✅دو روایت خواندنی از خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
شهید مدافع حرم علی اکبر عربی
🖌🔰وقتی منزلمان را به قم منتقل کردیم علی اقا گفت میخواهم خادم حرم بی بی بشوم. اینقدر دوندگی کرد تا اخرش کارش درست شد و به ارزوش رسید.
شد خادم حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها...
درست وقتی هم میخواست به سوریه اعزام شود همینجور بال بال میزد تا اعزامش درست شود به هرجا که میتونست میرفت بااینکه دیسک کمر داشت و در سپاه معاف از رزمش کرده بودند اما گوشش بدهکار جواب های منفی نبود انقدر پیگیر شد تا اخرش کارش درست شد
شد مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها
هرموقع شهرستان میرفتیم به هرکسی که می رسید میگفت ما یه زائر سرا در قم داریم تشریف بیاورید!
اولش خیلی ها متوجه نمی شدند منظور علی اقا چیست!؟ اما بعد از مکثی دوزاری شان می افتاد که منظور علی اقا همان خانمان هست.
#شهیدعلیاکبر_عربی
روایت همسر شهید
@maktabehajqasemsoleimani
فآشبگویم ...↯
هیچڪسجــزآنـڪه
دلبهخداسپردهاسٺ
رسمدوسٺداشتـنرا
نمیدانـد..♥️
#شهـیدآوینی
@maktabehajqasemsoleimani
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا..
شهید عبدالصالح زارع
به روایت پدر و مادر ..🌷
#عبدالصالح فدایی #امام_زمان
#ششمین_سالگرد_شهادت_شهید
#شهادت_امام_هادی ع تسلیت ...🖤
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کتاب داستانی «سامان عشق» روایتی شیرین از زندگی شهید مدافع حرم «سعید سامانلو» از زبان همسر شهید است.
سارا سادات رباط جزی همسر شهید بانویی است که در کودکی شهادت پدر را نیز تجربه کرده است، حالا از گره خوردگی سرنوشت این دو شهید با زندگی اش که سرشار از توجه و عنایات معصومین است خاطرات ناب و عاشقانه ای دارد که خواننده را تحت تأثیر قرار می دهد و گویی به روایت «عاش سعیدا و مات سعیدا» جان دوباره می بخشد.
شهید سامانلو دی ماه ۱۳۶۰ در قم به دنیا آمد و ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ در منطقه نبل الزهرای سوریه به فیض شهادت نائل شد.
نشر کتابستان ، ۱۲۵ صفحه
#شهیدسعیدسامانلو
#معرفی_کتاب💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/banovaneshahideh
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
قامتِ دین
راست خواهد ماند
تا وقتی ڪہ سـروهـا ؛
روبرویِ یکهتازی تبر میایستند ...
@maktabehajqasemsoleimani
496.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش بابا این بار بدقول بود...
#شهدانیروانتظامی
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهید_علی_اکبر_رنجبر💚
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| فیلمی کمتر دیده شده از آخرین غبارروبی حرم امام هادی ع توسط شهید حاج قاسم سلیمانی در سامرا
حاج قاسم شاگرد مکتب امام هادی🌷
#شهادت_امام_هادی تسلیت
#سرداردلها
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🍃ازچیزی نمیترسیدم...
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی...🕊
🍃پس از بازگشت، شروع به ورزش کردم؛ اول به گودِ زورخانه عطایی رفتم. بعد هم به زورخانه جهان. خدا رحمت کند آقای عطایی را. خودش هر عصر بود. بهرغم اینکه هیکل ورزشکاری داشت، اما به دلیل پادرد ورزش نمیکرد. همه از من بزرگتر بودند. در باشگاه جهان، ورزشکاری قوی هیکل بود که بعداً پس از انقلاب از دوستانم شد، به نام عباس زنگی آبادی، بیش از پنجاه تا سنگ میزد و صد تا شنا میرفت. رفیق دیگری داشتم بهنام عطا راننده تاکسی بود. اگر مچ دستت را میگرفت، نمیتوانستی خودت را از دست او رها کنی. اولین کلاس کاراته در کرمان، برای اولین بار، توسط مرحوم وزیری تأسیس شد. من جزو جوانهایی بودم که وارد شدم. سرجمع سی نفر بودیم. کمربند سبز را پشت سر گذاشتم. در بین این دو ورزش، هفتهای دو روز هم وزنهبرداری و زیباییاندام کار میکردم.
🍃کمکم به فکر اجاره خانه افتادم. به اتفاق احمد و علی محمدی که حالا در هتل به من پیوسته بودند، یک اتاق از یک پیرزنی به نام آسیه در خیابان ناصريه آن روز (شهید باهنر امروز) ماهی ده تومان اجاره کردیم. ورزش و اعتقاد به ودیعه (امانت الهی) گذاشته دینی از پدر و مادرم، باعث شد بهرغم شدت فساد در جامعه، اما به سمت فساد نروم.
🍃اساساً تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدم به مفاسد اخلاقی بود، بهرغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی دینی دارد.
#جهانپهلوان(۴)
@maktabehajqasemsoleimani
خواهر شهید: مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند ...
همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،
خطاب به جنازه بابا گفت؛
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم...
مثل بابا شده بود
خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.
وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛
البته هنوز به ارباً اربا نرسیده...
باز خجالت آراممان کرد...
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/banovaneshahideh
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
ht