روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۹۲
🔻قسمت: ۵۴
من و حسین ،اوّلین بار، همدیگر را دراردوگاهی به نام سپنتا دیدیم.
هردو عضو واحد اطلاعات بودیم.
درمدّت آموزشی ،با روحیه ی حسین آشنا شدم.
کوچک تر از من و به قدری تو دل برو و صمیمی بود که از معاشرت باش لذّت می بردم.
هروقت فرصتی پیش می آمد،بهش سر می زدم.
قبل از عملیات والفجر ۸رفتم سنگرشان.
آنجا نبود.
بچّه ها گفتند «توی پست نگهبانیه. ».
تا پست رفتم.
سلاح دستش بود وبا خودش حرف می زد.
می خواستم بدانم چه می گوید.
سعی کردم آرام قدم بردارم تامتوجه صدای پاهام نشود.
نزدیکش شدم.
باحالت عرفانی خاصی، باخودش خلوت کرده بود و «استغفراللّٰه» می گفت.
دلم نیامد تکان بخورم و حتّٰی نفس بکشم تاخلوتش به هم نخورد.
#قسمت_اول👇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۹۵-۹۴-۹۳
🔻قسمت : ۵۵
همرزم شهید: احمد نخعی
از عملیات بدر، با حسین آشنا شدم.
کنار هم کار می کردیم و برای عملیات بعدی آماده می شدیم که احتمال داشت داخل آب باشد.
قبل از آن می بایست گردان ها را آموزش می دادیم تا بتوانند در عملیات، آسان تر از آب عبور کنند.
برای این آموزش، منطقه ای نزدیک ذلیجان و بُستان را انتخاب کرده بودند؛ زمینی بسیار بزرگ و پر از بوته و سنگلاخ که داخلش آب انداخته بودند و کاملاً حالت باتلاقی گرفته بود. شب که می شد، با بچّه ها داخل آن می رفتیم.
عبور از آب و گل ولای را بهشان آموزش می دادیم.
آموزشی ها، حسین، مهرداد خواجویی، امیری، عالی و دو سه نفر دیگر بودند.
دو سه محور مشخص می کردند. ما اوّل عبور از آب را آموزش می دادیم.
گردان ها، داخل آب و گل ولای می شدند، تیراندازی می کردند و آرپیچی می زدند.
گل ولای، بدجور به پوتین هایمان می چسبید.
نمی توانستیم به آسانی راه برویم. طوری سنگین می شد که ترجیح می دادیم آن ها را دربیاوریم و پابرهنه داخل آب برویم.
وقتی برمی گشتیم، پای همه ی بچّه ها، پر از خار، شن، سنگ ریزه بود.
تا صبح با بچّه ها می نشستیم خارها را از پایمان درمی آوردیم. سنگ ریزه ها طوری توی گوشت پایمان می رفت که نمی شد کاری کرد.
عدّه ای از بچّه ها، از شدّت درد و سوزش ناراحت بودند و هی غر می زدند.
مهرداد خواجویی، پایش عفونت کرده بود.
چرک و خون و شن با هم قاتی شده بود. نمی توانست راه برود.
حسین، با این که از ما بچّه تر بود و جثه ی کوچکی داشت، آدم خود ساخته ای بود.
گوشه ای می نشست و خارها را از پایش درمی آورد. با این که پاهایش زخم و زیلی بود، آخ هم نمی گفت.
رفتارش طوری بود که هر جا بچّه ها او را می دیدند، می گفتند
《حسین، داری خودت رو آماده می کنی دیگه؟!》.
هروقت عملیات می شد، همه ی بچّه ها منتظر شهادتش بودند!
#قسمت_اول👇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✍دلنوشته سردار دلها #حاج_قاسم سلیمانی :
🍃 هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر میکند. بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت فرزند شهید همت از لحظه شنیدن خبر شهادت حاج قاسم
#جان-فدا❤
⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
4_5895488950503478048.mp3
5.49M
﷽
🎙حسینیه شهید حاج قاسم سلیمانی (۴)
◾️ چرا هرچی میگذره، داره تازهتر میشه
◾️توی سینه داغ پرکشیدنت
🎙 حاج میثم مطیعی
◾️ محرم امسال #به_نیابت_از_حاج_قاسم، به روضه میرویم...
🏴#ما_ملت_امام_حسینیم
جانفدا
#جانفدا
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✍دلنوشته سردار دلها #حاج_قاسم سلیمانی :
🍃 هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر میکند. بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در پی اهانت به قرآن کریم زائرین گلزار شهدای کرمان، امشب، با شعار خود این عمل را محکوم کردند...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۹۵-۹۶
🔻قسمت : ۵۶
همرزم شهید: احمد نخعی
از زمانی که حسین به واحد شناسایی آمده بود،همه کاری می کرد.
استعداد و هوش زیادی داشت. اگر کاری بلد نبود، سعی می کرد زود یاد بگیرد.
پشت کارش را تحسین
می کردم.
هر وقت برای شناسایی می رفتیم
حسین را با خود می بردیم تا از نزدیک با کار آشنا شود و چم وخم کار دستش بیاید.
یکی از محور های عملیاتی، در دست من و او بود.
قرار بود در هور عملیات کنیم.
می بایست قبل از عملیات، چند شناسایی می کردیم.
یک روز که برای شناسایی می رفتیم، حسین را هم با خود بردیم.
آبراه ها زیاد بود. نیزارهای بلند باعث می شد تمام آبراه ها شبیه هم به نظر برسند.
برای بر گشت می بایست دقت زیادی می کردیم تا مسیر را اشتباه نرویم.
نمی تونستیم برای نشانه گذاری، نی ها را بشکنیم؛ ممکن بود دشمن بفهمد.
آن روز وقتی کارمان تمام شد، موتور
قایق را روشن کردیم و وارد یک آبراه
شدیم.
وسط مسیر، حسین گفت «فکر
کنم راه رو اشتباه اومدیم!».
من و مهرداد
با تعجب به اطرافمان نگاه می کردیم!
راست می گفت.
همه ی آبراه ها، شبیه هم بود!
گم شده بودیم!
مانده بودیم چه کار
کنیم! حسین گفت «باید برگردیم و از فلان آبراه بریم.
این آبراه، برام نا شناسه!».
با تعجب گفتم «حسین این قدر آبراه ها شبیه هم هستند که نمی شه فهمید!» با این که
اولین بار بود که با ما آمده بود، طوری راه بلد ما شده بود که انگاری سال هاست این مسیر ها را می شناسد! به آسانی از میان آن همه نیزار، راه را پیدا کرد، وسالم به خط برگشتیم.
از آن به بعد، هر وقت حسین با ما بود، خیال مان راحت بود که زمان برگشت گم نمی شویم.
#قسمت_اول👇
↳|eitaa.com/O_S_A213/2900
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۹۸-۹۷
🔻قسمت : ۵۷
همرزم شهید: ناصر قزوینی
یک بار من و حسین و آقای خواجویی و یکی دیگر از بچه ها برای شناسایی به آب های هور《تبور》رفتیم.
آقای خواجویی، با یکی از بچه ها جلو رفت. من و حسین را برای تامین گذاشتند.
سن من بیشتر از حسین بود. قرار شد اگر اتفاقی افتاد، من تصمیم بگیرم. به ما گفتند تا یه ساعت صبر کنین. اگه ما نیومدیم، شما برگردین.
یک ساعت منتظرشان شدیم؛ نیامدند. به حسین گفتم نیم ساعت دیگه هم منتظرشون بمونیم. باز نیم ساعت ایستادیم. خبری ازشان نشد و برگشتیم. سوار بلم(قایق کوچک) شدیم. زمان برگشت، همه چیز به نظرم جدید می آمد.
رفتیم جلوتر. گفتم حسین، این راه غریبه است! این نی ها، به هم بسته است. وقتی می اومدیم، آبراه باز بود! نیزار، این جوری نبود! نی ها این قدر تو هم گره نخورده بود! حسین هم با تعجب به اطرافش نگاه کرد! گفت من هم همین فکر رو می کنم.
باز کمی جلوتر رفتیم. مطمئن شدیم راه را اشتباه آمده ایم. از راهی که رفته بودیم، برگشتیم. توی فکر بودیم که چکار کنیم و از کجا برویم که چیزی نزدیک بلم، توی آب افتاد. تو آب را نگاه کردم. تا آمدم بگویم نارنجکه...، منفجر شد، و هم زمان از فاصله ی ۵ متری، ما را زیر رگبار گرفتند. خدا خواهی بود که تیر بهمان نمیخورد! یک لحظه تیراندازی قطع شد. فهمیدم خشاب تیر بارشان خالی شده. گفتم: حسین، بزن کنار... بزن کنار... تا یه خشاب دیگه می ذارن، فوری از تیررس شون بیا عقب... پارو زدیم و کمی عقب آمدیم. صداشان می آمد. گوشم را تیز کردم. صدای گنگ و نامفهومی به گوشم رسید. شک داشتم فارسی حرف می زنند یا عربی! فرصتی نبود. داشتند تیربار را آماده میکردند. گفتم حسین، اگه تیربار بزنن، این بار کارمون ساخته است! ریسک کردم، دلم را به دریا زدم و بلند داد زدم آهای... برادرا، کی هستین؟ آهای... تیر نزنین... از آن طرف هم عراقی ها با شنیدن صدای من بیکار ننشستند و به کمک برادران ایرانی آمدند. انگار کل تجهیزات شان را با خود آورده بودند تا از ما پذیرایی مفصلی بکنند! آتش خیلی سنگینی بود. شانس آوردیم توی آن همه صدا، بچه ها صدایم را شنیده بودند. یک نفر گفت برادر، کی هستی؟! بیا نزدیک. نفس راحتی کشیدم. گفتم حسین، معطل نکن! با تموم قدرتت پارو بزن؛ تا پشیمون نشده ان! رفتیم جلو. هنوز عراقی ها دست بردار نبودند. عزم شان را جزم کرده بودند تا دست خالی برنگردند! آتش بود که روی سرمان می ریختند.
#قسمت_اول👇
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مداحی
🔶نوحه حاج حنیف طاهری
مداح اهل بیت علیهم السلام
در پی اهانت به قرآن
🔹جون این سینهزنا ای دنیا
فدای یه آیهی قرآنه
ای مدافع حرم کاری کن
این دفاع از حرم قرآنه
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
✍ معجزه ی دیگ با توسل پدر شهید سید محمود اسدی به پسرش در گلزار شهدا برای آبروداری مهمانهایش در مراسم روضه و عزاداری...
◾️سالها پيش يک شب در فاطميه برنامه ی روضه و عزاداری داشتيم و شام تدارک ديده بوديم عده ی زيادی از مردم در اين مراسم شركت كرده بودند.
▪️بعد از پايان روضه وقتی سر ديگ را باز كردند نگاهی به جمعيت انداختم و با خودم گفتم: امشب غذا به همه نمی رسد و آبروريزی می شود.
◾️توزيع غذا را به ديگران واگذار كردم و خودم به گلزار شهدا رفتم...
▪️كنار قبر سيد محمود نشستم و گفتم: پسرم! تو به درگاه خدا آبرو داری؛ بيا و امشب آبروداری كن تا همه ی مهمانها غذا بخورند و بروند و من شرمنده نشوم.
◾️گرمِ درد دل كردن با او بودم كه پسرم سيد رضا دنبالم آمد به او گفتم: همه غذا خوردند؟
▪️گفت: بيا برويم تا خودت از نزديک همه چيز را ببينی وقتی كه به آشپزخانه رفتم از آنچه كه ديدم شگفت زده شدم؛ همه غذا خورده بودند و هنوز به اندازه ی صد نفر غذا توی ديگ مانده بود!!!
پ؛ ن...
☑️شادی روح مداح و ذاکر اهل بیت مرحوم حاج سید جلال اسدی پدر طلبه شهید سید محمود اسدی که دیروز و در ایام عزاداری سالار و سرور شهیدان به فرزند شهیدش پیوست فاتحه و صلوات...
◾️خداوند متعال روح آن عزیز را با اولیای الهی و فرزند شهیدش محشور درجاتش را عالی و به بازماندگان محترم صبر و اجر عنایت فرماید.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیخود نیست
که در این سـنوسال
مســــت جام تو هستند
ای مزه شراب تو "احلی من العسل"
#جان-فدا❤
⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
" به نام خدای شهیدان"
سلام،عرض ادب و احترام و قبولی عزاداری؛
🌹 از جانباز عزیز دفاع مقدس حاج حمید اشجاری و همسر معظم شان که سال ها مجاهدت می کنند، خیلی خیلی تشکر می کنم.
🌷امروز واقعا توفیق و روزی ام شد که خدمت شما جانباز عزیزم رسیدم.
حاج حمید عزیز شما که سال ها روی تخت توی منزل و به وسیله ی دستگاه های اکسیژن نفس می کشید و یکسره در حال جهاد هستید و همسر بزرگوارتان که در کنار شما در حال مجاهدت می باشد، ما ممنون شماها هستیم.
🌺امروز حقیقتا در کنار شما حاج حمید عزیز انرژی و قوت و روحیه برای ادامه ی فعالیت گرفتم.
⚘امروز منزل شما بهشت بود...
⚘امروز منزل شما کربلا بود...
جلسه ی امروز همه اش روضه و یاد آقاسیدالشهدا(ع) و یاد حاج قاسم و شهدا بود...
⚘این جلسات قطعا در این دنیا و آن دنیا دست مان را می گیرد...
🌺 خدا شما جانبازان عزیز را برای ماها نگه دارد🤲
یازهرا مدد...
سیاری
⚘🌹🌷
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘
👈 لینک کانال اطلاع رسانی:مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،یادواره های حاج قاسم وشهدا،برنامه ها،دیدارها باخانواده های معظم شهدا،روایتگری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم،راهیان نور،راهیان پیشرفت،راهیان وطنی،اردوها،دوره های روایتگری،کارگاه های روایتگری،کنگره های شهداو...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری موشن
شب حضرت علیاصغر علیهالسلام
✍من هم قاسم میشوم...
🔸گریه میکرد و اصرار داشت که به جبهه برود.
🔸پدرش گفت :تو هنوز بچهای! جبهه هم جای بازی نیست که تو میخواهی بروی.
🔸حسن گفت :مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم میشوم.
#شهید_حسن_یزدانی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
سلام،عرض ادب و احترام و قبولی عزاداری؛
برای این هفته کرمان؛ زیارت مزار و مرقد مطهر حاج قاسم و شهدای عزیز گلزار بین المللی کرمان و سفر معنوی راهیان مکتب حاج قاسم عزیز دو نفر خواهر جا می باشد.
رفت : چهارشنبه ۴ مرداد
برگشت : جمعه ۶ مرداد
وسیله ایاب و ذهاب: قطار
کسانی که تمایل دارند اعلام فرمایند...
⚘🌹🌷⚘☘🌿🌱🌹🌺🌷🌾
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘
👈 لینک کانال اطلاع رسانی:مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،یادواره های حاج قاسم وشهدا،برنامه ها،دیدارها باخانواده های معظم شهدا،روایتگری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم،راهیان نور،راهیان پیشرفت،راهیان وطنی،اردوها،دوره های روایتگری،کارگاه های روایتگری،کنگره های شهداو...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹
اول محرمه و من از جلسه حوزه به خونه برمیگردم
دوستم میگه خانم بادی امسال خونه تون روضه نمیگیری ما بیاییم
میگم نه خواهرجون همسرم تو خونه است من چطوری روضه بگیرم
خونه که میرسم دلم پرغصه است و یک بغض تو گلومه
همسرم میگه چی شده چرا گرفته ای
میگم چیزی نیست
اصرار میکنه میگه چی شده کسی ناراحتت کرده اتفاقی افتاده
میگم :نه بابا چیزی نشده .کمی دلم گرفته
به آشپزخونه میرم و ناهار رو آماده میکنم
بعداز ناهار از کمد پارچه سیاه ها و پرچم رو برمیدارم وبه دیوار خونه میزنم
همسرم میگه :میخواهی روضه بگیری خونه رو سیاهپوش کردی
میگم :نه
بیرون درب واحدمون یک پرچم با نوشته لبیک یا زینب میزنم
زیر لب زمزمه میکنم امون از دل زینب
خانم همسایه ازپله ها بالا میآید میگه خانم اشجاری روضه دارید میگم نه
میگه پرچم سیاه دم در واحدتون زدید
میگم.بله خوب عزادار امام حسین هستیم .
داخل خونه که میایم صدای ارسال پیامک را میشنوم گوشی را باز میکنم و پیام خانم باقری همسفر راهیان غرب را میبینم
سلام خانم بادی ما دوشنبه ها دیدار خانواده شهدا میریم این هفته میخواهیم بیاییم منزل شما و دیدار از همسر شما که جانباز هستن
میگم تشریف بیارید خوشحال میشم
روز یکشنبه آقای سیاری تماس میگیره جلسه مجازی و عملیات داریم ونمیتونم پاسخگو باشم پیام میدهم جلسه هستم
بعد جلسه باآقای سیاری تماس میگیرم و عذرخواهی میکنم و میگم امری بود
میگند فردا مراسم منزل شماست ما خودمون پذیرایی کیک میاریم شما فقط چای آماده کنید
میگم نفرمایید نیاز نیست چیزی بگیرید من خودم تهیه میکنم
میگن شما تو زحمت میوفتید
ما فردا ساعت ۵با دوستان میاییم
میگم قدمتون روی چشم ما
تشریف بیارید
صبح دوشنبه حوزه میرم و ساعت ۱۲ به خونه میایم همسرم را حمام میکنم
خونه رو مرتب میکنم و میوه ها رو میشویم و وسایل چای و خرما رو آماده میکنم و منتظرم که مهمانانم بیایند
نزدیک ساعت ۵خانمها اسماعیل زاده و خانم خالقی و صادقی و کاظمی میآیند و بعد کم کم دوستان وهمسفران راهیان غرب هم میآیند و دیدار تازه میکنیم
بعد آقای سیاری میایند و یک جعبه کیک را دستم میدهد و کنار همسرم میرود سلام و احوالپرسی و دیده بوسی میکنند انگار سالهاست باهم آشنا هستن و
صحبتها گل میکند و همسرم از جنگ و عملیات میگوید و عکسهای آلبوم وعکس جوانیش را نشان میدهد
زنگ آیفون زده میشود و دوستان میایند و بعد آقای سیاری روایتگری میکنند و دلمون رو شهدایی میکنند و میگن که مداح روضه رو شروع کنند
چراغها رو خاموش میکنیم و مداح با سوز روضه علی اصغر رو میخونه و من زار میزنم
روضه شب هفتم محرم و توسل به باب الحوایج دلهامون را کربلایی میکنه
وبعدهم پرچم حرم اباعبدالله مجلسمون را متبرک میکنه
درحال ریختن چای هستم و اشک میریزم و با ارباب بی سر درددل میکنم
یا اباعبدالله دلم مجلس روضه تو میخواست خودت جورش کردی میهمان و مداح تو فرستادی و میهمان شهدا شدیم
دلم برات تنگ شده بود و پرچمت رو برامون فرستادی
چی میخواهم بهتر ازاین
تو سفر راهیان کنار قتلگاه شهیدان زین الدین وقتی پرچم حرم ابالفضل و حرم اباعبدالله رو زیارت کردم دلم برای همسرم سوخت چقدر جایش در سفر خالی بود چقدر دلش میخواست که راهیان غرب را بیاید ولی با شرایط جسمی و اکسیژن مقدور نبود
جای جای مناطق جنگی و یادمان ها یاد همسرم بودم و خاطراتی که هربار ازجنگ و کومله برایم تعریف کرده بودو من تنها دعوت شهدا شدم
و امروز الحمدالله که شهدا منزل مارو قابل دونستن و باز من میهمان شهدا بودم
رزق معنوی مجلس امروز روضه اباعبدالله و پرچمی که آقای سیاری برکمر همسرم میگذارد واو پرچم را میبوسد و میبویدو اشک میریزد
از آقای سیاری تشکر میکنم میگم من هروقت هیبت میرم ناراحت همسرمم که تو خونه است و نمیتونه روضه ومسجد بره
و شما امروز همه چی رو تدارک دیدید تا حال دل ما کربلایی بشه
آقای سیاری میگه من کاری نکردم کار شهداست .
ومن اشک میریزم سفر راهیان غرب و آشنایی با جناب سیاری و همسفر شدن با خانواده شهدا و رفاقت با شهدا
یاد این روایت میفتم که دوستی را انتخاب کنید که شما را یاد خدا بیندازد و باعث افتخارمه که با دوستان شهدایی آشنا شدم
شهدا ممنونم
شهید محمد بروجردی ممنونم
⚘ متن ارسالی از خانواده معظم جانباز عزیز حاج حمید اشجاری ☝☝☝
⚘🌹🌷⚘☘🌿🌱🌹🌺🌷🌾
🌹جان فدا؛
🌹مکتب حاج قاسم عزیز؛
⚘⚘⚘
👈 لینک کانال اطلاع رسانی:مکتب و راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،یادواره های حاج قاسم وشهدا،برنامه ها،دیدارها باخانواده های معظم شهدا،روایتگری های حاج قاسم و شهدا و دفاع مقدس و دفاع از حرم،راهیان نور،راهیان پیشرفت،راهیان وطنی،اردوها،دوره های روایتگری،کارگاه های روایتگری،کنگره های شهداو...
👇👇👇
http://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘🌺🌹
🔰 حاجی علاوهبر تقیّدش به نماز و عبادت، مقیّد بود حتماً در منزلش روضهی هفتگی برگزار کند. هر هفته جمعهها در خانهشان روضه داشتند. مهمان این روضهها هم معمولاً بچهها و نوهها بودند. گاهی مهمانان دیگر و اقوام هم دعوت می شدند.
📚 برشی از کتاب «عزیز زیبای من»
#ما_ملت_امامحسینیم
#جان-فدا❤
⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷_روایت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی از روحیه جهادی و مقاومت شهید همت در برابر دشمن بعثی
🌷_ #شهید_همت:
ما فقط در راه خدا باید بجنگیم. به قول امام عزیز، ما چون حسین علیه سلام وارد شدیم و چون حسین علیه سلام باید به شهادت برسیم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
عالم به علی نازد و مولا به ابالفضل
عباس بنازد به وفای علی اکبر...💔
#محرم
#شبتون-حسینی
#جان-فدا❤
⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاکهافتادزمین،جرأتهرشمشیری
قطعهایازقطعاتجگرمرامیبرد
چیدهامرویعباهستیخودرا،دنیا
بادمیآمدوعطرثمرمرامیبرد..🥀
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1