eitaa logo
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
282 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
758 ویدیو
51 فایل
--کانال رسمی متولد بهار ۱۳۷۲🌿 پیوسته به سیدالشهدا بهار ۱۳۹۵🕊️ :/ آرمان ما تشکیل جامعه انقلابی و مهدوی است! •سایت‌جهت‌آشنایی↓ http://shahiddaneshgar.ir •صفحه اینستاگرامی↓ @maktab.abbasdanshgar.ir •جهـت ارتبـاطات بیشـتر↓ @mohammadmahdi1996 @Y_akhoondi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبوب من... در تاریخ برای بازگشت هیچ معشوقی به اندازه ی شما التماس نشده!❤️🙏🏻 ✓مکتب‌‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ ⟨ 🆔@maktababbasdanshgar
درس هایی از آیات قرآن برای زندگی‌موفق در " جز ۲۶ قرآن کریم " 🌙مؤمنان با کافران سختگیر و با یکدیگر مشفق و مهربانند. (فتح، ۲۹) 🤍جستوجوگر عیبهای دیگران نباشید و به همدیگر لقبهای زشت ندهید. (حجرات ،۱۱) 🌙اگر فاسقی برایتان خبری آورد، آن را بررسی کنید که صحت دارد یا نه. (حجرات ،۶) 🤍همان طور که خوردن گوشت برادر مرده نفرت انگیز است باید که غیبت نیز چنین باشد. (حجرات ،۱۲) 🌙به پدر و مادر خود با کمترین کلمه مانند «اف» بی احترامی نکنید. (احقاف، ۱۷) 🤍از درسهای بزرگ زندگی پیامبران صبوری و پرهیز از شتاب زدگی است. (احقاف، ۳۵) 🌙مؤمنان با هم برادرند میان برادرانتان سازش دهید. (حجرات، ۱۰) 🤍در اموالتان سهمی برای فقرا و محرومان قرار دهید. (ذاریات ،۱۹) 🌙خداباوران راستین هیچ ترس و بیم و اندوهی نخواهند داشت. (احقاف ،۱۳) 🤍در جهل و نادانی خود اصرار نکنید. (احقاف ،۲۳) 🌙آیا در زمین به سیر و سفر نمیروید تا به چشم خود پایان کار و کیفر پیشینیان را ببینید؟ (محمد، ۱۰) 🤍یکدیگر را مسخره نکنید شاید دیگری از شما بهتر باشد. (حجرات ،۱۱)
اوایل مهر ماه۱۳۹۴بود و زمان فارغ التحصیلی عباس. دوستان کانون های دانشجویی از من در خواست کردند که سه نفر از بچه ها را در دانشگاه نگه دارم که عباس یکی از آن ها بود. این سه نفر مدنظر من هم بودند. بعدا فهمیدیم که فقط با ماندن دو نفر از این سه نفر موافقت می شود. عباس بالافاصله پیش من آمد و گفت اگه قرار بر ماندن دو نفر است من می روم تا بقیه بمانند. علت را که سوال کردم گفت آن دو نفر از من اولی ترند و بهتر است که من به سمنان بروم. این تواضع را می شد دروجودش دید. نگفتم تلاشم را می کنم. اگر امکان ماندنت بود که هیچ و اگر رفتنی شدی هم که ان شاء الله آینده خوبی در سمنان داشته باشی. تلاشم را کردم وهر سه نفرشان ماندنی شدند. 👤به نقل از↓ ″ سردار حمید‌اباذری ،فرمانده‌ی‌شهید ″ 📚برگرفته‌ از کتاب↓ ″ لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت‌ ،فصل۳ ″
پـروردگـارا... ناتوانم، تنها به نگاهت، به وجودت، به حضورت در زندگانیم محتاجم ، قلبم را برای رسیدن به خودت به نهایت پاکی ها منور بگردان. و مرا در روز موعود در ردیف پاکان قرار ده! 🤲🏻✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🧡ـ🕊» بسم‌رب‌علـے‹؏›|⁦✯⁠ زبان به توبه نگردد چرا که بگذارد شفاعت تو گنه زیر بار استغفار ... 🧡¦↫ 🕊¦↫ ‹ 🆔@maktababbasdanshgar
{الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاٰ یُغْلَقُ بَابُهُ} سپاس خدایی را که در رحمتش بسته نشود..🌱 - دعای‌افتتاح-
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۹۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹 خانم مقصودی، آذ
۱۹۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ...نگاهش حرف‌‌ها داشت، لبخندش پر از مهر و محبت بود، یک لحظه احساس کردم که واقعاً دارد نگاهم می‌کند. نگاهش برایم آشنا بود؛ یک آن به خودم که آمدم دیدم پایین عکس نوشته:«جوان مؤمن انقلابی، شهید عباس دانشگر». نامش را در فضای مجازی جست‌وجو کردم. مطالب زیادی ازش خواندم. دل‌نوشته‌هایش، نامه‌هایش به همسرش، نامه‌هایی که نشانی از بازگشت درش نبود. کتابش را تهیه و مطالعه کردم. متوجه شدم که لبخند و نگاه این شهید خیلی از همسالان من را متحول کرده. وجود او باعث شد به‌یکباره متحول بشوم. دو سال می‌گذرد. همان دختر بی‌حجاب و بی‌نماز شده یکی که نماز اول‌وقت می‌خواند. آخر برادر شهیدش همۀ نمازهایش اول‌وقت بود. شده کسی که دست دادن و بگووبخند با نامحرم برایش معنی ندارد. همانی که از چادری‌ها متنفر بود، شده عاشق بی‌بی فاطمه زهرا(س). یک دختر چادری که با وجود مخالفت‌ها و کنایه‌ها عاشق چادر است. حالا می‌فهمم که چادری‌ها سرد نیستن و خودشان را نمی‌گیرند؛ بلکه به خودشان اجازه نمی‌دهند با هرکسی گرم بگیرند، اسم بگووبخند با نامحرم را اجتماعی بودن نمی‌گذارند. حالا می‌فهمم که معجزه را چطور خدا وارد زندگی آدم می‌کند و چطور خیلی اتفاقی اعتقادات‌و علایق‌و عقاید یک آدم را تغییر می‌دهد. در تمام عمرم خداراشکر می‌کنم که برادرشهیدم را توی مسیر زندگی‌ام قراردادو من را توی مسیر شهدا. حالا رازدار من، رفیق بی‌ریای من، دلیل عشقم به شهدا تنها شهیدعباس‌دانشگر شده است. ... .
وقتی ضارب علی را با چاقو زد ‏ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم ‏پیرمردی آمد وگفت : ‏خوب شد؟همین و می خواستی؟ ‏به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟ ‏علی باصدای ضعیفی گفت: ‏حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم... ‏⁧شهید علی خلیلی🦋 ⁩
-دعای‌روزبیست‌و‌هفتم‌ماه‌رمضان-🌿 خدایا روزى كن مرا در آن فضیلتِ شب قدر را و بگردان در آن كارهاى مرا از سختى به آسانى و بپذیر عذرهایم و بریز از من گناه و بار گران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش! 🌙
روزه‌کہ‌میگیرے زیاد یاد امام‌حسین‌علیه‌السلام‌باش ... چون‌ارباب‌مارو درحالیکہ‌گرسنہ‌وتشنہ‌بود ، شھیدکردن :)'💔 .
4_5818836325574380243.mp3
4.48M
⊰ تندخوانی‌قرآن‌کریم‌ جزء۲۷ ⊱ ختم‌ قرآن‌ به‌ نیت [هدیه به حضرت فاطمه‹س›] ♥️📖
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌙 گزارش تصویری دیدار رمضانی عصر امروز دانشجویان با رهبر انقلاب را از اینجا ببینید👇 📥 khl.ink/f/55988
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود کمک میکرد به خاطر دارم که شبی بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود چند بار کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است. «شهید حمید سیاهکالی» 🌒🍃
در سراشیبیِ مــاهِ رمضـانیـم ، ولـی ... سربلندیم که از عشقِ عــلی، دَم زده‌ایم 🪴
بدونِ حُبِ شما عشق ؛ نافرجام است ... جوان، نجف ڪه نبیند جوانِ ناڪام است💙
یک روز به من گفت : « حاجی! من در کانون های دانشگاه رشد کردم، نه اینکه کلاس ها چیزی یاد نگرفته باشم، اما حاصل فعالیت های کانونی، ارتباط با فرمانده جهادی، دعوت از سخنران ها و برگزاری جلسات برای من بسیار موثر تر از کلاس ها بود. من در مدتی که در دانشگاه بودم، بیشترین تاثیر را از کانون ها گرفتم.» نفس این فعالیت ها اورا پخته و با تجربه کرده بود. محتوای فعالیتش هم اندیشه او را بارور می‌کرد. دبیر کانون اندیشه مطهر بود و همین اورا با اندیشه های شهید مطهری پیوند می داد. خانواده اش هم گفتند که او کتاب های شهید مطهری را می خواند و یادداشت برداری می کرد! شاید عباس آنجا که شهید مطهری درکتاب هایش از «نشاط شهادت» حرف می زند را خوانده بود که این گونه عاشق شهادت شده بود. با آن تجربه و پختگی، با آن روحیات و اندیشه ها و با آن نشاط به سوریه اعزام شد؛ اما هر بار که تماس میگرفت صدایش گرفته بود. در آخرین تماس اما بسار شاداب و خوشحال بود. آخرین حرفش به من این بود که : « حاجی! خیلی حرف ها برای گفتن دارم!» 👤به نقل از↓ ″ سردار حمید اباذری ″ 📚برگرفته از کتاب↓ ″ لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت، فصل۳ ″