eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صاحب عزای غریبمان  ، مولاجانم... این رخت ماتم واین بیرق های عزا ... این بساط روضه واین دلهای بیقرار ... ... پیشکشی است برای سرسلامتی به شما مولای صبوری که قرنهاست ... دریغ از ما اگر محرممان عطر شمارا ندهد ... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀ ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
🔻 مــیــگــن : ، دلــمــردگــیــه... ◾️گرچه از دنیا فقط دو چشم تر دارم حسین من ز ثروتمندها هم بیشتر دارم حسین ◾️خانه بودم فاطمه آورد تا اینجا مرا هر کجا مادر بفرماید گذر دارم حسین ◾️روضه را جارو زدم قلب مرا جارو زدی حال دیگر داشتم حال دگر دارم حسین ◾️هر چه که دارم نگیری هر چه که دارم تویی من به جز عشق شما چیزی مگر دارم حسین؟ ◾️بشنود هر کس که میخواهد ز تو دورم کند مرگ بر من, لحظه ای دست از تو بردارم حسین ◾️تو ته گودال رفتی من شدم بالا نشین از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین ◾️پیش بابایم برایت گریه کردم زود گفت نذر موی اکبرت هرچه پسر دارم حسین ◾️آنقدر پای تو میسوزم خودت خاکم کنی با همین بیچارگی خیلی هنر دارم حسین ◾️کربلای تو مگر در هیئت و در روضه نیست؟ پس چرا اینقدر من فکر سفر دارم حسین ◾️چیزی از دستت نمیخواهم خجالت میکشم آخر از انگشت و انگشتر خبر دارم حسین ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌷﷽🌷 🌹صلی‌الله عَلَيْكَ يَا أَباعَبْدِاللّٰه🌹 📸 عکس‌نوشت《عمل مقدس》 🌷 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: ♦️《عمل مقدس، عمل امام حسین(علیه‌السلام) است. عملی است که در آن خودخواهی، جاه‌طلبی، خودمحوری و خویشاوندپروری راه ندارد. مهرماه ۱۳۹》 🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج قاسم سلیمانی" صلوات🌷 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های حاج قاسم بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ 🔹صحبت‌های سردار شهید قاسم سلیمانی بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که برای اولین بار منتشر می‌شود. 🔹این صحبت‌ها، چند روز بعد از پیام امام خمینی(ره) بوده است. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سلام،عرض ادب و احترام؛ عرض تسلیت و قبولی عزاداری؛ اگر تمایل دارید دوشنبه همین هفته در برنامه ی دیدار با جانباز عزیز دفاع مقدس و خانواده محترم شان تشریف بیاورید...لطفا اطلاعیه درج شده در کانال اطلاع رسانی دیدارها با لینک ذیل را ملاحظه فرمایید و ثبت نام نمایید... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘🌺🍀🌿🌾🌱🌷⚘🌹
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷پلیس شهید در مسیر کربلا شهید مصطفی علیدادی در پیاده روی کربلا عمود 116 مادر شهید میگه مصطفی من یه جمله همیشه تیکه کلامش بود اینکه.... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری...... شادی روحش صلوات شهدا و پلیس شهید مصطفی علیدادی صلوات ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🔹️ زندگی به سبک شهید محمدحسین یوسف الهی ▪️شهید محمد حسین یوسف الهی چشم برزخی داشت پیروزی‌ ها را می‌ دانست شکست‌ ها را می‌ دانست باطن افراد را می‌ دید و عاقبت‌ شان را پیشگویی می‌کرد… او با نماز شب و عبادت و جهاد خالصانه مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده امام خمینی یک شبه ره صد ساله را طی کرد و چشم تمام پيران و کهنسالان طريق عرفان را حسرت زده قطره ای از دريای بی انتهای خود کردند. ▪️زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من! ▪️چند روز بعد تمام شهودهای حسین در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! 👤راوی حمید شفیعی همرزم شهید ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍_ماه محرم که فرا می‌رسید پیراهن مشکی به تن میکرد و چفیه سبزرنگی به گردن می‌انداخت، شورحسینی او را به هیئت می‌کشاند. میشد عشق و محبت او به سیدالشهداء علیه سلام را در چهره‌اش دید. اما او به شور اکتفا نمیکرد. به هیأتی میرفت که بار علمی و معنوی بیشتری داشته باشد. کنار دوستانش می‌نشست و سینه‌زنی که شروع میشد، عاشقانه سینه می‌زد. ...🌷🕊 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۹۲ 🔻قسمت: ۵۴ من و حسین ،اوّلین بار، همدیگر را دراردوگاهی به نام سپنتا دیدیم. هردو عضو واحد اطلاعات بودیم. درمدّت آموزشی ،با روحیه ی حسین آشنا شدم. کوچک تر از من و به قدری تو دل برو و صمیمی بود که از معاشرت باش لذّت می بردم. هروقت فرصتی پیش می آمد،بهش سر می زدم. قبل از عملیات والفجر ۸رفتم سنگرشان. آنجا نبود. بچّه ها گفتند «توی پست نگهبانیه. ». تا پست رفتم. سلاح دستش بود وبا خودش حرف می زد. می خواستم بدانم چه می گوید. سعی کردم آرام قدم بردارم تامتوجه صدای پاهام نشود. نزدیکش شدم. باحالت عرفانی خاصی، باخودش خلوت کرده بود و «استغفراللّٰه» می گفت. دلم نیامد تکان بخورم و حتّٰی نفس بکشم تاخلوتش به هم نخورد. 👇 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۵-۹۴-۹۳ 🔻قسمت : ۵۵ همرزم شهید: احمد نخعی از عملیات بدر، با حسین آشنا شدم. کنار هم کار می کردیم و برای عملیات بعدی آماده می شدیم که احتمال داشت داخل آب باشد. قبل از آن می بایست گردان ها را آموزش می دادیم تا بتوانند در عملیات، آسان تر از آب عبور کنند. برای این آموزش، منطقه ای نزدیک ذلیجان و بُستان را انتخاب کرده بودند؛ زمینی بسیار بزرگ و پر از بوته و سنگلاخ که داخلش آب انداخته بودند و کاملاً حالت باتلاقی گرفته بود. شب که می شد، با بچّه ها داخل آن می رفتیم. عبور از آب و گل ولای را بهشان آموزش می دادیم. آموزشی ها، حسین، مهرداد خواجویی، امیری، عالی و دو سه نفر دیگر بودند. دو سه محور مشخص می کردند. ما اوّل عبور از آب را آموزش می دادیم. گردان ها، داخل آب و گل ولای می شدند، تیراندازی می کردند و آرپیچی می زدند. گل ولای، بدجور به پوتین هایمان می چسبید. نمی توانستیم به آسانی راه برویم. طوری سنگین می شد که ترجیح می دادیم آن ها را دربیاوریم و پابرهنه داخل آب برویم. وقتی برمی گشتیم، پای همه ی بچّه ها، پر از خار، شن، سنگ ریزه بود. تا صبح با بچّه ها می نشستیم خارها را از پایمان درمی آوردیم. سنگ ریزه ها طوری توی گوشت پایمان می رفت که نمی شد کاری کرد. عدّه ای از بچّه ها، از شدّت درد و سوزش ناراحت بودند و هی غر می زدند. مهرداد خواجویی، پایش عفونت کرده بود. چرک و خون و شن با هم قاتی شده بود. نمی توانست راه برود. حسین، با این که از ما بچّه تر بود و جثه ی کوچکی داشت، آدم خود ساخته ای بود. گوشه ای می نشست و خارها را از پایش درمی آورد. با این که پاهایش زخم و زیلی بود، آخ هم نمی گفت. رفتارش طوری بود که هر جا بچّه ها او را می دیدند، می گفتند 《حسین، داری خودت رو آماده می کنی دیگه؟!》. هروقت عملیات می شد، همه ی بچّه ها منتظر شهادتش بودند! 👇 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✍دلنوشته سردار دلها سلیمانی : 🍃 هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان می‌افتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر می‌کند. بدنم به رعشه می‌افتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
4_5895488950503478048.mp3
5.49M
﷽ 🎙حسینیه شهید حاج قاسم سلیمانی (۴) ◾️ چرا هرچی میگذره، داره تازه‌تر میشه ◾️توی سینه داغ پرکشیدنت 🎙 حاج میثم مطیعی ◾️ محرم امسال ، به روضه می‌رویم... 🏴 جان‌فدا ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍دلنوشته سردار دلها سلیمانی : 🍃 هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان می‌افتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر می‌کند. بدنم به رعشه می‌افتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍حاج قاسم سلیمانی: ‏ خداوندا پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین‌الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در پی اهانت به قرآن کریم زائرین گلزار شهدای کرمان، امشب، با شعار خود این عمل را محکوم کردند... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۵-۹۶ 🔻قسمت : ۵۶ همرزم شهید: احمد نخعی از زمانی که حسین به واحد شناسایی آمده بود،همه کاری می کرد. استعداد و هوش زیادی داشت. اگر کاری بلد نبود، سعی می کرد زود یاد بگیرد. پشت کارش را تحسین می کردم. هر وقت برای شناسایی می رفتیم حسین را با خود می بردیم تا از نزدیک با کار آشنا شود و چم وخم کار دستش بیاید. یکی از محور های عملیاتی، در دست من و او بود. قرار بود در هور عملیات کنیم. می بایست قبل از عملیات، چند شناسایی می کردیم. یک روز که برای شناسایی می رفتیم، حسین را هم با خود بردیم. آبراه ها زیاد بود. نیزارهای بلند باعث می شد تمام آبراه ها شبیه هم به نظر برسند. برای بر گشت می بایست دقت زیادی می کردیم تا مسیر را اشتباه نرویم. نمی تونستیم برای نشانه گذاری، نی ها را بشکنیم؛ ممکن بود دشمن بفهمد. آن روز وقتی کارمان تمام شد، موتور قایق را روشن کردیم و وارد یک آبراه شدیم. وسط مسیر، حسین گفت «فکر کنم راه رو اشتباه اومدیم!». من و مهرداد با تعجب به اطرافمان نگاه می کردیم! راست می گفت. همه ی آبراه ها، شبیه هم بود! گم شده بودیم! مانده بودیم چه کار کنیم! حسین گفت «باید برگردیم و از فلان آبراه بریم. این‌ آبراه، برام نا شناسه!». با تعجب گفتم «حسین این قدر آبراه ها شبیه هم هستند که نمی شه فهمید!» با این که اولین بار بود که با ما آمده بود‌، طوری راه بلد ما شده بود که انگاری سال هاست این مسیر ها را می شناسد! به آسانی از میان آن همه نیزار، راه را پیدا کرد، وسالم به خط برگشتیم. از آن به بعد، هر وقت حسین با ما بود، خیال مان راحت بود که زمان برگشت گم نمی شویم. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۸-۹۷ 🔻قسمت : ۵۷ همرزم شهید: ناصر قزوینی یک بار من و حسین و آقای خواجویی و یکی دیگر از بچه ها برای شناسایی به آب های هور《تبور》رفتیم. آقای خواجویی، با یکی از بچه ها جلو رفت. من و حسین را برای تامین گذاشتند. سن من بیشتر از حسین بود. قرار شد اگر اتفاقی افتاد، من تصمیم بگیرم. به ما گفتند تا یه ساعت صبر کنین. اگه ما نیومدیم، شما برگردین. یک ساعت منتظرشان شدیم؛ نیامدند. به حسین گفتم نیم ساعت دیگه هم منتظرشون بمونیم. باز نیم ساعت ایستادیم. خبری ازشان نشد و برگشتیم. سوار بلم(قایق کوچک) شدیم. زمان برگشت، همه چیز به نظرم جدید می آمد. رفتیم جلوتر. گفتم حسین، این راه غریبه است! این نی ها، به هم بسته است. وقتی می اومدیم، آبراه باز بود! نیزار، این جوری نبود! نی ها این قدر تو هم گره نخورده بود! حسین هم با تعجب به اطرافش نگاه کرد! گفت من هم همین فکر رو می کنم. باز کمی جلوتر رفتیم. مطمئن شدیم راه را اشتباه آمده ایم. از راهی که رفته بودیم، برگشتیم. توی فکر بودیم که چکار کنیم و از کجا برویم که چیزی نزدیک بلم، توی آب افتاد. تو آب را نگاه کردم. تا آمدم بگویم نارنجکه...، منفجر شد، و هم زمان از فاصله ی ۵ متری، ما را زیر رگبار گرفتند. خدا خواهی بود که تیر بهمان نمی‌خورد! یک لحظه تیراندازی قطع شد. فهمیدم خشاب تیر بارشان خالی شده. گفتم: حسین، بزن کنار... بزن کنار... تا یه خشاب دیگه می ذارن، فوری از تیررس شون بیا عقب... پارو زدیم و کمی عقب آمدیم. صداشان می آمد. گوشم را تیز کردم. صدای گنگ و نامفهومی به گوشم رسید. شک داشتم فارسی حرف می زنند یا عربی! فرصتی نبود. داشتند تیربار را آماده می‌کردند. گفتم حسین، اگه تیربار بزنن، این بار کارمون ساخته است! ریسک کردم، دلم را به دریا زدم و بلند داد زدم آهای... برادرا، کی هستین؟ آهای... تیر نزنین... از آن طرف هم عراقی ها با شنیدن صدای من بیکار ننشستند و به کمک برادران ایرانی آمدند. انگار کل تجهیزات شان را با خود آورده بودند تا از ما پذیرایی مفصلی بکنند! آتش خیلی سنگینی بود. شانس آوردیم توی آن همه صدا، بچه ها صدایم را شنیده بودند. یک نفر گفت برادر، کی هستی؟! بیا نزدیک. نفس راحتی کشیدم. گفتم حسین، معطل نکن! با تموم قدرتت پارو بزن؛ تا پشیمون نشده ان! رفتیم جلو. هنوز عراقی ها دست بردار نبودند. عزم شان را جزم کرده بودند تا دست خالی برنگردند! آتش بود که روی سرمان می ریختند. 👇 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶نوحه حاج حنیف طاهری مداح اهل بیت علیهم السلام در پی اهانت به قرآن 🔹جون این سینه‌زنا ای دنیا فدای یه آیه‌ی قرآنه ای مدافع حرم کاری کن این دفاع از حرم قرآنه  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 📌به کانال بپویندید : 👇👇 https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✍ معجزه ی دیگ با توسل پدر شهید سید محمود اسدی به پسرش در گلزار شهدا برای آبروداری مهمانهایش در مراسم روضه و عزاداری... ◾️سالها پيش يک شب در فاطميه برنامه ی روضه و عزاداری داشتيم و شام تدارک ديده بوديم عده ی زيادی از مردم در اين مراسم شركت كرده بودند. ▪️بعد از پايان روضه وقتی سر ديگ را باز كردند نگاهی به جمعيت انداختم و با خودم گفتم: امشب غذا به همه نمی رسد و آبروريزی می شود. ◾️توزيع غذا را به ديگران واگذار كردم و خودم به گلزار شهدا رفتم... ▪️كنار قبر سيد محمود نشستم و گفتم: پسرم! تو به درگاه خدا آبرو داری؛ بيا و امشب آبروداری كن تا همه ی مهمانها غذا بخورند و بروند و من شرمنده نشوم. ◾️گرمِ درد دل كردن با او بودم كه پسرم سيد رضا دنبالم آمد به او گفتم: همه غذا خوردند؟ ▪️گفت: بيا برويم تا خودت از نزديک همه چيز را ببينی وقتی كه به آشپزخانه رفتم از آنچه كه ديدم شگفت زده شدم؛ همه غذا خورده بودند و هنوز به اندازه ی صد نفر غذا توی ديگ مانده بود!!! پ؛ ن... ☑️شادی روح مداح و ذاکر اهل بیت مرحوم حاج سید جلال اسدی پدر طلبه شهید سید محمود اسدی که دیروز و در ایام عزاداری سالار و سرور شهیدان به فرزند شهیدش پیوست فاتحه و صلوات... ◾️خداوند متعال روح آن عزیز را با اولیای الهی و فرزند شهیدش محشور درجاتش را عالی و به بازماندگان محترم صبر و اجر عنایت فرماید. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی‌خود نیست که در این سـن‌وسال مســــت جام تو هستند ای مزه شراب تو "احلی من العسل" -فدا❤ ⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
" به نام خدای شهیدان" سلام،عرض ادب و احترام و قبولی عزاداری؛ 🌹 از جانباز عزیز دفاع مقدس حاج حمید اشجاری و همسر معظم شان که سال ها مجاهدت می کنند، خیلی خیلی تشکر می کنم. 🌷امروز واقعا توفیق و روزی ام شد که خدمت شما جانباز عزیزم رسیدم. حاج حمید عزیز شما که سال ها روی تخت توی منزل و به وسیله ی دستگاه های اکسیژن نفس می کشید و یکسره در حال جهاد هستید و همسر بزرگوارتان که در کنار شما در حال مجاهدت می باشد، ما ممنون شماها هستیم. 🌺امروز حقیقتا در کنار شما حاج حمید عزیز انرژی و قوت و روحیه برای ادامه ی فعالیت گرفتم. ⚘امروز منزل شما بهشت بود... ⚘امروز منزل شما کربلا بود... جلسه ی امروز همه اش روضه و یاد آقاسیدالشهدا(ع) و یاد حاج قاسم و شهدا بود... ⚘این جلسات قطعا در این دنیا و آن دنیا دست مان را می گیرد... 🌺 خدا شما جانبازان عزیز را برای ماها نگه دارد🤲 یازهرا مدد... سیاری ⚘🌹🌷 🌹جان فدا؛ 🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛ ⚘⚘⚘ 👈 لینک کانال اطلاع رسانی:مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،یادواره های حاج قاسم وشهدا،برنامه ها،دیدارها باخانواده های معظم شهدا،روایتگری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم،راهیان نور،راهیان پیشرفت،راهیان وطنی،اردوها،دوره های روایتگری،کارگاه های روایتگری،کنگره های شهداو... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘🌺🌹