باهالی آرش...یعنی می گیری لباس رو می زنی؟
قیافه ی مضحکی به خودش گرفت وگفت:
–حالا دیگه...لازم بشه لباسم میزنم.
از حرفش دوباره بلند خندیدم.
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم واز صدای خندهی من سرنشین های ماشین کناریمان توجهشان به ما جلب شد.
آرش با صدای عصبی گفت:
–هیس، آرومتر، چه خبره.
من که تازه متوجه شده بودم، چقدر بلند خندیدم، فوری شیشه را بالا دادم و خنده ام را جمع کردم و سرم را پایین انداختم.
از این که جلب توجه کرده بودم ناراحت شدم، ولی از هیس گفتن آرش خیلی قند در دلم آب شد.
از این که از نگاه نامحرم به من بدش امده بود و تذکر داده بود، دل تو دلم نبود.
بینمان سکوت بود تا این که جلوی رستورانی نگه داشت.
–بریم شام بخوریم.
بعد از سفارش دادن غذا، دستم را زیر چانه ام گذاشتم و با انگشت دست دیگرم روی میز نقش میزدم.
نگاه سنگینش را احساس کردم ولی به روی خودم نیاوردم. دستش را روی دستم گذاشت و پرسید:
–ازم ناراحتی.
–نه. برای چی؟
–نباید اونجوری بهت می گفتم.
–مجازاتم بود دیگه. ممنون که تذکر دادی.
با چشم های گرد شده نگاهم کرد.
بعد لبهایش به لبخند کش امد.
–مجازاتت مونده هنوز.
–بد جنس دیگه سواستفاده نکن.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
📸گزارش تصویری | مداحی محمد الجنامی در حرم مطهر رضوی
#آرام_جانها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتن تموم زندگیت گفتم آقا امام رضا 🖤 .
#شهادت_امام_رضا🕯
#استوری📲
💚 ماجرای نماز بارانِ امام رضا (ع) و رفع خشکسالی در خراسان 💚
قسمت اول
🔸از جمله معجزات اهل بیتِ وحی، مربوط به روایتی از امام جواد علیهالسلام درباره دعای پدر بزرگوارشان امام رضا برای بارش باران یا «نماز استسقاء» است.
🔹در عصری که مظاهر دنیای مدرن بر زندگی بشر سایه انداخته و زمینههای غفلت از یاد خدا را بیشتر از گذشته مهیا کرده است، مرور معجزات، کرامات و فضائل خوبان بشر و در رأس آنها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت پاک ایشان، تا حد زیادی میتواند نیاز روح و جان ما در راستای اتصال به قدرت بیمنتهای خداوند و دریای رحمت پروردگار را فراهم کند.
🔸از جمله این معجزات، مربوط به روایتی از امام جواد علیهالسلام درباره دعای پدر بزرگوارشان برای بارش باران یا «نماز استسقاء» است. امام حسن عسکری از پدر بزرگوارش امام هادی و ایشان از امام جواد علیهمالسلام نقل میکند:
🔹هنگامی که مأمون به زور پدرم امام رضا علیهالسلام را ولی عهد خویش کرد آسمان بخیل شد و باران نبارید مدتی در آن سال این گونه بود و خشکسالی در خراسان اتفاق افتاده پس بعضی از مردم و اطرافیان مأمون گفتند: این غضب خدا است که به ما غضب کرده و آن به خاطر این است که امام رضا ولیعهدی را پذیرفته است. وقتی این گفتهها به گوش مأمون رسید مأمون ناراحت شد و به امام رضا گفت: به راستی که باران از ما مدتی قطع شده و زمینهای ما خشک شده است اگر میتوانی دعا کن تا خداوند متعال برما منت بنهد و به برکت دعای تو باران به ما بفرستد. امام رضا علیهالسلام فرمود: این کار را میکنم. مأمون گفت: چه وقت این کار را میکنی؟
ادامه دارد...
#امام_رضا
در آغوش خدا باشید
💚 ماجرای نماز بارانِ امام رضا (ع) و رفع خشکسالی در خراسان 💚
قسمت دوم
🔸مأمون گفت: چه وقت این کار را میکنی؟ امام رضا فرمود: روز دوشنبه. امام جواد علیهالسلام فرمود: درخواست مأمون از پدرم در مورد دعا کردن برای باران روز جمعه بود. سپس امام رضا علیهالسلام فرمود: دیشب در رؤیای صادقه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه جدم امیرالمؤمنین علیهالسلام نزدم آمدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: ای فرزند دلبندم، تا روز دوشنبه صبر کن پس به صحرا برو و در آنجا نماز استسقاء را اقامه کن، سپس دعا کن که خداوند متعال دعایت را مستجاب میکند و باران برای آنها میفرستد و همچنین از فضل و کرم و علوم خودت به آنها بگو و نیز به آنها بگو که در روز دوشنبه باران خواهد آمد تا به فضل و کرامت و نزد پروردگار جهانیان آگاهی پیدا کنند.
🔹وقتی روز دوشنبه رسید پدرم به طرف صحرا حرکت کرد و خلایق نیز به صحرا رفتند. بعد از اقامه کردن نماز استسقاء ایشان بر فراز تپهای رفت و دستان مبارک خویش را به آسمان برد و ذکر ثنای خدای تبارک و تعالی و درود فرستادن بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم گفت، سپس عرض کرد: خدایا، ای پروردگار من، به راستی که تو مقام و منزلت ما اهل بیت علیهمالسلام را نزد مردم بزرگ شمردی و به آنها فرمودی که به ما متوسل شوند تا برای آنها دعا کنیم. ای خدای من، به راستی که اکنون آنها همان گونه که به آنها امر فرمودی به ما متوسل شدهاند و آنها امید دارند که فضل و رحمت و بخشش تو به آنها برسد و نیز امیدوارند که از روی احسان و کرم و نعمت به آنها جواب بدهی، پس بر آنها باران بفرست باران سراسری نه باران همراه با طوفان یا باد شدید که ابرها را از هم دور میکند اما ابتدا بارش باران برای آنها بعد از اینکه آنها از اینجا رفتند و در منزلهای خود و قرارگاههای خود ساکن شدند.
ادامه دارد...
#امام_رضا
در آغوش خدا باشید
▪️زیارت امام رضا علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وَلِىَّ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا حُجَّةَ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا نُورَ اللَّهِ فى ظُلُماتِ الاَْرْضِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا عَمُودَ الدّینِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ اِبْراهیمَ خَلیلِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ اِسْماعیلَ ذَبیحِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُوسى کلیمِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عیسى رُوحِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِی
وَلِىِّ اللَّهِ وَوَصِىِّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ
سَیدَىْ شَبابِ اَهْلِ الجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عَلىِّ بْنِ الْحُسَینِ
زَینِ الْعابِدینَ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی باقِرِ عِلْمِ الاَْوَّلینَ وَالاْ خِرینَ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ جَعْفَرِ بْنِ
مُحَمَّدٍ الصّادِقِ الْبآرِّ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ
اَلسَّلامُ عَلَیک اَیهَا الصِّدّیقُ الشَّهیدُ اَلسَّلامُ عَلَیک اَیهَا الْوَصِىُّ الْبآرُّ التَّقِىُّ اَشْهَدُ اَنَّک قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیتَ الزَّکوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیتَ عَنِ الْمُنْکرِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتیک الْیقینُ
اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَبَا الْحَسَنِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
▪️صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ.
🔴 امام رضا علیه السلام فرمودند :
🔵 خدایا در کار او (حضرت قائم علیه السلام) ما را به خستگی و تنبلی و سستی و ضعف مبتلا مفرما و ما را از کسانی قرار بده که به وسیله (یاری) او دینت را یاری می رسانی
⚫️ شهادت امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران تسلیت باد.
برای شما آرزوی حاجت روایی و سلامتی و کربلا را داریم در این شب شهادت امام رضا علیه السلام مارا هم دعا بفرمایید انشالله مشرف بشوید به مشهد الرضا❤️🩹❤️🔥💔🖤
شهادت جان سوز حضرت امام رضا علیه السلام تسلیت باد
از طرف تمامی اد های مکتب حاجی 🤎🤍🖤
2_144189955882670631.mp3
5.83M
صلوات خاصه امام رضا(ع)💚✨
#حاج_حسین_خلجی