♦️ حضور فرمانده نیروی قدس سردار اسماعیل قاآنی هم اکنون در شهر حلب سوریه
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شهید احمد کاظمی از زبان سردار سلیمانی...
ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم...
سبک زندگی شهدا چه جوریه⁉️
به قول حضرت آقا...
این شهیدی که... از یادش... از فداکاری هاش... از شهادتش در میدان جنگ به هیجان می آییم... در ابعاد مختلف چه جوری عمل میکرده؟
اینها خیلی مهمه
دفتر مشقهاتون دم دست باشه📒🤓که کمکم، سبک زندگی شهدا رو باهم مشق خواهیم کرد...
#شهید_احمد_کاظمی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏سه نیمه سیب🍎
⚘🌱داعشی ها همه را شهید و مجروح کرده بودندسیدمصطفی که در ابروییِ دو مستقر بود،کله سحر خودش را به ابروییِ یک میرساندتا از وضع برادرش باخبر شود. خودش میگفت که تو صورت شهدا نمی توانسته نگاه کندو فقط بدن هایشان رانگاه میکرد.وقتی نگاهش به پایی شبیه پای برادرش می افتد دودستی برسر میزند و می نشیند به گریه کردن؛اما بهو یکی با نوک پوتین میزند به کمرش.وقتی نگاه میکند،ناباورانه برادرش را بالای سرش می بیند. با خوشحالی شکر خدا میکند. او اما هنوزم نمی دانسته دو پیکری که کنارهم افتاده بودند،مجتبی و مصطفای تو باشند.فقط می دیده یک دست آن یکی که تیر به چانه اش خورده و از پشت سرش در رفته بود، روی سینه ی آن یکی بوده که پا نداشته.پیکرها،شش تا بوده؛اما بحث روی همان دو تا داغ بود.دوروبری ها،آنها را دوپسرخاله صدا می کردند. روحش خبر نداشته آن یکی که پایش پریده بود،هم نام خودش مصطفی است. و بشیر،اسم واقعی اش نیست.روزهای قبل که سید می آمدو به برادرش سر می زده،در همان خط می دید و خبر داشته که وصف ادب و عبادت این دو پسرخاله،زبان زد بوده است...
&ادامه دارد...
داوی:مادر#شهیدان مصطفی و مجتبی و مرتضی بختی
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏️قصه دلبــــــــری❤️
23
سرجلسه امتحان، بچه ها باچشم وابرو به من تبریک میگفتند. صبرشان نبود بیاییم بیرون ببینند باکی ازدواج کردم. جیغی کشیدند شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت:«محمدخانی آمده خواستگاریت» گفتند:«مارودست انداختی؟» هرچه قسم وآیه خوردم باورشان نشد.
به من زنگ زدآمدنزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدندکه ببینند راست میگویم یاشوخی میکنم. نزدیک در دانشگاه گفتم:«ایناها، باورکردین؟ اونجا منتظرمه» گفتند:«نه! تاسوارموتورش نشی، باورنمیکنیم!» وقتی نشستم پشت سرش، پرسید:«این همه لشکرکشی برای چیه؟» همینطور که به چشمهای باباقوری آن ها میخندیدم، گفتم:«اومدن ببینن واقعاتوشوهرمی یانه!»
البته آن موتورتریل معروفش رانداشت. کلاآن موتور وقف هیئت بود. عاشق موتورسواری بودم، ولی بلدنبودم چطوربایدبا حجاب کامل بنشینم روی موتور.
خانمهای هیئت یادم دادند. راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چندباربااصرار، دایی ام را مجبور کرده بودم که مرا بنشاند ترک موتور، همین.
باهم رفتیم خانه ی دانشجویی اش دریک زیرزمین که باور نمیکردی خانه دانشجویی باشد، بیشتربه حسینیه ای نقلی شباهت داشت. ولی از حق نگذریم خیلی کثیف بود. آنقدرآنجا هیئت گرفته وغذاپخته بودندکه ازدرودیوارش لک وچرک میبارید. تازه میگفت:«به خاطرتواینجا راتمیزکرده ام» گوشه ی یک اتاق، یک عالمه جوراب تلمباربود. معلوم نبودکدام لنگه ی کدام بود. فکرکنم اشتراکی میپوشیدند.
ادامه دارد....
راوی: مرجان درعلی همسرشهیدمدافع حرم
محمدحسین محمدخانی
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
⊰•📻🖇•⊱
.
جـٰانخۅددررهاۅلـٰادعلۍمۍبـٰازیم،
همچۅمـٰالڪبہعدُۅـانعلۍمۍتـٰازیم"
#حاجقاسمقلبم♥️
.
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
💠 کیک روز پدر برای سرداردلها توسط گروه جهادی حبیب در گلزار شهدای کرمان.
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
🔺 روایت تکاندهنده شهید حاج قاسم سلیمانی از یکی از فرماندهان شهید لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات والفجر هشت
▫️به مناسبت سالروز عملیات والفجر هشت
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه است
بیاد تمامی رفتگان
بیاد همه شهدای عزیزمان
شهید حاج قاسم سلیمانی 🖤
بیاد پدران ومادران آسمانی
بیاد همه آنان که
خاطره شدند درکنج
قلب و یادمان
فاتحه ای بخوانیم😔
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏سه نیمه سیب🍎
⚘🌱آینده را باید به خودِآینده واگذاشت.حالا را بچسب و ببین شورو حال خانواده را:حاج علی را که بایدمثل تو،غریبه هایی را ببیندکه یکی یکی و گاهی چندتاچندتا جلو بیایند،خود را معرفی کنند و از خاطرات مصطفی و مجتبی بگویند.
و باید زن مصطفی، پنجه هایش را لای پنجه های تو فروکند و بگوید:"خاله،من رو ببخش که خودخواهانه به خودم قبولانده بودم مجتبی شهیدشده باشه، بهتره..... آخه،خاله،حساب کتاب کرده بودم که بچه هایم بی پدر می مانند. ما خودم فکر کرده بودم این خونواده سهمشون یک شهید باشه،اونم مجتبی باشه دیگه."
وتو بگویی خیلی ها این فکر را کرده بودند ولی من ته دلم میگفت قصه جور دیگریست. من حتی جای گلوله هایی را که روی تن بچه هام نشسنه بود،می دیدم؛حتی دیدم افتاده بودند رو علف ها،و تو از حالا دیگر مادر دو شهیدهستی؛نه؛به قول خودت مادر سه شهید.داغ مرتضی را که چشم بازنکرده در زایشگاه،چاقوی جراحی در قلب کوچکش فرو کردند،فراموش نکرده ای.بله؛تو مادر سه اسماعیل هستی؛آن هم چه اسماعیل هایی!هاجری و مادری باید در پنجشنبه و هشتمین روز از گرماگرم مردادِشهر غریب،بین دو تابوت بنشیند؛پارچه ای سبز رنگ از روی پیکرها کنار برود و بعد یکی دونفر دست به کار شوند تا بند کفن ها را باز کنند؛وتو مانع شوی و بگویی:"لازم نکرده!اجازه بدین بچه هایم،همون جوری که بودند تو دل و خیال مادر بمونند...."
&ادمه دارد...
راوی:مادر#شهیدان مصطفی و مجتبی و مرتضی بختی
#جان-فدا❤
❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani