eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
99 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قسـمـت دوازدهـم "کارن" شب مامانو کشیدم کنار و بهش گفتم که موندن تو این خونه برام عذابه اما مامان اصرار داشت بمونیم چون بعد سال ها میدیدشون.منم پامو کردم تو یک کفش که من ازاین خونه میرم شما دوست داشتی بمون. ازفرداشم افتادم دنبال خونه اما مگه پیدا میشد؟اگرم بود برای مجرد ها جایی نداشتن.این چه وضعشه؟جوونا با هرسرو وضعی راه میرن تو خیابون اونوقت حق اجاره دادن خونه به مجردا رو ندارن.واقعاعجیب بود. رسیدم خونه دیدم مادرجون داره با تلفن حرف میزنه.فقط صدای مادرجون میومد. _قربونت برم مادر که انقدر گلی. _... _نه فدات بشم این چه حرفیه حتما درگیر بودی دیگه مادر فدای سرت‌ _... _آره آره هستن گلم هروقت دوست داشتی بیا. _... _نه چه مزاحمتی عزیزمادر؟تو رحمتی. _... _چشم عزیزم حتما.قربونت برم مواظب خودت باش.سلامم برسون. _... _حتما حتما.خدانگهدارت. رفتم تو و گفتم:کی بود هماجون که انقدر قربون صدقش میرفتی!؟چشم خان سالار روشن. خندید و اومد جلو بغلم کرد،گفت:ازدست تو پسر.دخترداییت بود.زهراخانم. _همون چادریه؟ _اره مادر خیلی خانومه زنگ زد هم عذرخواهی کرد که نیومده هم اینکه سلام رسوند بهتون. تودلم گفتم:میخوام نرسونه دختره امل. رفتم تو اتاقم و درگیر لب تاب و آهنگام شدم.چند تا آهنگ قشنگ دانلود کرده بودم که داشتم گوش میدادم. دراتاق زده شد و مامان اومد تو. _در داره اینجاها. اومد تو و نشست رو تخت. _واسه اومدن تو اتاق پسرم باید اجازه بگیرم؟ هوفی کشیدم و گفتم:چیکار داری؟ _خونه بهت ندادن نه؟ _خوشحالی؟ باحرص گفت:این چه وضع حرف زدن با مادرته؟ _مامان بس کن تروخدا اعصاب ندارما. دید به نتیجه ای نمیرسه ازاتاقم رفت بیرون. ادامه دارد...
😴 وقت خوابیدن 😴 وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری 💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢 ⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸 ↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷 💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠 🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁 1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است. 2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🔸یک مرتبه🔸 3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات 🔸یک مرتبه🔸 4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد. 🔸یک مرتبه🔸 التـــــماس دعــــ❤️ــــــا ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 اگرم اجل ندهد امان؛ به محرمت برسم حسین… تا امان بده که به روضه ی تو بگیرد این نفسم حسین...))❤️ این حسین کسیت که عالم همه دیوانه‌ی اوست...
هدایت شده از مِرصـــٰآد³¹³
کنار تصاویر رفح می‌نویسند منفی ۱۸ سال غافل از اینکه بیشتر شهدای رفح کودکان زیر ۱۸ سال اند💔 :)
YEKNET.IR - zamine - shahadat shahid raeisie 1403 - salahshoor.mp3
5.9M
خادم الرضا قربانی شد همنشین سلیمانی شد بیادش سوز و آوا داریم چو باران از این غم می‌باریم 🎙 💔 «سلام ایرانی»
یه خبر خوبم دارم برای اونایی که از اولین روز تاسیس کانال با حاج قاسم بودن
۱۵خرداد ۱۴۰۲ مکتب حاجی تاسیس شده
حالا سه روز دیگه تولد ۱ سالگی کانال هست
هدایت شده از مِرصـــٰآد³¹³
با ظهور مهـــدی (:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قسـمـت سیـزدهـم تاشب خودمو مشغول کردم تا به چیزایی فکر نکنم‌که عذابم میده.نیمه های شب بود و همه شام خورده بودن جزمن که از عصر پایین نرفته بودم.دوست نداشتم با سالار روبرو بشم.اصلا از خودش و قانوناش خوشم نمیومد.برعکس عاشق مادرجون شده بودم و راحت اسمشو صدا میزدم.برام شام هم آورد منم چون نخواستم دستشو رد کنم دولقمه ای خوردم. صدای تقه ای به در اومد. _بفرمایین. پدربزرگ جان بودن.اومد تو و نشست رو تخت. _بی مقدمه میرم سراصل مطلب..مامانت گفت میخوای بری. هدفونم رو ازگوشم درآوردم چ گفتم:بله همینطوره. _چرا اونوقت؟من چشم امیدم تو بودی پسر.عصای دستم میشی. _مگه خودتون پسر ندارین؟ _اونا که همیشه نیستن پیشم.میخواستم کارخونه رو بسپرم دستت بچرخونی اما مثل اینکه نظرت یک چیز دیگه است. پوزخندی زدم و گفتم:من چشمم به جیب بابام نبود،شما که دیگه جای خود داری. عصبی،بلندشد و گفت:توخارج ادب یادت ندادن پسر؟ نخواستم دعوا بشه برای همین حرفی نزدم.اونم رفت. پیرمرد بدعنق،گیرش افتاده به من. صدای زنگ گوشیم منو از فکر بیرون اورد.جالبه این گوشی ما سال تا سال زنگ نمیزنه.نمیدونم کیه که یادم افتاده. بادیدن شماره فهمیدم دوست قدیمیم دِرِکه. _به رفیق قدیمی.چطوری؟ _یادی از مانمیکنی کارن جان.خوبم توخوبی؟ _میگذره.چیشد یادی ازما کردی؟ _دوست دخترت گیر داده بود زنگ بزن ببین کارن کجاست؟ _کی؟ _النا _تحویلش نگیر بگو کارن مرده. _عه کارن این چه حرفیه؟ _کار نداری حوصله ندارم درک؟ _مثل همیشه بی اعصاب.خدافظ گوشیمو پرت کردم رو تخت و رو صندلی چرخدار لم دادم. اعصابم حسابی بهم ریخته بود.خونه هم شده بود دردسر.اینجوری نمیشه باید یه فکری به حال خونه بکنم.حوصله بحث کردن با خان سالار رو ندارم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت چـهـاردهـم صبح مشغول پوشیدن کفشام بودم که در حیاط بازشد و یک دخترچادری وارد حیاط شد.بادیدنش حدس زدم زهراباشه. تا منو دید جلو اومد و سلام کرد.جوابشو آروم دادم. مثل اینکه صداشو مادرجون شنید،چون گفت:سلام گل دخترم بیاتو مادر. _سلام مادرجون. مادرجون اومد دم در و گفت:به به دخترگلم.خوبی؟آهایادم رفت معرفی کنم اینم پسرعمت کارن. لبخند قشنگی زد و گفت:خوشبختم اقا کارن. دستشو جلو نیاورد منم خودمو سبک نکردم و گفتم:منم همینطور. بعد خداحافظی کردم و از خونه رفتم بیرون.این دختره خیلی باخواهرش فرق میکرد.تو این مدت کم که ایران بودم تک و توک خانم چادری دیده بودم. شونه بالاانداختم و با تاکسی خودمو به بنگاهی که قرار بود سراغ خونه رو بگیرم،رسوندم. اونجاهم تافهمیدن مجردم گفتن بهت خونه نمیدیم.بابا مگه یک پسر مجرد چه قدر جا میخواد اشغال کنه که این اداها رو درمیارین؟ کلافه چند جا دیگه رفتم اما خونه نبود که نبود.کاش مامان راضی میشد باهام بیاد خونه بخریم.اونجوری حتمابهمون خونه میدادن. تارسیدم خونه دیدم دخترداییم هنوز هست.چادررنگی سرش بود و داشت کمک مادرجون میکرد.چه اداها‌!! رفتم تو اتاقم و موقع ناهار اومدم بیرون.سرمیز ناهار مادرجون کلی ازغذاش تعریف کرد گویا دستپخت زهرابوده‌.ازحق نگذریم خیلیم عالی شده بود.مامان اما مثل من زیاد تعریف نکرد چون مغرور بود. اصلا نگاهشم نکردم دخترداییمو ببینم چه شکلیه.برام مهمم نبود چون چادری بود و ازاین دختراخوشم نمیومد.البته بگم ازدخترای کنه و سیریشم بدم میومد. ناهار که تموم شد،سرمیز مادرجون پرسید:خب پسرم چیشد؟خونه پیدا کردی؟ _نه مادرجون خونه کجابود؟هرجا میرم میگن به پسر مجرد خونه نمیدیم.من نمیدونم این چه قانون مسخره ایه!! زهرازبون باز کرد وگفت:به نظر من که کارخوبی میکنن.جوونای این دور و زمونه خونه مجردی که بیاد دستشون هزارتا کار انجام میدن. طلبکارانه نگاهش کردم و گفتم:اینهمه دختر و پسری بدحجاب ریخته توخیابون به اینا گیر نمیدن،به خونه مجردی گیر میدن.جالبه! _بله درسته حرف منو بااین حرفتون تایید کردین.جوونای این دور و زمونه!اینو بهتون بگم که جامعه نمیتونه میلیون ها نفرو از تو خیابون جمع کنه بخاطر بدحجابیشون اما میتونه جلو گیری کنه برای فساد جامعه.نمیتونه؟ مستقیم نگاهش کردم و گفتم:دختردایی کی گفته که حالا خونه مجردی منبع فساده؟خیلیا هستن برای راحتی و اسایش خودشون خونه تنهایی میگیرن. زهرا موقرانه سرش رو پایین گرفت و گفت:پسرعمه شما ایران نبودی نمیدونی.همه بدبختیا ازهمین راحتیا و آسایشا شروع میشه. دهن منو بسته بود اما من کم نمیاوردم. ازسر میز بلندشدم و گفتم:نمیدونستم استاد جامعه شناسی هستین. اونم همونطور که با غذاش بازی میکرد،گفت:بنده هم نمیدونستم شما وکالت میخونین. نگاه بدی بهش انداختم و رفتم تو اتاقم.دختره خیره سر امل واسه من آدم شده‌.نشونت میدم در افتادن با کارن چه مزه ای داره زهراخانم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت پـانـزدهـم "زهرا" پسره پررو بامن در میفته.فکرکرده چون خارجیه و دوسه سال ازم بزرگتره میتونه بامن بحث کنه.من فلسفه و منطق خوندم اونم تو دانشگاه دولتی.مگه میتونه باحرفای چرتش منو قانع کنه؟ خوشم اومد که نتونست حریف من بشه.نبایدم بشه من ایرانیم.22ساله دارم تو ایران زندگی میکنم.فرق من و یک پسری که دو روزه اومده ایران،مثل زمین تا آسمونه. واسه من وکیل وصی شده،حکم میکنه‌. انگاری عمه خیلی ازم شاکی شده بود.خیلی بدنگاهم میکرد.امامن کارخودمو کردم.بعد ناهار،ظرفها رو جمع کردم و رفتم تو آشپزخونه شستم‌.هرچی سیمین خانم(خدمتکار)اصرار کرد که بشوره گفتم برو استراحت کن خودم میشورم. درحال شستن آخرین ظرف هابودم که عمه اومد تو آشپزخونه و به بهانه آب خوردن یکم موند.میدونستم میخواد چیزی بگه اما انگار مردد بود‌‌. _چندسالته؟ اومد کنارم ایستاد و زل زد بهم. _22سالمه عمه جان. _اما ماشالله زبونت دراز تر از سنته. باحرص دندونامو بهم فشاردادم اما چیزی نگفتم. _ببین زهراخانم.احترام فامیلی به جاش اما پسرمن تازه اومده ایران 27سال تمام لای پر قو بزرگش کردم.هرچی خواسته فراهم بوده.عین خودتم زبونش تنده اما اجازه نمیدم کسی بهش توهین کنه. _چطور پسرتون به هرکی میخواد توهین میکنه! _اون فرق میکنه.هنوز تو جمع ما مثل غریبه است.باید باهاش خوب رفتار کنی تا عادت کنه. دست از ظرف شستن کشیدم و گفتم:من فلسفه و منطق خوندم عمه جون.بایدی تو سرم نمیره مگر اینکه منطقی باشه. دختر پررو و زبون درازی نبودم اما حرف زور هم سرم نمیشد. _خوبه افرین.کی بهت گفته هرچی زبون درازتر باشی،تو دل برو تر میشی؟ بالبخند جوابشو دادم:کسی همچین حرفی نزده.درضمن بنده جسارت نکردم فقط گفتم حرف منطقی رو قبول میکنم همین. ازکنارش رد شدم و رفتم بیرون.مادر و پسر جفت هم بودن ماشالله‌. دیگه باید میرفتم.چادرمو سرم کردم و از مادرجون و پدرجون خداحافظی کردم.عمه نبود و من به مادرجون سپردم که ازطرف من ازشون خداحافظی کنن. با تاکسی رفتم دانشگاه و تاعصرکلاس داشتم‌. عصر،خسته و کوفته رسیدم خونه و بدون معطلی خوابم برد.اصلا یادم رفت برای مامان تعریف کنم امروز چیشده خونه مادرجون. نزدیکای غروب بیدارشدم و اول نمازمو خوندم.داشتم سجادمو جمع میکردم که باز سروکله محدثه خانم پیداشد. _به به حاج خانم.قبول باشه نماز روزه ها‌ فقط بلد بود مسخره کنه.منم بهش اهمیتی ندادم و فقط گفتم:ممنون. _چیه باز دپرسی؟پسرعمه حالتو گرفت؟ بعد چشمک تیزی زد و تکیه داد به در. سجادمو که جمع کردم رفتم سراغ قفسه کتابام و درسای فردا رو حاضرکردم. _چیه فضولی امانت نداد؟ تکه ای از موهای بلند مشکیش رو دور انگشتش پیچید و گفت:تو که میشناسی منو!زود بگو. _اتفاق خاصی نیفتاد که قابل گفتن باشه. _همیشه حرفاتو بخور.اه بعد از اتاق رفت بیرون. ادامه دارد...
- گدای کوی رضا شو که این امام رئوف - به سینه احدی دست رد نخواهد زد ...🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این انتخابات متفاوت از انتخاب‌های دیگر است؛ سفره‌اش با شهادت پهن شده؛ حرمت نگه دارید؛ شهدا نظاره می‌کنند... همین...! سحرشهریاری
پایان آدمیزاد....نه از دست دادن رفیق است.....نه رفتن یار....نه تنهایی....هیچکدام پایان آدمی نیست آدمی آن هنگام تمام میشود که خدا فراموشش کند...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدار شو هم وطن بیدار شو انقلابی وقت فکر کردن به ۵ جریان نفوذی ضد رهبری نیست باید مقابله کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما خیبری و بدر و حُنینی هستیم دنباله رو راه حسینی هستیم هر چند امام رفته است اما ما دلدادهٔ مکتب خمینی هستیم