eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
102 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
شدیدانیـازدارم، آقایم حسین‹؏›از بپرسہ : ـ ڪَیۡفَ حٰالـُك؟! من بگـم : + هَلۡ يمكن كاَنۡ تَعٰانقني(: «میشہ بغلـ مکنے؟؟💔🚶🏿‍♂».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خوبه که من،همیشه مشمول لطف و کرم "رقیه ساداتم" :))❤️‍🩹 خانوم سه ساله:) _
28.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای «بازگرد» تقدیم نگاه شما منتظران حضرت ولیعصر ارواحنا فداه 👌بسیار زیبا 👈ببینید و نشردهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بین‌الحرمین! زیربارون! نگاه‌به‌حرمش! چشمای‌خیس! زانوبزنی‌وازته‌دل‌گریه‌کنی... عجب‌حسِ‌خوبیه‌:) مگه‌نه؟؟💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون مهدوی✋🏻💔 نفستون حیدری✋🏻💔 ذکرتون یاعلی✋🏻💔 مهرتون فاطمی✋🏻💔 عشقتون حسینی✋🏻💔 قلبتون رضایی✋🏻💔 صبرتون زینبی✋🏻💔 حجابتون فاطمی✋🏻💔 غیرتتون علوی✋🏻💔 شبتون متعالی✋🏻💔 الهم الرزقنا توفیق شهادت✋🏻💔 اگر خوب بدی دید حلال کنید ✋🏻💔 اگر کم فعالیت کردیم یا فعالیت هامون خوب نبود هم ببخشید✋🏻💔
⊰✾﷽✾⊱ بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد... یـٰااُمٰــاهْ ••💚 سلام، روزتون‌ معطر‌ به‌ نام . "عــ"🌱
1_838240515.mp3
21.06M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀ 🌟🌱 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از اتاق ریحانه رو اندازش را آوردم و رویش کشیدم. خم شدم و بوسه‌ایی از لپ نرمش کردم، لپش نوچ بود. برگشتم نگاهی به کمیل که تکیه زده بود به قاب درو ما را نگاه می کرد انداختم و گفتم: – کاش بعد از غذا صورتش رو می شستیم. بچه نباید با صورت کثیف بخوابه. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون خدایی نکرده اجنه ممکنه به بچه ها نزدیک بشن. بچه که بودیم، مادرم همیشه می‌گفت بعد از غذا دست و صورتمون رو بشوریم، حتی گاهی شبها قبل از خواب چک می کرد دست و صورتمون کثیف نباشه. بزرگتر که شدم یه روز ازش دلیل کارش رو پرسیدم اونم این جواب رو داد. کمیل فقط نگاهم کرد. حس شاگردی راپیداکردم که مقابل معلمش درس پس می دهد، برای تکمیل حرفهایم ادامه دادم: – پاد زهرش یه آیت الکرسیه که الان براش می خونم. نگاه تشکر آمیزی به من انداخت و گفت: –اون که درمان همه ی دردهاست... من میرم به زهرا بسپارم. بعدش بیرون منتظرتون میمونم. کلید را برداشت و گفت: –لطفا در رو ببندید و بیایید. وقتی ماشین را روشن کرد پرسید: –گوشیتون رو برداشتید؟ داخل کیفم را نگاهی انداختم و گفتم: –بله هست. مدتی به سکوت گذشت. نگاهی به گوشی ام انداختم تاببینم مادرم زنگ نزده باشد که دیدم دوباره اسم آرش، روی صفحه‌ی گوشی‌ام خودنمایی می کند.. فوری دکمه ی کناری‌اش را زدم و داخل کیفم انداختمش. روزی را یادم امدکه سوار ماشین آرش بودم و کمیل زنگ زدتا بگوید ریحانه تب کرده.ارش بلافاصله بعد از تمام شدن تلفنم، پرسید کی بود؟ ومن تا توضیح ندادم و همه چیز را برایش نگفتم کوتاه نیامد. اما امروز چراکمیل بادیدن اسم آرش چیزی نپرسید. سکوتش نشان از این داردکه فکرش رامشغول کرده ولی به خودش این اجازه را نمیدهد که سوالی بپرسد. هر چه فکر کردم فقط به یک جواب رسیدم، شاید آرش خودش را محق تر میداند. چقدر دلم می خواست الان در مورد آرش حداقل یک توضیح مختصری بدهم تا حداقل فکر بدی درموردم نکند. سکوت را شکست وبااخم پرسید: –چرا جوابش رو نمیدید؟ گنگ نگاهش کردم و او اشاره به کیفم کردو گفت: –همون که داره خودش رو می کشه. سرم راپایین انداختم و چقدر خدارا شکر کردم که این سوال را پرسید. آرام گفتم: –قبلا جوابش رو دادم. ــ خب...یعنی مزاحمه؟ ــ نه، همکلاسیمه. با این حرف بدونه فکرم، همانطور که خیره به جلو بود لبهایش کش امدوخودش را منتظر نشان داد، برای توضیحات بیشتر، ولی وقتی ادامه ندادم، با تردید و خیلی آرام پرسید: – خواستگاره؟ با علامت سر جواب مثبت دادم. دوباره به روبرو خیره شد و گفت: – خب؟ خجالت می کشیدم برایش توضیح بدهم، ولی برای این که نسبت به رابطه‌ی من و آرش بد بین نباشد خجالت راکنار گذاشتم وگفتم: –من بهش جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نیست. برگشت طرفم و خیلی جدی گفت: –پس چرا میگید مزاحم نیست؟ هول شدم از این کارش و گفتم: – خب، نیست، فقط اصرار داره دوباره حرف بزنیم شاید نظرم عوض بشه. این بار با خشمی که در صدایش بود و سعی در کنترلش داشت گفت مادرتون در جریان هستند؟ ــ بله، تقریبا. ــ می خواهید من باهاش حرف بزنم؟ ــ نه ممنون، چیز مهمی نیست، خودم حل می کنم. بقیه راه به سکوت گذشت و تا آخر راه اخم هایش را باز نکرد. وقتی رسیدیم خانه تشکر کردم و پیاده شدم و او به سرعت دور شد. تا خواستم دستم را روی زنگ بگذارم با شنیدن صدای آرش خشکم زد. ✍ ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
–چندلحظه صبرکنید. هاج وواج نگاهش کردم، قلبم بعدازچندلحظه به کارافتادودیوانه وارخودش رابه قفسه ی سینه ام کوباند، بالاخره نگاهم راازاوگرفتم وپخش زمین کردم. با قدمهای بلند خودش را به من رساند. صدای قدم هایش اکو شد درسرم. زانو زد جلوی پاهام و نگران گفت: –چی شده؟ تصادف کردید؟ یا زمین خوردید؟ با این کارش تپش قلبم بیشتر شد، صورتم داغ شد، یک قدم عقب رفتم ولی تعادلم رانتوانستم حفظ کنم، برای نیفتادن، خودم رابه دیوارچسباندم وعصایم به زمین افتاد. فوری عصارادستم دادوباغم نگاهم کرد. سعی کردم نگاهش نکنم، با صدایی که لرزشش پیدا بود گفتم: –نامه بَرتون بهتون نگفته؟ کنارم ایستادو گفت: –حتی نمی خوای نگاهم کنی؟ منظورت ساراست؟ مگه اون امدنی تو اینجوری بودی؟ سرم رابالا آوردم، ماتش شدم، لاغرتر شده بود. ولی مثل همیشه خوش لباس وخوش تیپ بود. یک قدم ازاوفاصله گرفتم و بی توجه به سوالش من هم پرسیدم: –چطوری اینجا رو پیدا کردید؟ چشم هایش نم شدو گفت: –دلتنگ که باشی، هیچی آرومت نمیکنه، جز دیدنش یا شنیدن صداش. تو که گوشیت رو جواب ندادی. منم از سارا به زور آدرس گرفتم و تصمیم گرفتم اونقدر بمونم اینجا تا بالاخره از خونه بیای بیرون، ولی دیدم تو اصلا خونه نیستی...انگار می خواست طعنه ایی چاشنی حرفش کند ولی حرفش را خورد. از حرفهایش دلم ضعف رفت، واقعا چقدر درسته که میگن دل به دل راه دارد. احساس سرما می کردم، درحالی که هوا خوب بود، تمام انرژی که داشتم را جمع کردم وگفتم: –سارا کار درستی نکرده آدرس اینجا رو بهتون داده. لطفا الانم زودتراز اینجا برید، سعی کردم لرزش لبهایم را کنترل کنم برای همین به داخل دهانم جمعشون کردم و ادامه دادم: – اینجا مارو می شناسند. چشم هایش تمنارافریادمیزدند. خیلی مهربان گفت: – پس خواهش می کنم چند دقیقه بیایید داخل ماشین بشینید باهم حرف بزنیم. چطور می توانستم قبول نکنم، دلم سرکش شده بود. یقه ی قفسه ی سینه ام راگرفته بودوبرایش قلدری می کرد. سرم را پایین انداختم و فکری کردم، یک آن، انگار تمام قول و قرارهایی که با خودم گذاشته بودم یادم امد، به خودم نهیبی زدم، که "مگر نمی خواهی تمامش کنی، پس دیگرحرفی نمانده". در دلم از خدا کمک خواستم. به چشم هایی که با محبت نگاهم می کرد چشم دوختم و نمیدانم این همه قدرت راازکجاآوردم، سیلی محکمی به دلم زدم. یقه ی قفسه ی سینه ام رارها کردودرگوشه ایی سنگ شد. – من حرف هام رو قبلا به شما گفتم، دیگه حرفی نمونده، لطفا مزاحم نشید. کاری نکنید که به خاطر مزاحمت های شما ترک تحصیل کنم و دیگه دانشگاهم نیام. لطفا از اینجا بریدو دیگه ام سراغم نیایید. شما یه خواستگاری کردید منم جواب منفی دادم تموم شد رفت، چرا اینقدر پیله می کنید. بعد زنگ را فشار دادم. خودم هم می دانستم که تمام نشده، می دانستم که دل منم پیله کرده ... انگار خرد شد، مبهوت نگاهم می کرد، از جایش تکان نخورد. مثل مجسمه شده بود. در راکه زدند، فوری داخل شدم و محکم بستمش. باصدای بسته شدن درچیزی درقلبم فروریخت، پشت در نشستم و بغض نشسته در گلویم را آرام آرام رها کردم واز خدا خواستم که بتوانم فراموشش کنم. صدای رفتنش را نشنیدم، حتی صدای روشن شدن ماشینش را. یعنی هنوز نرفته بود. با خودم گفتم بروم بالا و از پنجره نگاهی بیندازم. به پاگرد که رسیدم از پنجره نگاه کردم همانجا نشسته بودو سرش پایین بود... ✍ ...
🍂هوای جمکران تو دل ما را هوایی کرد دلم را گنبد فیروزه ای رنگی طلایی کرد 🍂و می‌خواند تو را حتی نگاه بچه‌ها آقا برای کودکان چشم بر راهت بیا آقا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم از عشق.. نشانی به من خسته بگو گفت جز عشق حسین هر چه ببینی بدلیست:")💛
⏱ 57روز مانده به اربعین - امروز 20تیر 1402 ⏱ ‌ تا اربعین 1402 یعنی 15شهریور 57روز مانده... بطلب آقا چیزی نمانده... دلشوره عجیبی دارم... ▪️ تا 💔 『@parovan
22.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در جامعــه ای که هر خیــابــان و کوچـــه اش،چندین کشته و زخمی دارد 🥀 • • ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @parovan
اســـــم‌ "زهـــــــرا‌" درد را درمـــــان‌ڪــــند.....❤️ •🌱🕊•
📔•| ‌بـه‌نیابت‌ازاهل‌بیت‌"علیه‌‌السلام"، همه‌اموات‌،،شھدای‌مدافع‌حرم‌وهمه‌شھدای‌اسلام‌ . 🌿•| بـسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یاصاحِبَ‌الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ. . 🌿•| "عجـ" اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا. ❤️✨